سلام
رسیدیم به ۱۱ ماه، چیزی تا یک سال باقی نمونده!
حرفای مهم رو گذاشتم واسه ۱۲ ماه یا همون یک سال.
به جای نوشتن این پست، من میرم گاهشمارهای قبلی رو بخونم ببینم چقدر بزرگتر شدم 🙂
سلام
رسیدیم به ۱۱ ماه، چیزی تا یک سال باقی نمونده!
حرفای مهم رو گذاشتم واسه ۱۲ ماه یا همون یک سال.
به جای نوشتن این پست، من میرم گاهشمارهای قبلی رو بخونم ببینم چقدر بزرگتر شدم 🙂
سلام
مثل همیشه، مرجعتون برای اقامت کاری، ویزای جستجوی کار و بلوکارت، باید و باید و باید سایت سفارت آلمان در تهران باشه. همونطوری که به احتمال زیاد باهاش برخورد کردین، خیلی از روال، پروسه و قوانین تغییر کرده.
خب شاید بد نباشه به ترتیب صفحاتی از سایت سفارت آلمان که مناسب اقامت آلمان هست رو براتون بفرستم:
اولین لینک مربوط میشه به ریشه درخت، یا شاید هم بشه گفت قله مثلث! نمیدونم هر چی شما بهش میگین، صفحه اصلی مربوط به اقامت بلند مدت:
روادید اقامت بلند مدت (بیش از ۹۰ روز)
وقتی وارد این صفحه اصلی از سایت سفارت آلمان میشید میتونید به راحتی دستهبندیهای مرتبط با این نوع ویزا رو ببینید. همه اطلاعاتی که نیاز دارین توی همین صفحه است، مثلاً:
نحوه درخواست و بررسی درخواست روادید شما
فرآیند روادید برای متقاضیان زیر ۱۸ سال
هر کدوم از این لینکها و صفحات رو هم که باز کنید، باز خودشون ممکنه زیر فصل یا زیر بخش داشته باشن. مثلاً:
و البته همه این صفحات، توضیحاتی هم دارن که باید بخونین. چون همین توضیحات خیلی از ابهامات شما رو برطرف میکنن و نیازی نیست تو چالههای گروههای تلگرامی و افرادی که تو اینستاگرام (مثلاً) راهنمایی میکنن بیفتین.
چرا؟
من مهر ۱۳۹۶ برای گرفتن اقامت آلمان اقدام کردم و تا تیر ۱۳۹۷ که مصاحبهام بود، قوانین کمی تغییر کرد. اما از روزی که من مصاحبه داشتم تا امروز، قوانین خیلی تغییر کرده. یه سیب رو بندازی هوا، هزار تا چرخ میخوره برمیگرده پایین.
این دگم بودن و ادعای دانش کافی داشتن هم باید گذاشت کنار، نوشتههای من در راستای دریافت ویزای جستجوی کار، با قوانین جدیدی که تو سایت سفارت آلمان منتشر شدن، تقریباً اعتبار ندارن دیگه، شاید بعضی بخشهاش به درد بخوره هنوز، اما مثلاً روال گرفتن وقت کامل تغییر کرده، روال تایید مدارک کمی تغییر کرده، روال ایمیل دوم و اعلام تاریخ مصاحبه تغییر کرده، روال مدرک زبان تغییر کرده و هزار تا تغییر دیگه که من فرصت نکردم یکی یکی همه رو چک کنم.
از سایت سفارت غافل نشید، به تجربههای شخصی من و امثال من که سالها پیش ویزا و اقامت گرفتیم بسنده نکنید. قوانین روز به روز در حال تغییره، بهروزرسانیهای سفارت رو دنبال کنید.
من به نوبه خودم، به خاطر تمام سختیها و پیچیدگیهای جدید برای مصاحبه و دریافت ویزا که مسببش شاید من و امثال من بودیم، عذرخواهی میکنم.
