روزنوشت
روزنوشت
دسته مرور
دل نوشته ها

معاشرت صوتی غیرحضوری

دل نوشته ها
۲۳ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Chatting

سلام

دو روز پیش در پست دستبند هوشمند، در مورد میزان “عدم” علاقه به تماس تلفنی نوشتم. کلی‌تر بگم،

معاشرت صوتی غیر حضوری

خب این یعنی چی؟ پیام صوتی و تماس تلفنی. تماس ویدیویی از این قاعده مستثنی است به شرطی که با خانواده و عزیزان ثبت شده در قلب و خاطر باشه.

حالت استثنای بعدی هم تماس‌های تلفنی لازم هستن. مثلاً دوستی سوال واجبی داره که نمی‌تونه منتظر پیام در تلگرام باشه. بالاخره آدم همیشه هم به اینترنت دسترسی نداره که، حتی در قرن ۲۱ و حتی در بلاد “نیمه کفر*”

من می‌گم وقتی می‌شه چت کرد (نوشتاری) چرا مکالمه اصلاً؟

گفتن و حرف زدن چون آب روده، جاری می‌شه و از دست می‌ره. وقتی مکالمه طولانی باشه، آدم فراموش می‌کنه شخص مقابل چی گفته. نوشتن فرصت فکر کردن بیشتری به آدم می‌ده. آدم می‌تونه جمله‌های سنجیده‌تری بگه، بیشتر فکر کنه و گاهی حتی شاید لازم باشه برای جواب یک سوال آدم جستجو (گوگل) کنه و بتونه از جوابش مطمئن بشه.

حتی دیجیاتو در مورد این فوبیای مدرن نوشته.

در ادامه، می‌خوام از پیام صوتی بگم. فرض کنین یک نفری که نه می‌شناسیدش و نه تا حالا دیدینش، نه هیچ تصوری ازش دارین، برای شما پیام صوتی ارسال می‌کنه، در بهترین حالت تلگرام و در بدترین حالت اینستاگرام! (کاش اینستاگرام دیگه این قابلیت رو اضافه نمی‌کرد)

من وقتی کسی رو نشناسم و باهاش برخوردهای اجتماعی نداشته باشم، مکالمه تلفنی جز شکنجه‌های عالم برام محسوب می‌شه، حالا فرض کنین این آدم غریبه پیام صوتی بفرسته! شکنجه در شکنجه!

یکی داره بی وقفه بدون توجه به تاثیر حرفاش و بدون توجه به نیاز به پاسخ در لحظه، پیام صوتی طولانی برای شما می‌فرسته. شما نه طرف رو می‌بینید، نه زبان بدنش رو می‌تونین تصور کنین، یه سری جملاتی با حالت صورت (Facial Expression) قابل درک می‌شن و سایر مشکلات. بله، می‌دونم می‌شه پیام صوتی رو Pause کرد و جواب داد و دوباره ادامه داد. اما من حتی دوست ندارم صدای آدمی که نمی‌بینمش رو بشنوم! (خدایا ممنونم بهم چشم و قدرت بینایی دادی)

پیام صوتی بیش از ۳۰ ثانیه قطعاً یکی از عذاب‌های جهنمه.

اینجا شاید لازم باشه یه نکته‌ای رو بگم که بالاتر هم گفتم. خانواده درجه ۱ از تمامی این مشکلات مبرا هستن. (برای من) دیده و شنیده شده که بعضی افراد کلاً با مکالمه تلفنی مشکل دارن.

این مقاله رو حتماً بخونید، خیلی جالب بود:

برای کسانی که اضطراب اجتماعی دارند، تماس تلفنی گرفتن یک مدل تعاملی است که باعث خودآگاهی و ترس شدید از قضاوت و یا نقد شدن ایجاد می کند. حتی یک واژه هم برای این ترس وجود دارد به نام «فوبیای تماس تلفنی» که ترس مردم از صحبت کردن پشت تلفن را توصیف می کند.

گاهی اوقات، درست مثل دیگر فوبیاها، فوبیای تماس تلفنی هم می تواند ناشی از یک تجربه تلخ و بد باشد، مثل شنیدن یک خبر ناگوار از طریق تلفن.

خب، این جمله آخر، یکی از دلایل بعدی برای بیزاری من از تلفنه. ما هفت سال، هر یکشنبه، ارتباط تلفنی داشتیم با عمه‌ام که آمریکا بودن و فوت کردن. اینکه کل ارتباطت با یک عزیز، از طریق تلفن باشه و یک دفعه خبر فوتش رو بشنوی و حتی فرصت دیدنش برای آخرین بار رو نداشته باشی، باعث بیزاری می‌شه.

فکر می‌کنم بعد از مهاجرت هم، این قضیه به مراتب شدیدتر شده، وقتی یک ساعت نامتعارف تماس تلفنی یا پیامی از سمت خانواده دارم، تا مرز سکته یا به قول خارجیا Panic Attack پیش می‌رم.

و در نهایت اینکه، تا وقتی می‌شه چت کرد، چرا مکالمه؟

– – –

* آمریکا می‌شه بلاد کفر، آلمان چون وسط راهه، می‌شه بلاد نیمه کفر!

– – –

پی‌نوشت: از اینکه برای من پیام صوتی نمی‌فرستید بی‌نهایت سپاسگزارم.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

ریشه‌های دینی فرهنگی

دل نوشته ها
۲۲ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Prauing

سلام

وقتتون بخیر و به قول آلمانی‌ها Guten Tag.

