سلام
از بچگی ازمون میپرسیدن ۲۰ شدی؟ بیستِ بیست؟ ما هم میگفتیم حالا بیستِ بیست که نه، نوزده شدم، خواهر بیست!
ولی حالا دیگه من جدی جدی بیست شدم!
سلام
از بچگی ازمون میپرسیدن ۲۰ شدی؟ بیستِ بیست؟ ما هم میگفتیم حالا بیستِ بیست که نه، نوزده شدم، خواهر بیست!
ولی حالا دیگه من جدی جدی بیست شدم!
سلام
نوشته امروز، شاید و کمی با بقیه نوشتهها فرق داشته باشه. قبلاً هم گاهی به حرفای مشابه اشاره کرده بودم، ولی این گاهشمارِ نوزدهمین ماه از مهاجرت رو به طور کامل میخوام به این حرفای گفته نشده یا کمتر گفته شده اختصاص بدم.
۱ سال و ۷ ماه از روزی که با کشور محل تولدم، برای ادامه زندگیم خداحافظی کردم. جایی که بهش وطن گفته میشه، جایی که اکثر مردم همزبانت هستن. جایی که خانوادهات هستن، جایی که دوستات هستن! جایی که همه خاطرات عمرت اونجا رقم خورده!
ابتدای مهاجرت با یه کولهبار پر از ریسک، اضطراب، هیجان، دلتنگی و هزاران هزار احساس ناشناخته، پا به اقیانوسی میذاری که ثباتی نداره و هر آن ممکنه طوفانی، تمام کشتی زندگیت رو در هم بشکنه!
[میاننوشت: بله طوفان همه جا هست، بیثباتی، اتفاقهای ناخواسته، شرایط اجتناب ناپذیر. مثال واضح همین بحران کرونا، که باعث شده خیلیها شغلشون رو از دست بدن. اقامتهای کاری به همین شغل وابسته هستن. شغل رو از دست بدی، اقامت رو از دست دادی!شاید به نظرتون برسه این مبالغه است، ولی به خوندن این متن ادامه بدین.
سلام
امروز نهم خرداد سال ۹۹ ِه (است یا میباشد)! به عبارتی ۹۹/۳/۹ یعنی یه نُه؟ نَه! سه تا نُه!
کی باورش میشه رسیدیم به سال ۹۹، سالی که سال بعدش میشه دو صفر! جوونای نسل ما شاید شنیده باشن، وقتی ساعت میشد ۰۰:۰۰ بهش میگفتن دو صفر عاشقی، حالا تصور کنید سال دیگه که تاریخ سال همیشه دو صفره!
بگذریم البته از این حرفا، امروز ۱۸ ماهگی تغییر محل زندگیمه! عدد ۱۸ واسه من خیلی مهمه. انگار عدد مقدس زندگیمه! در اینجا تاریخ تولدم ۱۸ ام ماهی هم شده، نشون از همین تقدس عدد ۱۸ و تاثیرش تو زندگی منه!
میدونم که میدونید شوخی میکنم و میدونید که من به تقدس عدد ۱۸، صرفاً یه نگاه خاص بودن دارم. همین و بس!
۹ خرداد سال ۹۹، واسه من ۲۹ ماه می بود و با اینکه جمعه بود، سر کار بودم! از بدیهای خارجه انگار، جمعهها هم باید کار کنی!
اما آلبوم عکسهای گوشی، خوب یادش بود که دقیقاً یک چنین جمعهای در ۳۶۵ روز پیش، سورپرایزی رفتم ایران. هیچکس خبر نداشت و یه خاطره خوب و باحال ساخته شد.
درسته که خرداد خوبی نبود و مادربزرگم فوت کردن. اما این روزای درگیر با قرنطینه کرونا، کنسل شدن سفر به ایران و کنسل شدن تمام برنامهها پشت سر هم، یادآوری اون روزها و خاطرهها، کمک میکنه دلتنگی رو تاب بیارم.