سلام
۹ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷ (۳۰ نوامبر ۲۰۱۸)، از اون بامداد عجیب گذشت. چند روزی بود سرما خورده بودم و میدونستم سرما خوردم، تلاش میکردم خانواده نفهمن. تمام روز آب جوش یا چایی با عسل و لیمو میخوردم که گرفتگی گلوم بهتر بشه و مشخص نشه گلوم چرک کرده. نمیخواستم نگران بشن.
مسیر به فرودگاه رو خیلی تلاش کردم سرفه نکنم. با دو تا ماشین رفتیم فرودگاه و من تو ماشینی بودم که مامان بابام نباشن. فقط و فقط نمیخواستم نگران بشن.
تو فرودگاه هم فقط بدو بدو خدافظی کردم و رفتم و خودم رو رسوندم به بیزنس لانج ماهان و آب جوش عسل لیمو خوردم. دیگه وقتی سوار هواپیما شدم و پیام دادم و گوشی رو خاموش کردم، دیگه سرماخوردگی و گلو درد شدید پیروز شد و تمام مسیر رو فقط سرفه کردم. تو هواپیما هم آب جوش و چایی میگرفتم پشت سر هم که بقیه مسافرها رو از خواب بیدار نکنم.
دیگه وقتی رسیدم هتل، از شدت تب و ضعف بیهوش شدم. یادم نیست چند ساعت خوابیدم. شب فقط در حد شام بیدار شدم و دوباره تا ظهر روز بعد خوابیدم. ظهر روز بعد هم ناهار خوردم و تا ظهر یکشنبه خوابیدم.
یکشنبه دیدم دیگه چارهای ندارم و باید یه کاری کنم. (دکتر رفتن جز کارهایی که میتونم انجام بدم نبود، چون بلد نبودم با بیمه مسافرتیام باید چی کار کنم و تازه وارد شهر شده بودم و هیچجا رو بلد نبودم)
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که یه رستوران ایرانی پیدا کنم و غذای خوب و مقوی بخورم. از شانس خوبی که داشتم، یه رستوران ایرانی با فاصله خیلی کم از هتلم بود. رفتم اونجا و سوپ و کباب کنجه (چنجه) سفارش دادم. آقای گارسون که فهمید سرما خوردم برام یه معجون ترکیبی از چایی و دارچین و نعنای تازه و لیمو تازه درست کرد و کنار غذا و سوپ هم واسم لیمو و پیاز زیادی آورد. قبلاً هم در یکی از دلنوشتههای مهاجرت به این خاطره اشاره کرده بودم.
این بود خاطره ۲ روز اول من بعد از مهاجرت. که البته مقدمهای بود بر این گذر عمر ۹ ماهه! ۹ ماهی که عجیب و غریب بود، ۹ ماهی که گذشت تا من به اینجا برسم. ۹ ماه پر از چالش که هنوز هم ادامه داره.
دیروز وقتی داشتم متن ۶۰۰مین پست وبلاگ رو مینوشتم، دلم میخواست خیلی چیزا بگم، اما هی یه چیزی بهم نهیب میزد که ننویس تا فردا شه. ننویس که ماهگرد داری! خب ببینم الآن بهم اجازه میده بنویسم یا نه!
راستش هیچوقت فکر نمیکردم مهاجرت اینقدر سخت باشه. البته که میدونستم با بلد نبودن زبان آلمانی قطعاً سختیهام چندین برابر میشه. اما سیستم اداری به شدت پیچیده و کاغذبازی بسیار شدیدی که اینجا وجود داره، واقعاً گاهی آدم رو کلافه میکنه.