این پست کاملاً تجربه شخصیه، قابل تعمیم نیست و همچنین تمامی حق و حقوق قضاوت کردن من به عهده خداست و نیازی نیست شما خودتون رو به زحمت بندازین. با تشکر! جنگ اول به از صلح آخر یا صلح اول به از جنگ آخر. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

بر اساس تعاریف عرف و البته شرع، شخصِ “من” مذهبی محسوب نمی‌شم. با اینکه حج رفتم، یه وقتایی نماز و دعا می‌خونم، سعی می‌کنم احترام مقدسات رو نگه دارم. سعی می‌کنم به تمامی عقاید دینی احترام بذارم و چشم‌بسته به همه چیز فحش نمی‌دم. خلاصه اینکه من مذهبی نیستم اما به افراد مذهبی احترام می‌ذارم و سعی می‌کنم حاشیه‌ای هم نداشته باشم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

پس من مذهبی نیستم، اما هر وقت مسئله‌ای رو می‌خوام حل کنم و خیلی بهم فشار میاد صلوات می‌فرستم و فوت می‌کنم، هر وقت کاری رو می‌خوام شروع کنم بسم‌الله می‌گم، هر وقت جایی احساس امنیت نداشته باشم صلوات می‌فرستم، هر وقت مشکلی واسم پیش میاد صلوات می‌فرستم و از خدا کمک می‌خوام، هر وقت خیلی استرس دارم باز صلوات می‌فرستم. هر وقت می‌خوام جای مهمی برم یا سفر می‌خوام برم، خودم قرآن رو دور سرم می‌گردونم، مثل وقتی از زیر قرآن رد می‌شیم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

در نهایت همه اینا اینکه، می‌دونم تو تمام تنهایی‌هام، خدا هست و مراقبمه. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

خیلی از این مثال‌هایی که زدم ریشه در تربیت و فرهنگ خانوادگی من داره. اطرافیانم به دین احترام میذارن، مادرم به تعبیر و تعریف واقعی مذهبی هستن و من حاضرم به اسمشون قسم بخورم و هیچ‌کسی رو به دین‌داری واقعی مثل مامانم ندیدم. (می‌تونین از همین که من دخترشون هستم و به من اجازه و اختیار انتخاب زندگیم رو دادن متوجه بشید). [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

خانواده آلمانی که باهاشون زندگی می‌کنم، مسیحی هستن، “هر هفته” کلیسا می‌رن و من هم چند باری باهاشون رفتم. ما نماز جمعه داریم و اونا مراسم یکشنبه‌ها. خیلی به نماز جمعه ما شبیهه.

مورد دیگه این می‌تونه باشه که در گذشته صلوات فرستادن واقعاً بهم کمک کرده و در ضمیر ناخودآگاهم ثبت شده که اینطوری حالت خوب می‌شه، اینطوری استرست رفع می‌شه، اینطوری امنیت خاطر داری، اینطوری احساس امنیت می‌کنی و اینطوری علاوه بر خدا، سایر مخلوقات (شاید فرشته‌ها) هم مراقبت هستن. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

[این نوشته‌ها کاملاً از ضمیر ناخودآگاه من داره نوشته می‌شه و هیچ پایه و اساس علمی و دینی نداره. قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

Praying

گفتم این نوشته کاملاً تجربه شخصیه، پس همچنان به صورت شخصی ادامه می‌دم. من اگر تو یه خانواده دیگه، با یه دین دیگه هم به دنیا میومدم، باز یه نقطه عطف و تکیه‌گاهی برای احساس امنیت پیدا می‌کردم. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت تو هیچ دنیای موازی دیگه‌ای، شخصی که من باشم، بتونه وجود خدا رو انکار کنه. با شناختی که از خودم و حس‌های درونی خودم دارم، می‌دونم به وجود “خالق” در هر صورتی معتقد هستم و خواهم بود. حتی تو دنیای موازی! حتی تو مریخ! حتی تو ستاره آلفا و …. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

نمی‌دونم واسه شما چطوریه، ولی واسه من، تو اوج استیصال، همین که می‌دونم خدا هست و بالاخره راهی پیش پام می‌ذاره و بالاخره یه جرقه و کورسوی نوری می‌فرسته، خیالم راحته. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

شاید به نظرتون سنگ‌پرستی باشه یا بیهوده باشه یا هر عبارت دیگه، ولی من نهایت احساس آرامش رو تو مسجدالحرام کنار کعبه تجربه کردم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

پیشنهاد: قبل از تجربه دیدن کعبه، قضاوت نکنین؛ نه کعبه رو، نه آدمایی که بی‌صبرانه منتظر دیدنش هستن. به اعتقاد هم احترام بذاریم. (من مذهبی نیستم، چه به تعریف خودم چه به تعریف محیط و چه به تعریف عرف و شرع) [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]

– – –

پی‌نوشت: از اینکه قضاوت رو به خدا سپردین، ازتون ممنونم.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

دستبند هوشمند و جایگزین

دل نوشته ها
۲۰ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Mi Band

سلام

عادت یه وقتایی خوبه، یه وقتایی بد، یه وقتایی مفید، یه وقتایی مضر!

سال ۱۳۹۵، می‌شه ۳ سال پیش، من برای تولدم دستبند هوشمند هدیه گرفتم، چند وقتی بود دلم می‌خواست دستبند هوشمند بگیرم و یادم نمیاد که انگار جلوی دوستام و همکارام گفته بودم و اونا برای تولدم برام دستبند هوشمند هدیه گرفتن. اینقدر از هدیه گرفتن دستبند هوشمند سورپرایز شده بودم که از خود تولد سورپرایز نشدم.

بگذریم، از اون روز به بعد، دستبندم همیشه باهام بود (تقریباً – چون یه مدتی باهاش قهر کرده بودم). دوست داشتم هر روز تعداد قدم‌هام رو چک کنم، شرایط خوابم رو بررسی کنم که متاسفانه وضعیت خوابم همیشه افتضاح بود. یه وقتایی ضربان قلبم رو بررسی می‌کردم و وزنم رو هم ثبت می‌کردم.

گذشت و گذشت و گذشت تا چند وقت پیش، احساس کردم دستبندم دستم رو اذیت می‌کنه و مچ‌دردهای خیلی شدیدی می‌گرفتم. می‌دونم شغل من به صورت دائمی با کیبورد مرتبطه و غیر از اون هم تمام وقت موبایل دستمه (اشتباهه، می‌دونم). به هر صورت یکی از حدس‌های موجود این بود که امواج دستبند هوشمند داره اذیت‌کننده می‌شه.