سلام
۹ اردیبهشت هم گذشت، این همه روز عمر و روزهای خوبه که میگذرن. الآن با شادی وصف ناپذیری دارم مینویسم. امیدوارم بتونم این شادی و انرژی رو توی قالب کلمات و جملات به شما هم منتقل کنم.
۹ فروردین تا ۹ اردیبهشت ماه عجیبی بود، ماهی که با ناراحتی و افسردگی و غصه خوردن شروع شد و این روزها که کم کم شادی درونی ام داره برمیگرده. شاید هم برگشته.
شاید بد نباشه کمی شرایطی رو که همهمون میدونیم توصیف کنم:
این روزا همهمون درگیر قرنطینه شدیم، درگیر شرایطی اضطراری و ناخواسته! شرایطی که هیچکدوممون براش آماده نبودیم. شغل خیلیهامون تبدیل شد به دورکاری، روابط انسانیمون تبدیل شد به مجازی و ارتباط فیزیکی با فاصله ۲ متر با آدمهایی که حتی نمیشناسیم توی فروشگاهها!
دیدن دوستامون از نزدیک، بغل کردنشون و وقتگذروندن باهاشون شد آرزو و گاهی هم حسرت!
سلام
قرار بود این پست یه طور دیگه شروع بشه، قرار بود چیزایی دیگهای نوشته بشه، مثلاً:
این ماهگرد یه ماهگرد متفاوته، چون ایرانم. البته تا چند ساعت دیگه، پرواز برگشت و شروع دو ماه پر از تجربه و سفره!
اما …
محقق نشد!
سلام
البته بعد از مدتهای خیلی زیاد!
هیچوقت فکر نمیکردم پست ۱۵ ماهگی مهاجرتم رو در شرایطی بنویسم که انگار آسمون به زمین رسیده و دنیا رو سر همهمون خراب شده!
بله، درست حدس زدین! همه ما به نوعی قربانی کرونا شدیم!
تصور کنین از ماهها پیش برای سفر به ایران و دیدن خانواده و عزیزانت برنامهریزی کردی، ساعتها وقت گذاشتی کلی هدیه و سوغاتی خریدی، حتی روی موبایلت، روزشمار تا سفرت رو زمانبندی کردی، اما یکباره، دقیقاً تو روزی که ۱۵ ماه از خروجت از ساحل امن گذشته، مجبوری تمام برنامهها رو کنسل کنی! چون پروازت کنسل شده!
تصور کن تمام این اتفاقات هم در شرایطی افتاده که خودت به شدت سرما خوردی و استرس داری نکنه کرونا داشته باشی. (البته سرماخوردگی من باکتریایی بود و به ۱۲ تا آنتیبیوتیک، ۶ تا قرص تببر و ۶ تا قرص برای سرفه به اضافه مقادیر زیادی سوپ و چای سرماخوردگی خوب شد).
روزای اول بعد از اینکه فهمیدم پروازم کنسل شده، مریض هم که بودم، اصلاً دل و دماغ نداشتم، البته که کل روزا رو خواب بودم، فرصتی نداشتم غصه بخورم، اولین روزی که بالاخره بیدار شدم، موفق شدم تکلیف پروازم رو مشخص کنم و بفهمم چه حجمی از غم تو دلم آوار شده!
چقدر ذوق داشتم واسه این سفر، چقدر برنامهریزی کرده بودم، چقدر خوشحال بودم! به خانواده و دوستام گفته بودم چی لازم دارن براشون بخرم و کلی کارای دیگه.
نگم که میخواستم چمدون رو از ۲۹ روز قبل بپیچم!
اما امروز، که ۱۴ روز به تاریخ پروازی که باطل شد مونده، دل من حسابی غم داره!
– – –
من ۹ ماهه خانوادهام رو از نزدیک ندیدم، علتش رو نمیدونم، ولی برخورد و واکنش بعضیها ممکنه این باشه: “خودت خواستی مهاجرت کنی! یا خیلی مشکل داری برگرد!”