مثال میزنم. چند وقت پیش برای یه موضوعی رفتم دکتر، الآن برام ۱۷ صفحه نامه و فرم اومده که باید پر کنم و بفرستم تا تصمیم بگیرن که آیا بیمه من پولش رو میده، بیمه شرکت پولش رو میده یا در نهایت خودم باید پولش رو بدم! ۱۷ صفحه به زبان آلمانی. من همه این ۱۷ صفحه رو اسکن کردم و فرستادم برای مدیر منابع انسانیمون تا بهم کمک کنه. (خدا رو شکر من چنین امکانی رو دارم)
[قبل از اینکه برید تو مقام قضاوت و بگید خب چرا آلمانی یاد نگرفتی، زبان آلمانی اینقدر پیچیدگی داره که ۵ سال هم در حال یادگیری زبان باشی، باز هم برای پر کردن فرمهای پزشکی نمیتونی مثل کسی که زبان مادریاش آلمانیه برخورد کنی]هیچ جا وطن نمیشه که البته من با این جمله مخالفم، روز دوشنبه در موردش مینویسم، به قول خارجیا Stay Tuned
۹ ماه از اون روز گذشت و من حس میکنم خیلی دورتر از این حرفاست. باورم نمیشه فقط ۹ ماه گذشته باشه، حداقل ۳ یا ۴ سال دورتر به نظر میرسه! انگاری که بعد از مهاجرت زمان کش میاد!
راستش فکر نمیکردم ۹ ماه دووم بیارم، فکر میکردم همون ماه اول نهایت ماه دوم برگردم، اما انگاری که یا غرورم خیلی بزرگتر از این حرفاست، یا آرزوهام! هر چیزی که هست، یه چیزی انگار که در وجود من داره تلاش میکنه به آرزوهام برسم. به چیزایی که دوست داشتم داشته باشم.
[قبل از رفتن در مقام قضاوت برای تصور خودتون از خواستههای من، آزادیهای متفاوت غرب خواسته و آرزوی من نبوده، من دلم میخواد روزی جهانگرد بشم و همه دنیا رو ببینم. من آدم ثابت یه جا موندن نیستم. من تو سفر آدم بهتریام، خواسته من از دنیا همینه که بتونم دائم در سفر باشم.]انگار که باز نهیبی از غیب ظاهر میشه که دیگه ننویس! این نوشتهها ارزشی نداره و به درد کسی نمیخوره!
بگذریم پس!
پایان پیام.
سلام
تقریباً در اکثر پستهایی که برای مهاجرت به آلمان نوشتم، تاکید خیلی خیلی زیادی داشتم روی این موضوع که سایت سفارت رو همیشه چک کنین، شاید تغییراتی حاصل بشه.
مثلاً اخیراً میزان تمکن مالی تغییر کرده، یا لیست تخمین زمان انتظار آپدیت شده. حالا بریم سراغ اطلاعیههای جدید:
اطلاعاتی درخصوص درخواست ویزای ملی
از تاریخ اول اکتبر ۲۰۱۹ (برابر با ۹/۷/۱۳۹۸) باید همهی مدارک مربوط به درخواست ویزای ملی را بهمراه ترجمهی آنها به زبان آلمانی ارئه نمایید.
لطفاً توجه داشته باشید که فقط درخواستهایی پذیرفته شده و مورد رسیدگی قرار خواهند گرفت که مدارک مربوط به آنها بصورت کامل تحویل داده شده باشند.
و البته اینکه روادید (ویزای) ملی چیه؟
روادید ملی همان روادید ورود برای اقامت بلندمدت با هدف و منظوری خاص می باشد (بیش از ۳ ماه) که در قانون پیش بینی شده است. این نوع روادید معمولاً برای مدتی مشخص، در برخی موارد خاص تا یک سال، صادر می گردد. بسته به هدف از اقامت، می بایست پس از ورود به آلمان، مجوز اقامت آلمان درخواست گردد. برای اتباع خارجی جهت اقامت بیش از سه ماه و یا اقامت همراه با اشتغال و فعالیت کاری، اصولاً الزام روادید وجود دارد. موارد استثنا عبارتند از اتباع کشورهای عضو اتحادیه اروپا، اتباع کشورهای منطقه اقتصادی اروپا و اتباع کشور سویس.