مورد بعدی، لرزش دستبند برای نوتیفیکشن‌هاش بود، اوایل جذاب بود، از یه جایی به بعد باعث ایجاد استرس و عصبی شدن می‌شد. نوتیفیکشن‌ها رو تا چک نمی‌کردی تکرار می‌کرد، وقتی گوشی نزدیک نبود، مجبور می‌شدم برم سراغش و کلی اتفاقات وابسته. متاسفانه این شرایط اصلاً مطلوب نبود، تمرکزم خیلی بهم ریخته بود، وابستگی شدید به دستبند و گوشی خسته‌کننده شده بود و من از وابستگی متنفرم.

پس، دستبند رو گذاشتم کنار.

برگردم سر دلایلی که اصلاً‌ دستبند رو استفاده می‌کردم:

  • شمارش قدم‌ها
  • ثبت وضعیت خواب
  • ثبت وزن
  • بررسی ضربان قلب (گاهی)

خب حالا که دستبند رو گذاشتم کنار، چطوری اینا رو ثبت و بررسی کنم؟ هیچی

Let it Go!

این جوابی بود که من به خودم دادم، بله پیاده‌روی لازمه و من می‌دونم به طور میانگین وقتی می‌رم سر کار چقدر راه می‌رم، بهتره بیشتر راه برم، می‌تونم یه ایستگاه زودتر پیاده بشم و بقیه مسیر رو پیاده برم. با شروع کلاس زبان هم، پیاده‌روی‌ام بیشتر شده.

من در هر صورت خواب خوبی ندارم، چرا با ثبت وضعیت خوابم بیش از این خودم رو آزار بدم؟

وزن؟ مگه مهمه؟

ضربان قلب؟ مگه مهمه؟

رها کردن جواب این مسئله بود و می‌تونم به طور قطع بگم در چند هفته گذشته که دستبند رو کنار گذاشتم به مراتب عصبی شدنم از دریافت پیام کمتر شده. علاوه بر این، گوشیم رو کاملاً Silent کردم، هر چند من پیام یا تماس چندانی ندارم، اما همون گاهی هم باعث اذیت شدنم می‌شه که این هم می‌تونه موضوع یه پست دیگه باشه که چرا من از تماس تلفنی (هر گونه معاشرت صوتی) بیزارم.

– – –

پی‌نوشت ۱: اینکه تعداد نوشته‌ها و موضوعاتی که نوشتم اینقدر زیاد و متنوع شده که می‌تونم تو نوشته‌هام به نوشته‌های قبلی خودم ارجاع بدم، یه جورایی لذت‌بخشه و حس خوبی بهم می‌ده.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

چرا آشپزی می کنم؟

آشپزی
۱۹ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Cooking

سلام

خیلی وقت پیش یه پست آزمایشی نوشتم در مورد آشپزی که بازخورد و بازدید زیادی نداشت و باعث شد این سبک نوشته رو ادامه ندم.

شما وقتی تنها زندگی کنین، شاید چند مدت با رستوران و غذای آماده بتونین سر کنین، اما از یه جایی دلتون غذای خونگی و طعم مشابه با غذای مامان‌پز می‌خواد. اینجاست که آشپزی کردن به داد آدم می‌رسه.

از این حرفا که بگذریم، می‌رسیم به اینکه اصلاً من چرا آشپزی می‌کنم و چرا پست‌های آشپزی رو می‌ذاشتم استوری اینستاگرام.

آدم وقتی تنها زندگی می‌کنه، برای گذران وقتای تنهاییش، نیاز به یه سرگرمی داره و چه سرگرمی‌ای بهتر از آشپزی که پر شده از خلاقیت و حس خلق کردن و در نهایت لذت خوردن یک غذای خوشمزه.

بریم سراغ موضوع دوم که چرا استوری می‌ذاشتم. فکرم پشت استوری گذشتن‌ها دو چیز بود، یکی اینکه خانواده می‌بینن و خیالشون راحته که من به خودم رسیدگی می‌کنم. منظور فقط پدر مادر نیست، وقتی بقیه جلوی پدر مادرم بگن چه خوبه سمانه اینقدر آشپزی می‌کنه، اونا خیالشون بیشتر راحت می‌شه.

هدف بعدی این بود که شاید آدمایی دیگه باشن که تنها زندگی می‌کنن و دنبال پختن غذاهای سریع و راحت هستن. از اینکه رو استوری‌های اینستاگرام بازخورد مثبت زیادی گرفتم، باعث شد بیشتر انگیزه داشته باشم برای آشپزی کردن و پیدا کردن غذاهای ساده و حتی خلق غذاهای ساده.

پایان پیام!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

تولدت مبارک

دل نوشته ها
۱۸ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Happy Birthday