بله، مهاجرت این چیزا رو هم داره، ولی من وقتی مهاجرت کردم، برنامه داشتم حداقل هر ۹ ماه سفر کنم به ایران، و هیچوقت فکر نمیکردم یه اپیدمی وحشتناک مثل کرونا، اینطوری زندگی همه ما رو بههم بریزه! اینطوری وضعیت همه رو پر از غم و استرس کنه!
بگذریم از اینکه من از اینجا نگران خانوادهام و اونا از اونجا نگران من!
این ناراحتیها، بخش جدایی ناپذیر مهاجرته! البته که هیچکسی فکر نمیکرد یهو یه ویروس زندگیهامون رو مختل کنه.
سال گذشته، وقتی تحویل سال رو آلمان و تنها بودم، ناراحتکننده بود، حتی تمایلی برای تهیه سفره هفتسین نداشتم. امسال وقتی سفرم کنسل شد، صاحبخونهام بهم گفت با هم سال نو شما رو میگیریم.
اینقدر که این خانواده آلمانی مهربونن و محبت دارن، که به وجد اومدم و تصمیم دارم امسال حتماً سفره هفتسین رو آماده کنم.
– – –
فکر میکردم برای این پست خیلی حرف داشته باشم!
اما دلی که گرفت دیگه انگار دل نمیشه و با دل گرفته هم دست به قلم بردن سخته!
سلام
فکر میکردم دیگه وقتی برسم به گاهشمار یک سالگی، دیگه وقتی به ماهگردها میرسم، چیزی ننویسم، اما انگار عددهای رند، یه تاثیر خاصی دارن، که انگار باید نوشته بشن!
من همیشه فکر میکردم وقتی مهاجرت کنم، یه آدم دیگه میشم، میتونم مسائلی که آزارم میدن رو رها کنم، فکر میکردم بشم آدم ایدهآل رویاهام!
البته که اینا خیال باطله! و زهی خیال باطل!
محل زندگی همونقدر که باعث میشه آدم تغییر کنه، همونقدر هم میتونه بیتاثیر باشه! چیزی که باعث تغییر اساسی میشه، تو وجود خود آدمه!
و انگار این قسمت از وجود من که میتونه در مسیر تبدیل شدن به آدم ایدهآل زندگیم قدم برداره، یه باگ اساسی داره!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، بتونم خوب و روون آلمانی حرف بزنم، در حد مکالمه روزانه، ولی خب، سختتر از چیزی بود که فکر میکردم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز برم باشگاه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز آشپزی میکنم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل ده تا دوست آلمانی دارم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل به ۵ تا کشور سفر کرده باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، دیگه حرف مردم برام مهم نباشه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خانوادهام میان بهم سر میزنن!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی چیزا تغییر کرده باشه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، به اون ایدهآل زندگیم رسیده باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر هفته ایونتهای آلمانی شرکت کنم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، یه خونه مستقل برای خودم داشته باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، از نظر تخصصی، کمی خودم رو قبول داشته باشم، اما هر چی زمان میگذره، میبینم که انگار هیچی بلد نیستم! اقیانوس دانش، تبدیل شده به کهکشان و من همچنان روی زمینم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی فکرا میکردم و هیچ کدوم اتفاق نیفتاد!
– – –
مسئله اینجاست که مهاجرت به ذات خودش، باعث نمیشه من یه آدم دیگه بشم! من همون آدم باقی موندم و تغییراتی که لازم بود اتفاق بیفته رو به وجود نیاوردم!
یکی از دلایلی که شاید باعث این اتفاق شده، این بوده که من بیش از حد به گذشته اهمیت میدم، درسته گذشته مهمه، ولی نه اونقدر که حال و آینده رو تحت تاثیر قرار بده.
