دیشب به خاطر مشکلی رفته بودیم بیمارستان، یه بیمارستان عمومی که همه تیپ شخصیتی آدم میاد داخلش
چند ساعتی که اونجا بودیم به رفتار آدما توجه میکردم، کاری که این مدت دارم انجام میدم: نگاه کردن و فکر کردن
یه مسئله خیلی عجیب توجه من رو به خودش جلب کرد
در ورودی داروخانه بیمارستان، موقع ورود یه نوشته خیلی بزرگ روش زده بود که “لطفاً فشار دهید” و اون طرف در هم یه نوشته بزرگ “لطفاً بکشید” .
نکته قابل توجه این بود که همه بدون استثنا این کار رو برعکس انجام میدادن و من این سوال به ذهنم رسید که:
“چرا؟”
چند وقتی هست تصویرهایی میبینم که اتفاق نیفتادن، بعضی هاشون بعد از دیدن اتفاق میفتن و بقیه همینطوری تو ذهنم هستن و نمیدونم اتفاق بیفتن یا نه
این تصویرها زمان خاصی ندارن، یهویی وارد ذهنم میشن و مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشن
چیزی که بیشتر از همه اذیتم میکنه، اینه که من فکر میکردم تصور هستن، اما با اتفاق افتادن یکی دوتاشون ترسیده شدم
حالا اینکه این تصورات و تجسمات واقعاً چی هستن چند وقتی هست که ذهنم رو مشغول کرده
بیشتر از همه اینکه دارن تبدیل به ترس میشن
اینو هم بگم که سابقه دیدن رویای صادقه دارم، و حالا رویاهای صادقه ام تبدیل شدن به تصورات و تجسمات در طول روز
بدتر از همه اینکه نمیتونم تصورات رو با کسی مطرح کنم چون خودم رو حسابی ترسوندن، دلم نمیخواد ذهن کس دیگه رو درگیر کنم
و اینکه نمیدونم از چه مرجعی میتونم در موردش مطالعه کنم
فقط امیدوارم زودتر بفهمم علتشون چیه
دشت بی فرهنگی یا با فرهنگی
من ترجیح میدم اسمش رو بذارم کمبود فرهنگ، عدم و نیستی پتانسیل منفی داره
چیزی که میخوام با عنوان کمبود فرهنگ در موردش بنویسم رفتار مناسب محیط کتابخونه و سالن مطالعه هست
این روزا که بیشتر از هر وقت دیگه دارم از سالن مطالعه استفاده میکنم، متوجه بعضی بی توجهی ها هستم که ریشه اش رو در کمبود فرهنگ میبینم
متاسفانه کسایی هستن که با دوستشون حرف میزنن و از اون بدتر با موبایل
و خیلی دیدم که سکوت رو به هر نحوی از بین میبرن، صدای صندلی، صدای گذاشتن وسایل روی میز، زدن خودکار روی میز و و و …. چیزهایی که بالاخره سبب بهم خوردن تمرکز میشه
به این فکر میکردم که این علتش چی هست، عدم توجه به حقوق دیگران، عدم یادگیری نحوه استفاده از سالن مطالعه
و به این فکر میکردم که چطوری میشه فرهنگش رو ایجاد کرد
با تشویق یا با آموزش؟
آرامش شاید فقط یه کلمه باشه اما یه دریا، حتی یه اقیانوس از معنی هست
هر کدوم از ما به نحوی و روشی دنبال کسب آرامش هستیم، گاهی موزیک گوش میدیم، گاهی دنبال سکوت و تاریکی هستیم و برخی هم با حرف زدن آرامش پیدا میکنن
این روزا، یه راه پیدا کردم واسه کسب آرامش
“نگاه کردن به طبیعت بکر”
البته شاید طبیعت پارک نسبتاً بکر باشه اما خب از بالای پل عابر پیاده میشه فقط به درخت ها نگاه کرد و چیزهای غیرطبیعی رو ندید
معمولاً وقتی از اون مسیر همیشگی رد میشم حدود یک دقیقه به درخت ها نگاه میکنم
درخت های پاییزی با این همه زیبایی و لطافت و این همه رنگ های زیبا و متفاوت که کنار هم هارمونی زیبایی ایجاد کردن
در حین همین نگاه کردن میشه به این فکر کرد که کسی که این همه زیبایی رو کنار هم چیده و درخت و پاییز و همه و همه ی این طبیعت رو خلق کرده واقعاً توانمند بوده 🙂
ازش ممنونم که این همه طبیعت رو آفریده واسه کسب آرامش
—
پی نوشت: این عکس همون منظرهای هست که هر روز میبینم.