سلام

این ویدیو رو ببینید و لذت ببرید 🙂

Veels geluk met jou verjaarsdag! Afrikaans
Urime ditelindjen! Albanian
Eid milaad saeed! Arabic
Taredartzet shnorhavor! Armenian
Eida D’moladukh Hawee Brikha! Assyrian
Ois guade winsch i dia zum Gbuadsdog! Austrian-Viennese
Shuvo Jonmodin! Bengali
Parabens a voce Brazil
Chestit Rojden Den! Bulgarian
Som owie nek mein aryouk yrinyu! Cambodian
Sun Yat Fai Lok! Chinese Cantonese
San Ni Kuai Lo! Chinese Fuzhou
Sang Ngit Fai Lok! Chinese Hakka
qu ni sheng er kuai le Chinese Mandarin
Sretan Rodendan! Croatian
Vsechno nejlepsi k Tvym narozeninam!! Czech
Tillykke med fodselsdagen! Danish
Hartelijk gefeliciteerd! Dutch
Happy Birthday! English
Palju onne sunnipaevaks! Estonian
تولدت مبارک Farsi
Hyvaa syntymapaivaa! Finnish
Bonne Fete! French Canada
Joyeux Anniversaire! French
Gilotcav dabadebis dges! Georgian
Alles Gute zum Geburtstag! German
Eytyxismena Genethlia! Greek
Hau`oli la hanau! Hawaiian
Yom Huledet Same’ach! Hebrew
Masadya gid nga adlaw sa imo pagkatawo! Hiligaynon (Philippines)
Janam Din ki badhai! Hindi (India)
Boldog szuletesnapot! Hungarian
Til hamingju med afmaelisdaginn! Icelandic
Selamat Ulang Tahun! Indonesian
Buon Compleanno! Italian
Bun Cumpleani! Italian (Piedmont)
Otanjou-bi Omedetou Gozaimasu! Japanese
Saeng il chuk ha ham ni da! Korean
Rojbun a te piroz be! Kurdish
Fortuna dies natalis! Latin
Daudz laimes dzimsanas diena! Latvian
Sveikinu su gimtadieniu! Lithuanian
Nkwagaliza amazalibwa go amalungi! Luganda
Sreken roden den! Macedonian
Selamat Hari Jadi! Malaysian
Nifrahlek ghal gheluq sninek! Maltese
Kia huritau ki a koe! Maori
Torson odriin mend hurgee! Mongolian
bil hoozho bi’dizhchi-neeji’ ‘aneilkaah! Navajo
Janma dhin ko Subha kamana! Nepali
Gratulerer med dagen! Norwegian
Wszystkiego Najlepszego! Polish
Parabens pelo seu aniversario! Portuguese (Brazil)
Feliz Aniversario! or Parabens! Portuguese
Janam din diyan wadhayian! Punjabi (India)
Janam ghaanth ri badhai, khoob jeeyo! Rajasthani (India)
La Multi Ani! Romanian
S dniom razhdjenia! Russian
Lihkos Riegadanbeaivvis! Sami/Lappish
Manuia lou aso fanau! Samoan
Ravihi janmadinam aacharati! Sanskrit (India)
Achent’annos! Achent’annos! Sardinian (Italy)
Feliz Cumplea–os! Spanish
Suba Upan dinayak vewa! Sri Lankan
Hongera! or Heri ya Siku kuu! Swahili
Grattis pŒ fšdelsedagen Swedish
San leaz quiet lo! Taiwanese
Puttina Roju Shubakanksalu! Telugu
Suk San Wan Keut! Thai
Droonkher Tashi Delek! Tibetan
Dogum gunun kutlu olsun! Turkish
Mnohiya lita! or Z dnem narodjennia! Ukrainian
Chuc Mung Sinh Nhat! Vietnamese
Penblwydd Hapus i Chi! Welsh
A Freilekhn Gebortstog! Yiddish

 

قصد داشتم تمام آهنگ‌های تولدت مبارک به تمام زبان‌های دنیا رو پیدا کنم و اینجا بذارم، اما یه مشکل عمده وجود داشت، نمی‌تونم مطمئن باشم آهنگ و شعر درستی رو پیدا کردم. پس همین ویدیو رو ببینید و لذت ببرید. تو این لینک هم چند تا نسخه تولدت مبارک به زبان‌های مختلف رو می‌تونید پیدا کنید.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

نمی‌دونیم؟ پس بپرسیم!

دل نوشته ها
۱۴ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Woman Working

سلام

راستش، عنوان بهتری واسه این پست پیدا نکردم، جمله بعدی رو بخونین متوجه می‌شین چرا:

سوال: مگه شما دیجیتال مارکترا چی کار می‌کنین که خسته می‌شین؟

این موضوعِ انشا، ببخشید پستِ بلاگ (بلاگ‌پست) امروزه! که داره با موسیقی متن پادشاه شب نوشته می‌شه.

اینکه ما نمی‌دونم وظایف شغلی یک نفر چیه و چرا ممکنه بعد از کار روزانه خسته باشه، دلیل نمی‌شه کارش بی‌ارزش باشه یا کاری انجام نده که موجب خستگی باشه.

مثلاً یه برنامه‌نویس که از صبح تا شب نشسته پای کامپیوتر و فقط تایپ کرده، چرا باید خسته باشه؟ (این دقیقاً نگاه مشابه همون سوال بود) یا مثلاً به کارمند یک سازمان بگی تو که از صبح نشستی فقط یه سری فرم وارد می‌کنی نباید خسته باشی!

هر کسی در جایگاه خودش وظایفی رو انجام می‌ده، کار می‌تونه اداری و پشت کامپیوتر باشه، می‌تونه کار بدنی باشه و هر کاری که من شاید نتونم درست دسته‌بندی کنم.

کارهای فکری معمولاً خستگی زیادی دارن. فکر می‌کنم شنیدم که تحقیقی در این زمینه وجود داره که باید روزانه یک مدت زمان معلوم هیچ کاری نکنیم تا فکر، ذهن و مغزمون استراحت کنه.

کسایی هم که عمده زمان کارشون پشت کامپیوتره، معمولاً‌ از دردهای مچ، کتف و کمر شکایت دارن. یکیش خود من. یه وقتایی دلم می‌خواد کتفم رو قطع کنم بذارم رو میز، دوباره صبح وصلش کنم. (کاش عروسک باربی بودیم)

من تقریباً عادت کردم به اینکه بهم بگن مگه چی کار می‌کنی که خسته بشی، من کاری که دارم انجام می‌دم رو دوست دارم، تاثیرش رو دارم می‌بینم و احساس مفید بودن دارم. همین برای من کافیه که با وجدان آسوده سرم رو رو بالش بذارم و مثل یک بچه بخوابم.