دلیل بعدی اینه که من اونقدری که به ایدهآل فکر میکنم، به مسیر رسیدن به ایدهآل فکر نمیکنم، برای مسیر برنامهریزی نمیکنم، حتی گاهی انتظار دارم یک به دو، از وضع موجود به وضع ایدهآل برسم! یکی از مضرات ایدهآلگرایی!
دلیل بعدی اینه که اونقدری که به آینده، خواستهها و آرزوها فکر میکنم، یه حال و زمان فعلی فکر نمیکنم! گاهی حتی یادم میره که زندگی کنم و زندگی بهره بردن از زمان اکنونه! شاید فردایی نباشه!
دلیل بعدی اینکه، یه وقتایی خیلی بیش از حد تو روزمرگی غرق میشم! گاهی حتی زمان و مکان رو گم میکنم!
دلیل بعدی اینکه، به نظر خودم، تو مدیریت زمان و برنامهریزی دچار مشکل شدم!
دلیل بعدی اینکه، گاهی احساس خستگی بیش از حد دارم! حتی وقتی هیچ کاری انجام نداده باشم، احساس خستگی دارم، که البته این مورد تحت تاثیر شرایط آب و هواییه بیشتر!
و متاسفانه هر چی این شرایط طولانیتر بشه، نارضایتی از خود تشدید میشه و باز همه چیز پیچیده میشه!
من خیلی دارم تلاش میکنم برای رسیدن به ایدهآلم مسیر رو بسازم و انجام بدم! اما وقتی آدم به یک شرایطی عادت کنه، تغییر دادنش خیلی سخته! (متاسفانه)! پس برای من چند برابر انرژی ازم میگیره!
اوایل مهاجرت، وقتی آدم تازه به محیط وارد شده، مثل یه گل سفالگری، انعطافپذیری بیشتری داره و خیلی راحتتر میتونه تغییر کنه. پس اگر قصد تغییری در شخصیت و فعالیتهاتون دارید، از همون روز اول شروع کنید.
موانع همیشه زیاده، مثل تمام عواملی که باعث شد برای من ۱۴ ماه بگذره و نشم اون کسی که میخواستم! که چقدر ناراحتم! مثلاً یه مدت دنبال خونه میگشتم! یه مدت دنبال کلاس زبان، اینقدر به چیزای مختلف فکر میکردم که در نهایت زمان مناسب رو از دست دادم و حالا چند برابر باید تلاش کنم.
هیچوقت دست از تلاش برندارین!
همین!
– – –
راستی، امروز چندمین چهارشنبه بود؟!
سلام
با توجه به تمام تغییراتی که در پروسه وقت سفارت، چکلیست مدارک و مصاحبه سفارت اتفاق افتاده، تصمیم گرفتم این پست رو بنویسم، به دو علت:
خب برای این کار چی کار میکنم؟
مستقیم میرم سراغ سایت سفارت آلمان در تهران:
وقتی وارد این سایت میشید، توی بخش منو، قسمت خدمات رو میبینید:
بخش خدمات و بعد از اون بخش روادید و سفر، یکی از مهمترین بخشهای مورد نیاز شماست. البته همونطور که در تصویر بالا میبینید، بخش تایید و تصدیق مدارک هم اهمیت بالایی داره.
وقتی وارد صفحه روادید و سفر میشید، ۶ بخش رو میبینید:
یکی از سوالهایی که شاید خیلی براتون پیش بیاد اینه که فرق روادید ملی با بلوکارت یا جستجوی کار چیه؟ خب بذارین اینطور براتون توضیح بدم، هر اقامت بیش از ۳ ماه، جز دستهبندی روادید ملی محسوب میشه. ویزای جستجوی کار هم به نوعی روادید ملی محسوب میشه.