پس هر نوع اقامت بلند مدت بیش از ۹۰ روز، توی این دستهبندی قرار میگیره:
با توجه به این اطلاعیه، اگر مصاحبه شما بعد از ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۹ باشه، شما باید مدارکتون رو “حتماً” به زبان آلمانی ترجمه و تایید کنید.
بله، میدونم، تعداد دارالترجمههای کمتری تو کشور وجود دارن که ترجمه به زبان آلمانی انجام میدن و مجوز گرفتن تایید وزارت خارجه و دادگستری رو دارن. البته که هزینه ترجمه به زبان آلمانی طبق چیزی که قبلاً دز سایت کانون مترجمان رسمی خوندم، ۳۰٪ بیشتر از ترجمه به زبان انگلیسیه.
متاسفانه به هر دلیلی، سختگیریها روز به روز داره بیشتر میشه.
پیشنهاد من اینه در مورد دارالترجمه مورد تایید از خود سفارت سوال بپرسید، تلفن جواب نمیدن معمولاً، ولی میتونین ایمیل بزنین، شاید با فاصله زمانی زیاد، ولی حتماً جواب میدن. (من مدارکم رو به انگلیسی ترجمه کردم، پس شناختی از دارالترجمه مناسب و تایید شده به زبان آلمانی ندارم)
موفق باشید.
سلام
روزتون بخیر
اگه شما هم جز اون افرادی هستین که به خاطر پاسخ ندادن به سوالتون از من دلخور و ناراحت شدین، این پست رو بخونین.
به واسطه اینکه یک مسیری (مهاجرت) رو طی کردم و البته در موردش مینویسم، هر روز در جاهای مختلفی از لینکداین، اینستاگرام، توییتر، تلگرام، واتزاپ و همین وبلاگم، سوالها و پیامهای زیادی دریافت میکنم.
اولین جوابی که به همه میدم اینه که آیا پستهایی که در وبلاگم نوشتم رو خوندین؟ و ۹۵٪ جواب میدن خیر. براشون لینک میفرستم و میگم لطفاً مطالب رو بخونید و باز اگر سوالی بود ازم بپرسید. اون ۵٪ که خوندن هم سوالات خوبی میپرسن که باعث میشه پستهای قبلی رو ویرایش کنم یا یک پست جدید بنویسم.
معمولاً کمتر از ۱ دقیقه بعد، افرادی که عضو اون ۹۵٪ هستن، چندین سوال میپرسن که در جواب میگم اگر پستهای وبلاگ رو بخونین، جواب تمام سوالاتتون رو میگیرید.
متاسفانه بعد از این جواب خیلیها ناراحت میشن و من رو به صفات متفاوتی محکوم میکنن. مثلاً اینکه چقدر بخیلی و یا من که نمیخوام جای تو رو تنگ کنم. چی ازت کم میشه جواب بدی!
من ساعتهای زیادی وقت گذاشتم برای نوشتن تک تک پستهای مهاجرت و اگر بخوام به تکتک سوالهایی که جوابشون تو همین پستها وجود داره جواب میدم، نه فرصت سر کار رفتن دارم، نه فرصت زندگی کردن.
اینجا هم مثل هر جای دیگه دنیا، روزی ۸ ساعت باید سر کار بریم، آشپزی کنیم، خونهداری کنیم. به سلامتمون رسیدگی کنیم و ….
اینکه به یک نفر بگید خرت از پل گذشته و دیگه خیرت به بقیه نمیرسه، اون هم یکی مثل من که ساعتها زمان گذاشتم بتونم یه راهنمای مناسب تهیه کنم، قطعاً ناشی از بیانصافی شماست. پس لطفاً پیش از اینکه هر صفتی رو به آدم نسبت بدین، برای وقتی که گذاشته تا جواب تمامی سوالهای شما رو از پیش بنویسه، ارزش قائل باشید. برای وقت خودتون هم ارزش قائل باشید، اطلاعات اولیه رو جمع کنید و اگر سوالی باقی بود، بپرسید.