بالاخره توی یه کسب و کار، هر کسی یکی از چرخ‌دنده‌ها رو داره حرکت می‌ده. مثل یه ساعت!

clock gears

– – –

پی‌نوشت: عکسی که برای پست انتخاب کردم، نزدیک‌ترین عکس به شرایط میز کار من بود، یه لپ‌تاپ همراه با دو تا اسکرین بزرگ، کیبورد و ماوس اکسترنال، تعداد زیادی سند و فایل پرینت شده، چند تا کتاب، دو تا دفترچه یادداشت. البته دفترچه یادداشت فقط برای نوشتن نکته و لیست برای خودمه و تمام فعالیت‌هام کاملاً مستند و آنلاینه.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

دلنوشته‌ای از این روزها

دل نوشته ها
۱۳ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Information

سلام

روزتون بخیر

اگه شما هم جز اون افرادی هستین که به خاطر پاسخ ندادن به سوالتون از من دلخور و ناراحت شدین، این پست رو بخونین.

به واسطه اینکه یک مسیری (مهاجرت) رو طی کردم و البته در موردش می‌نویسم، هر روز در جاهای مختلفی از لینکداین، اینستاگرام، توییتر، تلگرام، واتزاپ و همین وبلاگم، سوال‌ها و پیام‌های زیادی دریافت می‌کنم.

اولین جوابی که به همه می‌دم اینه که آیا پست‌هایی که در وبلاگم نوشتم رو خوندین؟ و ۹۵٪ جواب میدن خیر. براشون لینک می‌فرستم و می‌گم لطفاً مطالب رو بخونید و باز اگر سوالی بود ازم بپرسید. اون ۵٪ که خوندن هم سوالات خوبی می‌پرسن که باعث می‌شه پست‌های قبلی رو ویرایش کنم یا یک پست جدید بنویسم.

معمولاً کمتر از ۱ دقیقه بعد، افرادی که عضو اون ۹۵٪ هستن، چندین سوال می‌پرسن که در جواب می‌گم اگر پست‌های وبلاگ رو بخونین، جواب تمام سوالات‌تون رو می‌گیرید.

متاسفانه بعد از این جواب خیلی‌ها ناراحت می‌شن و من رو به صفات متفاوتی محکوم می‌کنن. مثلاً اینکه چقدر بخیلی و یا من که نمی‌خوام جای تو رو تنگ کنم. چی ازت کم می‌شه جواب بدی!

من ساعت‌های زیادی وقت گذاشتم برای نوشتن تک تک پست‌های مهاجرت و اگر بخوام به تک‌تک سوال‌هایی که جواب‌شون تو همین پست‌ها وجود داره جواب میدم، نه فرصت سر کار رفتن دارم، نه فرصت زندگی کردن.

اینجا هم مثل هر جای دیگه دنیا، روزی ۸ ساعت باید سر کار بریم، آشپزی کنیم، خونه‌داری کنیم. به سلامت‌مون رسیدگی کنیم و ….

اینکه به یک نفر بگید خرت از پل گذشته و دیگه خیرت به بقیه نمی‌رسه، اون هم یکی مثل من که ساعت‌ها زمان گذاشتم بتونم یه راهنمای مناسب تهیه کنم، قطعاً ناشی از بی‌انصافی شماست. پس لطفاً پیش از اینکه هر صفتی رو به آدم نسبت بدین، برای وقتی که گذاشته تا جواب تمامی سوال‌های شما رو از پیش بنویسه، ارزش قائل باشید. برای وقت خودتون هم ارزش قائل باشید، اطلاعات اولیه رو جمع کنید و اگر سوالی باقی بود، بپرسید.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

زندگی در شهر کوچک – مزایا و نگرانی‌ها

دل نوشته ها
۴ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Saarbrücken

سلام

روز خوش یا به قول آلمانی‌ها Guten Tag

امروز کمی تا اندکی عجله دارم، چون باید به فرودگاه برسم برای برگشت به خونه خودم. دوره خوش زندگی در آپارتمان شرکت در شهر پر از آرامش زابروکن تموم شد. البته، سه هفته دیگه برمی‌گردم برای مهمانی تابستانی شرکت و خدا رو چه دیدین، شاید یهو چند ماه دیگه گفتم به شهروند جدید زاربروکن سلام کنید.

اما برای این تصمیم، عوامل زیادی هستش که باید در نظر گرفته بشه. اول عنوان پست رو نوشتم مزایا و معایب، اما دیدم معایب نیست و بیشتر شبیه نگرانی و دغدغه است.

مزایا:

  • آرامش
  • شهر خلوت
  • نبود ترافیک
  • سکوت
  • مسیرهای کوتاه

مزایای انحصاری زاربروکن:

  • سرسبزی دلنشین
  • قیمت اجاره خونه مستقل (خیلی کمتر از برلین)
  • نزدیکی به پاریسِ دوست داشتنی [قلب]
  • نزدیکی به لوگزامبورگ
  •  رستوران فیلو با غذاهای بی‌نهایت خوشمزه
  • رود زار و طبیعت و زیبایی‌هایی که ایجاد کرده
  • نزدیکی به فرانکفورت (پرواز مستقیم ایران‌ایر به تهران – فعلاً)
  • نزدیکی به هایدلبرگ و کلی شهر جذاب دیگه در آلمان
  • نزدیکی به متز (متس) و کلی شهر جذاب دیگه در فرانسه

Saar loop at Mettlach

نگرانی‌ها و دغدغه‌ها:

  • سیستم حمل و نقل عمومی‌ مثل برلین ندارن (نیاز به ماشین شخصی – هزینه‌های ماشین شخصی)
  • زبان آلمانی (درصد کمتری از جمعیت دو زبانه هستند – نسبت به برلین و فرانکفورت)
  • کاریابی (خدای ناکرده اگر آدم کارش رو به هر دلیلی از دست بده، فرصت کاریابی کمتری داره)
  • ساعت ۸ شب به بعد، دیگه همه جا بسته
  • آدم ممکنه حوصله‌اش سر بره (شهر کوچیکه و تفریح‌ها کمتر و محدودتر)
  • مهم‌ترین دغدغه پروسه اقامت