توضیح خود سفارت آلمان رو بخونیم:
روادید ملی همان روادید ورود برای اقامت بلندمدت با هدف و منظوری خاص می باشد (بیش از ۳ ماه) که در قانون پیش بینی شده است. این نوع روادید معمولاً برای مدتی مشخص، در برخی موارد خاص تا یک سال، صادر می گردد. بسته به هدف از اقامت، می بایست پس از ورود به آلمان، مجوز اقامت آلمان درخواست گردد.
کسی که قرارداد کاری داشته باشه که بلوکارت شامل حالش باشه، در مرحله اول یه روادید ملی برای ورود به خاک آلمان دریافت میکنه و بعد از ورود، در اداره مهاجرت (آسلندر) درخواست دریافت مجوز اقامت یا همون بلوکارت رو میده و بعد از مدتی انتظار (از چند هفته تا چند ماه) اون رو دریافت میکنه.
ترجمه مدارک
تغییر بعدی و اساسی که در مورد مدارک اتفاق افتاده، ترجمههاست. زمانی که من پستهای تجربهام رو مینوشتم، مدارک به زبان انگلیسی رو هم قبول میکردن، اما از اکتبر ۲۰۱۹، فقط و فقط ترجمه مدارک به زبان آلمانی مورد قبوله.
از تاریخ اول اکتبر ۲۰۱۹ (برابر با ۹/۷/۱۳۹۸) باید همهی مدارک مربوط به درخواست ویزای ملی را بهمراه ترجمهی آنها به زبان آلمانی ارائه نمایید.
لطفاً توجه داشته باشید که فقط درخواستهایی پذیرفته شده و مورد رسیدگی قرار خواهند گرفت که مدارک مربوط به آنها بصورت کامل تحویل داده شده باشند.
جمله اول که در مورد ترجمههاست و جمله دوم اینطور نشون میده که در صورت نقص مدرک در روز مصاحبه، پرونده به طور کلی مورد رسیدگی واقع نمیشه.
تغییرات دیگهای که اخیراً اتفاق افتاده و من در موردشون شنیدم (روی شنیدن تاکید دارم، تجربه من نیست):
ظاهراً در طی بررسی پرونده و درخواست، سفارت آلمان، پاسپورت رو پیش خودش نگه میداره. تاکید زیاد هم روی زاب شده که حتماً باید هم دانشگاه و هم مدرک H+ باشن.
خب، در مورد تعیین وقت، توضیحات خود سایت سفارت آلمان، به قدر کافی مشخص و شفاف هستش، من دیگه توضیح اضافهتری ندارم.
مهمترین تغییری که اتفاق افتاده، پروسه دریافت وقت مصاحبه، برای افرادی هست که موفق شدن قرارداد کاری بگیرن. در این صورت دیگه نیازی به انتظار در صف “بیش از ۱۲ ماه” وجود نداره.
وقت انتظار ویزای پیوست هم به مراتب خیلی کوتاهتر شده، علاوه بر اینکه، صدور ویزا برای اعضای خانواده به صورت همزمان امکانپذیر شده.
زمان انتظار: ۳ تا ۴ هفته
کارت آبی اتحادیه اروپا، قراردادکار با موافقت اولیه اداره کار آلمان
در این خصوص می بایست یک ایمیل به همراه مدارک و شماره رفرنس وقت سفارت شخص درخواست کننده و افراد خانواده که وی را همراهی می کنند به visainfo@tehe.diplo.de ارسال گردد تا وقت ویژه دریافت گردد.
آیا واقعاً پیدا کردن کار وقتی آلمان نیستیم شدنیه؟
بله
آلمان به شدت در مورد نیروی کار توی بحران قرار گرفته، آخرین آماری که خوندم، رقم ۹۰۰ هزار نفر بود، از تمام کشورهای دنیا هم دارن برای پیدا کردن کار در آلمان اقدام میکنن و کافیه شما تخصص کافی و دانش زبان انگلیسی یا آلمانی داشته باشید تا بتونید قرارداد کار بگیرید.