همیشه پشت هر ترسی یه اتفاق هست یه مشاهده یا یه تجسم
من توی زندگی فقط دو ترس دارم، یکی رعد و برق و دیگری حرکت اتومبیل ها زیر پل عابر
همیشه یه قوه تخیل قوی داشتم، از همون دوران کودکی، و این تخیل قوی معمولاً باعث میشد در زمان مطالعه کتاب جای مطالعه صحنه های کتاب رو ببینم و از نظر خودم واقعاً قدرت خوبی بود.
حالا در مورد حرکت ماشین ها و علت ترس بگم
همیشه این صحنه و تجسم به ذهنم هجوم میاره:
یه نفر که از پل عابر میفته پایین و یه ماشین با سرعت زیاد بهش برخورد میکنه، تصور و تجسم چنین حادثه ای چنین ترسی رو توی قلب من ایجاد کرده و هنوز راه مقابله باهاش رو پیدا نکرد.
————
پی نوشت: واسه ترس هاتون علت رو پیدا کنید و با ساختن یه داستان یا خاطره خنده دار برای اون علت، ترس رو از بین ببرید.
باور در مقابل اعتقاد
شاید به نظر بیاد باور و اعتقاد در یک راستا هستن
درسته در یک راستا هستن اما تفاوت دارن
این نوشته یه برداشت کاملاً شخصی از این دو کلمه هست
به نظر من هر کسی مختاره واسه خودش برای هر کلمه یه تعریف داشته باشه، مخصوصاً کلمه هایی از این قبیل که بیشتر از اینکه لمسی و مادی باشن، معنوی و حسی هستن
قبل از اون میخوام دو تا عبارت رو بگم
لمس روحی و لمس جسمی
لمس جسمی مشخصه چیه، یه لمس فیزیکی و عادی و مادی که روزانه باهاش مواجهیم
و لمس روحی که یه عبارته و یه دریا معنی
حالا میرسیم به دو کلمه حسی باور و اعتقاد
از نظر من، اعتقاد یه حسی هست که با مطالعه و مشاهده و تحقیق بدست میاد، وقتی من میگم به یه چیزی اعتقاد دارم، یعنی در موردش چیزی دیدم، شنیدم، خوندم، کلاً با یه آزمایش یا مطالعه معتبر بدست اومده
با یه مثال سطحی میگم، مثلاً من اعتقاد دارم سیگار واسه بدن مضر هست، این اعتقاد از دیدن و شنیدن و مطالعه سرچشمه میگیره، خودم وقتی دود سیگار بهم میخوره حالم بد میشه پس به این اعتقاد رسیدم
یه مثال سطحی زدم، نخواستم وارد عبارات اعتقادی مذهبی بشم چون خودم هم مطالعه کمی دارم
حالا میرسیم به باور
میخوام از همون عبارت لمس روحی استفاده کنم
یه حس هایی هست تو وجود آدم، که گاهی غیرقابل توضیحه، بدون مطالعه یا هر چیزی بدست اومده
تحت یه لمس روحی و معنوی حاصل شده
اینه که من اسمش رو میذارم باور
شما وقتی چیزی رو باور دارین، با تک تک سلول های بدنتون حسش میکنید و میفهمیدش و درکش میکنید
این باوره
حالا این میون یه تفاوت هست که من به این خاطر واژه تقابل رو استفاده کردم
اعتقاد به راحتی قابل تغییره، با کمی مطالعه یا حتی شنیدن یه حرف کوچیک، و معمولاً وقتی کسی بفهمه اعتقادش غلط بوده ضربه خاصی به روحش وارد نمیشه