سلام
۹ مرداد عزیزم، سلام. خوش اومدی. اینچنین شد که رسیدیم به ماهگرد هشتم مهاجرت! ماهگرد هشتم خروج از وطن! ماهگرد هشتم دوری از همه عزیزان. میدونم طبق روال باید سفرنامه رو تموم میکردم، اما به خاطر این روز عزیز، باید یه تنفس به سفرنامه میدادم تا بنویسم که هشت ماه گذشت.
حکمتش چیه که آدم وقتی دست به قلم (تایپ و کیبورد) میشه، رشته افکارش گاهی بههم میریزه و گاهی کلاً مسیر ذهنی و نوشته تغییر میکنه.
اگه بخوام اعتراف کنم، خودم فکر میکردم حتی یک ماه هم دووم نیارم و حالا شده ۸ ماه! الآن ممکنه ازم بپرسین بگم آره هنوز هم گاهی به اینکه ارزشش رو داشت یا نه فکر میکنم و گاهی دلم میخواد برگردم. این درگیریهای فکری شاید واسه همه باشه، من از فکر بقیه خبر ندارم.
هدف باید اینقدر محکم و شفاف باشه که مواقع اینچنینی آدم رو سرپا نگه داره و نذاره جا بزنه. قبلاً هم گفته بودم، مسائل اقتصادی دلیل خوبی برای مهاجرت نیستن. چون به جایی میرسید که دارایی نقدی و توانایی اعتباری بالایی دارید و اون موقع است که احساس خلأ و کمبودهایی به علت عدم وجود دلیل محکم، آدم رو زمین میزنه.
البته من فقط ۸ ماهه دور شدم، هنوز خیلی زوده در مورد چنین مواردی برم بالای منبر. فقط این رو اضافه کنم که مهاجرت تنهایی با مهاجرت با خانواده خیلی متفاوته. وقتی خانواده دارین اینجا، میزان غمگین شدن شما و فشار دوری به مراتب صد درجه کمتره. حداقل عصر وقتی میاید خونه یکی هست یا منتظر یکی هستین، آخر هفته برنامه مشترک دارید و ….
همونطوری که احتمالاً همه این جمله رو شنیدین: “وقتی مستقر شدی، از ایرانیها دوری کن”. من هم مثل همه این رو شنیدم. من دوری نکردم، سعی کردم ارتباطم رو حفظ کنم، ولی اولین دوستی که پیدا کردم، یهو باهام سرسنگین شد و کلاً دیگه جواب مسجهام رو نداد. دچار این احساس شدم که من رو پس زده (همیشه خودم رو مقصر میدونم) همین باعث شد بینهایت محتاط بشم و از بعد از اون کلاً یک بار تو یک دورهمی ایرانی رفتم.
وقتی دوستایی در ایران داشته باشی که هنوز هم به صورت مجازی برات وقت بذارن و با هم چت کنین، یه وقتایی دیگه دنبال برقراری ارتباط جدید نیستی. حداقل برای من برقراری ارتباط خیلی سخت شده و حس میکنم توی سنی هستم که دیگه توانایی آشنا شدن با آدمهای جدید رو نداشته باشم. (حتی اسم همکارهام رو یادم میره – شاید بیربط باشه یا تحت تاثیر عامل دیگه). وقتایی که دیگه خیلی خسته باشم یا احساس تنهایی کنم، ترجیح میدم طول مکالمه رو با خانواده بیشتر کنم.
این اتفاق بعد از مهاجرت برای همه نمیفته، پس تجربه شخصی من رو تعمیم ندین به کل، شاید برای شما جور دیگری اتفاق بیفتد. این مسئله به روحیه فردی شما و جامعهای هم که بهش وارد میشید بسیار وابسته است.