اینا نکاتی بود که به ذهن من رسید، بر اساس شرایط زندگی من و معیارهایی که من تو زندگی دارم. به نظر شما به چه نکات دیگه‌ای باید توجه کرد؟

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

من OCD دارم، البته کمی تا قسمتی ابری

دل نوشته ها•مطالب عمومی
۳ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Obsessive Compulsive Disorder

سلام

همونطوری که داشتم چمدون می‌پیچیدم واسه برگشت به خونه و شهر خودم، اول می‌خواستم ژاکتم رو معمولی تا بزنم که دیدم نه نمیشه، باید اول دکمه‌هاش رو ببندم و کاملاً صاف و مرتب بشه و بعد خیلی صاف و دقیق تا بزنم. این شد که نوشتن این پست به ذهنم رسید. (چند روزی هست می‌خوام یه سفرنامه بنویسم که هر روز به دلیلی عقب افتاده، شاید فردا!) و (بله متاسفانه، دارم از این شهر قشنگ، برمی‌گردم به خونه خودم، حس آخر ماه رمضون و عید فطر رو دارم که می‌گن صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت)

خب مقدمه کافیه! بریم سراغ اصل مطلب

با توجه به اینکه وسواس دارم، بله خیلی وسواس دارم روی انتخاب عکس‌های وبلاگم، پیدا کردن عکس برای این پست که موضوعش “اختلال وسواس فکری“ه، حدود نیم ساعتی طول کشید.

اگر عکس بالا، شما رو عصبی یا مضطرب می‌کنه، تبریک می‌گم، شما این اختلال بی‌نهایت باکلاس رو دارین ^_^ دیگه بالاخره باید یه طوری دل خودمون رو خوش کنیم.

البته وسواس من خیلی شدید نیست و خدا رو شکر خیلی وقتا می‌تونم کنترلش کنم.

اختلال وسواس فکری یا Obsessive Compulsive Disorder یا به اختصار OCD یه اختلال اضطرابی مزمن هستش که ربط مستقیمی به کمال‌گرایی فرد داره (ویکی‌پدیا اینطور ننوشته، من برداشت خودم رو نوشتم).

آدمایی که این اختلال رو در حد بسیار بالایی دارن یه کمی انعطاف‌پذیری‌شون رو از دست می‌دن یا خیلی انعطاف‌پذیری‌شون کمه.

از نظر کسایی که این اختلال رو ندارن، شاید به نظرتون بیاد ما زندگی رو به خودمون سخت گرفتیم، ولی واقعیتش اینه که ما اینطوری راحتیم و به نظرمون شلختگی شما باعث سختی زندگی می‌شه!

خب بذارین یه مثال براتون بزنم:

Obsessive–compulsive disorder

خب، شما اگه یه آدم معمولی بدون OCD باشین، فقط یه سنگفرش می‌بینین. اما امثال آدم‌های OCD دار مثل من، اولین چیزی که می‌بینن، اون دو تا آجری هستش که خلاف جهت بقیه آجرهاست.

شما نمی‌بینیدش؟ پایین تصویر، وسط، سه ردیف بیاین بالا، اوناهاش! من دلم می‌خواد برم این پیاده‌رو رو پیدا کنم و آجرهاش رو درست کنم، در این حد فکر و ذهنم درگیرش می‌شه و عصبی و مضطرب می‌شم!

بذارین چند تا مثال دیگه بزنم که شاید به نظرتون نیاد چنین چیزی اصلاً اختلال باشه.

شما وقتی کمد لباستون رو مرتب می‌کنین، لباس‌ها رو بر چه اساسی مرتب می‌کنید؟ من بر اساس چند تا فاکتور کمدم رو مرتب می‌کردم: ترکیب رنگ و قد لباس و ماهیت لباس (مانتو، بلوز و …)

شما وقتی می‌خواید لباس‌ها رو روی بند آویزون کنید چی کار می‌کنید؟ احتمالاً اونا رو بر اساس رنگ که دسته‌بندی و مرتب نمی‌کنید؟ یا مثلاً بلوز شلوارک‌های ست حتماً نباید کنار هم باشن؟

شما وقتی می‌خواید ظرف بشورید، همینطوری از یه ظرف شروع می‌کنید تا آخر؟ من اول باید ظرف‌ها رو بر اساس اندازه‌شون مرتب کنم تا بعد از شستن موقع آب کشی به ترتیب اندازه تو جا ظرفی جا بدم که بشه همه رو مرتب چید. هر ظرفی هم جای مشخصی داره برای من تو جا ظرفی.

شما وقتی مهمون‌تون تو خونه‌تون ظرفا رو می‌شست (هر چی تلاش کنین زیر بار نره)، بعد از رفتن مهمون چی کار می‌کردین؟ من می‌رفتم بر اساس اندازه و چیدمان مشخص دوباره مرتب می‌کردم ظرفا رو توی جا ظرفی.

شما وقتی می‌خواین بسته چیپس و پفک رو باز کنین، براتون مهمه که از کدوم طرف باز کنین؟ برای من مهمه، حتماً باید در جهت نوشته ها باشه.

شما وقتی می‌خواین درب آلومینیومی (نمیدونم درسته یا نه) روی پنیر رو باز کنین، چی کار می‌کنین که بدون پاره شدن و متقارن باز بشه؟ اصلاً براتون مهمه؟ درب ماست چطور؟

شما وقتی سر آب معدنی رو باز می‌کنین، اون قسمت پایینی اگه درست از درب جدا نشه، چی کار می‌کنین؟ احتمالاً دنبال کارد یا قیچی می‌گردین که درستش کنین؟

شما تو دوران مدرسه یا حتی الآن اگه مداد رنگی دارین، مداد رنگی‌ها رو چطوری توی جعبه جا می‌دادین؟

Obsessive–compulsive disorder

من تا وقتی رنگ‌ها بر اساس ترتیبی مثل عکس بالا مرتب نمی‌کردم، نمی‌تونستم با خیال آسوده در جعبه رو ببندم. یکی از مشکلاتم همیشه این بود که به دلیل استفاده بیشتر از بعضی رنگ‌ها، قد مدادها اندازه هم نیست. ولی مجبور بودم باهاش کنار بیام. اما با ترتیبش کنار نمی‌اومدم.