پاسخ و نتیجه بررسی درخواست روادید ملی
قدیما، وقتی بررسی تموم میشد، زنگ میزدن و میگفتن بیاین ویزا رو بگیرین، این پروسه یا تغییر کرده یا تغییر خواهد کرد. در این رابطه این لینک رو مطالعه کنید. توی این لینک، پروندههایی که جوابشون حاضر شده رو با بارکد زدن.
آدرس
آخر از همه اینکه، آدرس سفارت و محل مصاحبه و اطلاعات تماس تغییر کرده:
ایران، تهران، خیابان بخارست، خیابان هشتم، پلاک ۷، ساختمان آرین
شماره تلفن:
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۱
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۲
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۳
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۵۱
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۵۲
این مسیر خیلی جستجو و مطالعه نیاز داره، راه سادهای نیست و هیچکسی به جز خودتون نمیتونه بهترین کمکها رو به شما بده. کفش آهنی رو بپوشید و قدم بردارید.
– – –
تمام نوشتهها به ترتیب:
اولین نوشته: دوست داری مهاجرت کنی؟
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت اول
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت سوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت چهارم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت پنجم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت ششم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هفتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هشتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت نهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت یازدهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوازدهم
آلمان – اقامت بلند مدت – بلوکارت
آلمان – اقامت بلند مدت – مصاحبه سفارت
مهاجرت به آلمان – یادگیری زبان
مهاجرت به آلمان – نیازمندیهای شخصی برای اولین ورود
مهاجرت به آلمان – چکلیست مدارک – به روزرسانی اردیبهشت ۹۸
مهاجرت به آلمان – اهمیت زبان آلمانی
سلام
وقتی وارد این خونه شدم و زندگی رو با یه خانواده آلمانی شروع کردم، زمین تو همین نقطه بود که امروز قرار داره. ۱۶ ژانویه ۲۰۱۹
یک سال از این اتفاق گذشت و چقدر زود گذشت!
انگار همین دیروز بود!
زندگی کردن با خانواده آلمانی، تو یک سال گذشته، اتفاقها و خاطرات خیلی خوبی رو برای من رقم زده.
مثل سینی تولد که برام حاضر کرده بودن و صبح که بیدار شدم و رفتم تو آشپرخونه دیدمش. کیک و شمع و هدیه. اینقدر ذوقزده بودم و باورم نمیشد که این همه محبت داشته باشن.
خیلی وقتا باهاشون صبحونه خوردم و از مصاحبت باهاشون لذت بردم، با اینکه اوایل حتی یک کلمه آلمانی هم نمیفهمیدم.
با بچههاشون بولینگ رفتم، اینکه من رو تو جمع خودشون قبول کردن و با دوستاشون بیرون بردن.
همراهشون به چند تا جشن و بازارچه تابستونی تو کلیسا رفتم و چقدر برنامههای شاد و مفرحی داشتن.
وقتی مهمون داشتم چقدر خوشبرخورد بودن و به مهمونهام هم هدیه دادن. (البته مهمونهای دوستداشتنیام هم کلی سوغاتی از ایران براشون آورده بودن، زعفران و پسته و گز و کلی چیزای دیگه که یادم رفته)
همه حرفایی که در مورد آلمانیها شنیدین که خیلی سرد و بیمحبتن، من که ندیدم.
خانوادهای که من باهاشون زندگی میکنم، بینهایت خونگرم و مهربونن. هر کمکی لازم داشته باشم دریغ نمیکنن، واسه کارا اداری یا نامه که دریافت میکنم کمکم میکنن.
تو یاد گرفتن زبان آلمانی بهم کمک میکنن و واقعاً کمک بزرگیه.
همین که تصور کنید بخشی از خونه و زندگیشون رو با یک غریبه که حتی همزبونشون هم نیست شریک شدن.
این اتفاق، یکی از بزرگترین شانسهای من بعد از مهاجرت بود.
خدا رو شکر.