همونقدری که مهاجرت شیرینه، تجربه تلخ هم داره. من هم از این چرخ گردون مصون نبودم و تلخی روزگار چشیدم. اما آنچنان تلخ نبوده.
فکر میکنم یک متن حدود ۵۰۰ کلمهای برای ماهگرد هشتم کافی باشه.
نهمین ماه مهاجرت سلام
سلام
عنوان پست قرار بود این باشه: “عادت نکنیم” اما دقیقاً در لحظه باز کردن ادیتور (ویرایشگر) وبلاگ یهو یادم اومد که من یه “عادت” خوب تو وجودم ساختم که همین پستهای روزانه وبلاگم بود.
پس بهتره بگم که به چی چیزهایی عادت نکنیم.
تو یک سال گذشته، ۷ مکان مختلف زندگی کردم:
تو ۸ ماه گذشته سه تا شهر زندگی کردم:
هر کدوم از این مکانهایی که اقامت داشتم، روال متفاوتی داشتن به هر صورت. سیستم زندگی کردن تو خونه مامان بابا وقتی بعد از سه سال واسه مدت موقت رفتی پیششون خیلی متفاوته، خونه عمه هم که دیگه مهمونی. سیستم هتل که کلاً متفاوته، خوابگاه که اتاق خصوصی داشت و آشپزخونه و سرویس بهداشتی مشترک. خونه عزیزم هم که با یک خانواده آلمانی زندگی میکنم که آشپزخونه مشترک داریم که خب یه سری قوانین دارن که باید رعایت کنم. خونهای که فعلاً ساکن هستم (سه هفته) کاملاً مستقله و در اختیار که تجربه خیلی خوبی بود بعد از مدتها تنها زندگی کردن.
هر شهری، برای مسیریابی اپلیکیشن متفاوتی داره.
مدتی که دوسلدورف بودم خیلی کم مترو و اتوبوس سوار شدم از ترس گم شدن [ایموجی عرق شرم]، همه جا پیاده میرفتم. راحتتر بود.
برلین عزیز، چند باری گم شدم، اما با کمک گوگل مپ، که خیلی راحت مسیرها رو میگه که چطوری با حمل و نقل عمومی از مبدأ به مقصد برسیم. اپلیکیشن DB Navigator هم هست که من نتونستم باهاش کار کنم. دوستام تو دوسلدورف از این اپلیکیشن استفاده میکردن.
و در پایان میرسیم به شهر زیبای زاربروکن که کلاً یه اپلیکیشن داره که مسیرها رو نشون میده به اسم Saarfahrplan که خیلی کار کردن باهاش راحت نیست [چون من به گوگل مپ عادت دارم].
خب بالاخره رسیدم به اون قسمت نوشته که میخواستم بگم عادت نکنید و عادت نکنیم در کل! حالا چرا؟
مدتی که برلین بودم بیش از حد به گوگل مپ عادت کردم، حتی طوری شده که به هیچ ایستگاهی دقت نمیکنم و فقط مسیری که گوگل مپ بهم گفته و جایی که باید پیاده بشم رو بهم نوتیفیکیشن میده.
اینجا، تو زاربروکن، نبود گوگل مپ اذیتم میکرد تا اینکه …
یادم افتاد وقتی تهران بودم، حتی از روی فضاسازی ایستگاههای مترو میتونستم تشخیص بدم کدوم ایستگاه هستم و نیاز نداشتم اسم و تابلوی ایستگاه رو بخونم. همین باعث شد سعی کنم به محیط ایستگاهها توجه کنم تا بتونم مسیرم رو یاد بگیرم و پیدا کنم.