یه مثال دیگه، زمان ما، کتاب‌ها رو با پلاستیک جلد می‌گرفتیم، شما کتاب‌ها رو به چه ترتیبی جلد می‌گرفتین؟ از نازک به ضخیم؟ یا اصلاً براتون مهم نبود؟

خب همیشه همه چیز هم اینقدر شبیه نظم‌های قابل دیدن و گفتن نیست. یه سری مثال‌های شخصی‌تر بزنم که اصول و قواعدش عمومی نیست.

مثلاً من میز کارم رو به یه ترتیبی می‌چینم و جای همه چیز رو می‌دونم، اگر کسی به وسیله‌ای دست بزنه متوجه می‌شم. چون چیدمان میزم یه الگوی مشخص ثبت شده توی ذهنم داره و جابه‌جا شدن هر وسیله حتی برای یک سانتی‌متر هم من رو مضطرب می‌کنه! همه چیز باید طبق الگوی ذهنی من و چیدمانی که می‌تونم چشم‌بسته وسایلم رو پیدا کنم باشه.

من کارای سازماندهی و حتی بایگانی کردن رو خیلی دوست دارم و خیلی هم خوب انجامشون میدم. مغزم مثل یه سیستم اتوماسیون کار می‌کنه.

افرادی که OCD دارن، تمیز و مرتب کردن رو خیلی دوست دارن. این حس علاقه اینقدر زیاده که موقع ناراحتی یا عصبانیت، دنبال چیزی می‌گردیم که مرتبش کنیم. گاهی (وقتی هیچی دیگه نباشه) کمد لباس رو می‌ریزیم بیرون و از اول مرتب می‌کنیم (مثال بود، ممکنه آشپزخونه باشه یا هر جای دیگه).

همه‌مون سابقه مرتب کردن اتاق، وسایل یا خونه مردم طبق الگو و ساختار ذهنی خودمون رو هم داریم. مثلاً من همون شب اول که خونه زاربروکن رو بهم دادن، همه کشوهای حوله ملحفه‌ها رو ریختم بیرون و بر اساس ترکیب رنگ مرتب کردم. تو هفته هم کمد ظرفا رو ریختم بیرون و همچنین. کشو قاشق چنگال‌ها هم مرتب نبود، رفتم جا قاشق‌چنگالی خریدم و مرتبش کردم.

دنبال یه ویدیو دیگه می‌گشتم که پیداش نکردم، دیدن این ویدیو خالی از لطف نیست. از نشونه‌های OCD همین که الآن از اینکه ویدیویی که می‌خواستم رو پیدا نمی‌کنم یه مقدار دچار اضطراب شدم. حس می‌کنم نمی‌تونم منظورم رو اونطور که باید و شاید بیان کنم.

(یادم اومد ویدیو رو کجا دیدم و رفتم گشتم پیداش کردم، یه فایل gif بود که الآن راهی پیدا نمی‌کنم که دانلودش کنم و اینجا بذارمش – خیلی طول کشید تا موفق بشم، ولی ارزشش رو داشت)

https://blog.snasihatkon.ir/wp-content/uploads/2019/07/media.io_OCD-1.mp4

کیفیتش ممکنه اینجا خوب نباشه، برای همین تو آپارات هم آپلودش کردم. می‌تونید از این لینک ببینید.

یه سری دیگه از خصوصیاتی که به نظرم می‌رسه که به نوعی به این اختلال مرتبطه ایناست:

  • مثلاً‌ من تقارن رو خیلی دوست دارم. از بچگی تو مهمونی‌ها می‌گفتن سفره رو سمانه بچینه، چون به صورت قرینه و متقارن سفره رو می‌چیدم و بر اساس تعداد هر غذا و خورشت، به صورت بهینه همه می‌تونستن به تمامی غذاها دسترسی داشته باشن.
  • استعداد خوبی در پیچیدن چمدون دارم.
  • جای دقیق هر وسیله رو با توصیف کامل می‌تونم بگم و کسی چیزی لازم داشته باشه با توضیح و توصیف من راحت پیداش می‌کنه.
  • احتمال خطای کمتری در کارهای اداری دارم (هر چیزی رو حداقل سه بار چک می‌کنم و اعتراف می‌کنم که زجرآوره!)

این رو هم باید اضافه کنم که OCD انواع داره و فقط یک مدل نیست:

  • Checking
  • Contamination
  • Mental Contamination
  • Symmetry and ordering
  • Ruminations
  • Intrusive Thoughts
  • Hoarding

فکر می‌کنم سایت چطور خیلی خوب انواع رو توضیح داده:

  • شستشوگرها از آلودگی می‌ترسند. آنها معمولا دست‌های‌شان را به طور مکرر می‌شویند.
  • وارسی‌کننده‌ها به طور مکرر، کارهایی را که عدم اطمینان از انجام آنها می‌تواند خطرآفرین یا آسیب‌زا باشد، چک می‌کنند، مواردی از قبیل قفل کردن درها یا بستن شیر اجاق گاز.
  • شکاک‌ها از این می‌ترسند که اگر کاری را درست یا بی‌عیب و نقص انجام ندهند، مجازات می‌شوند.
  • شمارشگر‌ها و برنامه‌ریزها دائما به نظم و ترتیب فکر می‌کنند و ممکن است درباره‌ی اعداد، رنگ‌ها یا ترتیب‌های خاص، خرافاتی در ذهن داشته باشند.
  • ذخیره‌سازها از این می‌ترسند که چیزی را دور بیندازند، مبادا دوباره به آن احتیاج پیدا کنند. آنها به طور وسواس‌گونه، چیزهایی را که نیاز ندارند یا استفاده نمی‌کنند، ذخیره (احتکار) می‌کنند.