اما باور، سخت تغییر میکنه و اگه روزی باوری بشکنه، روح انسان رو خیلی بد تحت تاثیر قرار میده
امیدوارم باورهای همه پایدار باشن
امروز داشتم درس میخوندم و درسم کند پیش میرفت، نزدیک وقت ناهار هر روزه ام بود
خودم رو تنبیه کردم و گفتم تا این فصل رو تموم نکنی از ناهار خبری نیست
یه جورایی همه بدنم دست به دست هم دادن و به مغزم کمک کردن که تمرکز کنم و حدود ۳۰ صفحه از درس پایگاه داده ها رو در عرض یک ساعت با دقت تمام بخونم
فهمیدم چنین تنبیه و تهدیدی کارسازه
چند سالی هست که بحث های مختلفی در مورد نابودی زمین در سال ۲۰۱۲ میشه
و یه مدت همه فیلم سازها فیلم نابودی رو میساختن، و من با دیدن اون فیلم ها فکر میکردم هنوز خیلی مونده به سال ۲۰۱۲ و حالا داره تموم میشه
زمانه دیگه
و این چند روز اخیر مثل همه تاریخ های مشابه دیگه، همینطور دارن ۱۲-۱۲-۲۰۱۲ ساعت ۱۲:۱۲:۱۲ رو به زبون میارن و شده نقل محافل
بعضی ها هم که میگن شروع کنین به شمارش معکوس برای نابودی
کمتر از ۱۰ روز به ۲۱ دسامبر مونده، صبر کنیم و ببینیم 🙂
یکی از چیزایی که این چند روزه بهش فکر میکردم، پله برقی بود
آدم اگه واقعاً بخواد چیزی یاد بگیره، حتی از مکانیزم ساده پله برقی هم میشه درس گرفت
حالا بذارین موضوع رو تشریح کنم براتون
وقتی سوار پله برقی میشین به این نکته توجه کنین:
پله برقی با یه سرعت ثابت حرکت میکنه، این سرعت یه سرعت استاندارده و از یه بازه تعریف شده تبعیت میکنه
حالا اگه این سرعت از اون بازه کمتر یا بیشتر بشه چی میشه؟
خب معلومه، کسی که روش هست دچار سرگیجه میشه یا حتی ممکنه پرت بشه پایین
دو تا مورد هست که میخوام از این سرعت پله برقی بهش برسم
مورد اول:
آدما واسه رسیدن به خواسته هاشون باید یه تلاش مستمر داشته باشن با یه سرعت ثابت، نه یه شبه میشه ره صد ساله رفت، نه میشه آهسته آهسته گاهی حرکت گاهی ایست بود
پس رسیدن به اوج تلاش میخواد تلاش مستمر و بدون خستگی
مورد دوم:
تغییرات همیشه باید با یه سرعت ثابت اتفاق بیفتن، مخصوصاً تغییرات اخلاقی و شخصیتی، تغییری که یهویی باشه درست نیست
ربطش چیه به پله برقی، گفتم اگه سرعت پله برقی از یه حدی بیشتر باشه، آدم دچار سرگیجه یا حتی پرت شدن میشه
تغییر اخلاقی هم همینطوره، اگه دیدین یهو یه نفر یه تغییری ایجاد کرد تو رفتارش بدونین یه ایرادی تو کارش هست، ممکنه یهو خودش زمین بخوره، شما رو زمین بزنه، یا حتی دچار سرگیجه و تهوع بشین و بعدش گند همه شخصیت و اخلاق رو برداره
این فقط یه برداشت شخصی بود از یه حرکت مکانیزه ساده