مگه یاد گرفتن نقشه و آدرسهای یه شهر چطوریه؟ مگه تو شهر و کشور خودمون چطوری یاد میگیریم؟
پس بهتره این عادت رو تغییر بدم، سرم رو از گوشی در بیارم و با نگاه کردن به محیط اطراف مسیرها رو یاد بگیرم.
مثال دوم رو اول توضیح دادم، حالا برم سراغ مثال اول، آدم باید انعطافپذیر باشه بتونه با شرایط متفاوت زندگی کنه! عادت کردن به یه سبک زندگی چندان جذاب نیست. مثلاً من اگر به یک جای خواب ثابت عادت داشتم، با این همه تغییر خیلی اذیت میشدم، ولی خدا رو شکر، این هم یکی از نعماتی هستش که ازش بیخبر بودم. خدا رو شکر.
در کل میخوام بگم که عادت کنیم که عادت نکنیم.
– – –
پینوشت ۱: فکر کنم من از اون دسته آدمایی بودم که قوانین و قواعد رو با مثال یاد میگرفتن.
پینوشت ۲: زندگی کولهبهدوشی یا همون خونهبهدوشی هم عالمی داره.
سلام
این نوشته رو باید دیروز مینوشتم، ۹ تیر، ولی امروز نوشتم، ۱۰ تیر، پس شد: ۷ ماه و یک روز!
۷ ماه و یک روز و به عبارتی ۲۱۳ روز از ۹ آذر ۹۷ گذشت. از اون روزی که اومدم که بمونم! اومدم تا قدم تو قسمت بعدی سرنوشتی بذارم که خودم خواستم و خودم ساختم (دست خدا و حمایت همه آدمایی که به نوعی تاثیرگذار بودن رو نمیشه نادیده گرفت).
شاید روزی برسه که خودم نسبت به مسیری که پشت سر گذاشتم، عالمتر بشم و دانش بیشتری پیدا کنم به تمام عواملی که دست به دست هم دادن تا من به یکی از آرزوها / اهدافم برسم.
مهاجرت هم مثل همه بخشهای دیگه زندگی، سختیهای خودش رو داره، مدینه فاضله هم نیست. بحث سنگینی کفه ترازو هست.
البته میتونم اعتراف کنم که هیچی سنگینتر از خانواده نیست که امثال من، به هر دلیلی، دوری ازشون رو انتخاب میکنیم و مجبوریم کلاً تو سنجش، وزنه خانواده رو کنار بذاریم.
بگذریم از این حرفا!
۷ ماه گذشت.
چشم رو هم بذارم، ۷ سال گذشته.
سلام
۶ ماه گذشت، ۶ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷، آخرین لحظههای حضور در وطن به عنوان شهروند گذشت! درسته تا ابد وطن من ایرانه، ولی فعلاً محل زندگی، کسب درآمد و اقامت من کشور دیگهای محسوب میشه.
همه آدمها واسه مهاجرتشون قصه دارن، من هم قصه خودم رو دارم که یه جاهایی بهش اشاره کردم، اما قصه و هدف اصلی، همیشه تو دل آدم میمونه!
شاید من جز اون دسته آدمایی بودم که آرزو دارن تو یه کشور دیگه زندگی کنن، شاید هم نبودم! فقط در ششمین ماهگرد از خروج از وطن و دورتر شدن از ساحل امن (خانواده)، دوست دارم این رو بگم که مهاجرت با همه چالشهایی که من فکرش رو میکردم فرق داشت و داره!
پیش از ورود به هر کشوری، حتی برای سفر، در مورد امور اداری، فرهنگ و اصول اون کشور بیشتر مطالعه کنید و به گروههای تلگرامی و تجربههای شخصی افراد بسنده نکنید. در واقع این رو میتونم دو چندان تاکید کنم که به تجربههای فردی هیچکسی اعتماد نکنید!
توی این ۶ ماه، شاید اگر به اندازه ۶ سال نباشه، ولی به اندازه ۳ سال بزرگتر شدم!
و در آحر:
۶ ماه گذشت!