اینا دسته‌بندی‌های اصلیه، ممکنه وسواسی باشه که به نظرتون بیاد تو این دسته‌بندی‌ها نیست که تو سایت OCDuk هم این رو نوشته بود.

یه نکته‌ای که شاید بد نباشه بدونین، وقتی یه مکانیزم و روال توی ذهن‌مون ساخته می‌شه، اگه قرار به تغییرش باشه، خیلی ساده نیست.

برای من اینطوریه که باید روال جدید رو یاد بگیرم، با ملایمت و صلح، روال قبلی رو توی ذهنم بایگانی کنم و آروم آروم با روال جدید خو بگیرم. این مسئله زمانبره و راحت هم نیست. انرژی زیادی ازم می‌گیره.

همین جا نظرم رو بگم، به نظر من این شرایط، اختلال نیست، اگه روحیه سازماندهی و مرتب کردن وجود نداشت، هیچ‌وقت این همه سیستم‌های خوب و مرتب برای آرشیو اطلاعات ساخته نمی‌شد. مثال: ثبت احوال (نظر شخصی منه)

– – –

پی‌نوشت ۱: اول که فکر نمی‌کردم نوشتن این پست دو ساعت طول بکشه، دوم که فکر نمی‌کردم اینقدر طولانی بشه.

پی‌نوشت ۲: با ما مهربون‌تر باشید، ما هم قول می‌دیم وسایلتون رو مرتب کنیم.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

تردید

دل نوشته ها
۲ مرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Hesitation

سلام

آدمیزادِ دیگه، گاهی دچار تردید می‌شه و فکرش درگیر می‌شه! حالا چرا؟

آدم وقتی چیزی رو نمی‌دونه یا بلد نیست بهتر هستش که بگه یا نگه؟ شما چی کار می‌کنید؟

به طور معمول، وقتی کسی چیزی می‌گه و من نمی‌دونم در مورد چی داره صحبت می‌کنه، اگه شرایطش باشه حتماً از گوگل جان می‌پرسم که این کلمه یا عبارت یا کلمه اختصاری یا …. معنی‌اش چیه. گوگل هم خب همیشه با روی گشاده جواب می‌ده.

[گول ظاهرش رو نخورین ولی، تهش داره همه اطلاعات ما رو استفاده می‌کنه واسه منافع خودش – اینجا می‌تونید ببینید چه فعالیت‌هایی از شما در گوگل ذخیره شده]

فرض کنید در جایی هستم که امکان گوگل کردن ندارم، اینجا چه باید کرد؟

اینجاست که دچار تردید شدم، بپرسم یا یادداشت کنم و بعداً جستجو کنم؟

پیشنهاد شما چیه؟

– – –

پی‌نوشت: دوره راهنمایی، یه معلم ریاضی داشتیم که می‌گفت: پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه
صفحه 10 of 31« اول...«9101112»2030...انتها »

دسته‌بندی‌های ویژه

  • آن روی مهاجرت
  • مهاجرت به آلمان
  • مهاجرت کهکشانی
  • سفرنامه
  • گردشگری

نوشته‌های تازه

  • نوشتن، بخشی مهم از وجود من!
  • آنچه گذشت – ۲۰۲۲
  • ۹ آذر ۱۴۰۱ – شد ۴ سال
  • خارجِ خوب
  • در جستجوی انگیزه برای نوشتن

دسته‌ها

  • آن روی مهاجرت (۱۰۵)
    • چالش‌های مهاجرت (۱۰)
    • زندگی در آلمان (۱۴)
    • کاریابی (۶)
    • گاه‌شمار مهاجرت (۲۶)
    • مهاجرت به آلمان (۲۵)
    • مهاجرت کهکشانی (۱۹)
    • یادگیری زبان (۲)
  • دل نوشته ها (۳۰۵)
    • آشپزی (۴)
    • اندوه‌نامه‌ها (۷)
    • چالش – ۳۰ روز وبلاگ‌نویسی (۶)
    • داستان‌نویسی (۲)
    • نوشتن (۸)
  • سفرنامه (۴۷)
    • رستوران (۶)
  • علم و فناوری (۱۳۰)
    • اپلیکیشن (۹)
    • بازاریابی (۵)
      • شبکه های اجتماعی (۲)
    • پژوهش (۲)
    • دنیای استارتاپ‌ها (۲۵)
      • استارتاپ گرایند (۱)
      • استارتاپ‌ویکند (۱۵)
      • ماشین استارتاپ ناب (۷)
    • کارگاه تخصصی (۲)
    • معرفی سایت (۵۰)
    • نرم افزار (۱۸)
    • همایش (۳)
  • کتاب و کتاب‌خوانی (۵)
  • گردشگری (۴۳)
    • شیراز (۲۸)
  • مطالب عمومی (۶۵)
    • سلامت (۱۶)
    • شکواییه‌ها (۲)
  • هنری (۱۲۴)
    • سریال (۳۸)
    • سینما (۴۱)
    • شعر (۱۱)
    • موسیقی (۳۳)

بایگانی

  • دی ۱۴۰۱ (۲)
  • آذر ۱۴۰۱ (۱)
  • شهریور ۱۴۰۱ (۱)
  • تیر ۱۴۰۱ (۳)
  • خرداد ۱۴۰۱ (۳)
  • اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
  • دی ۱۴۰۰ (۳)
  • آذر ۱۴۰۰ (۲)
  • مهر ۱۴۰۰ (۳)
  • تیر ۱۴۰۰ (۱)
  • فروردین ۱۴۰۰ (۱)
  • اسفند ۱۳۹۹ (۱)
  • بهمن ۱۳۹۹ (۱)
  • آذر ۱۳۹۹ (۱)
  • آبان ۱۳۹۹ (۱)

ویدیو تازه کانال یوتیوب

https://www.youtube.com/watch?v=w68xmlP-qWc

سیده سمانه نصیحت‌کن