روزنوشت
روزنوشت
برچسب مرور
%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4

چالش های مهاجرت از بعد عاطفی یا غم غربت به روایت ساده

چالش‌های مهاجرت
۱۲ تیر ۱۴۰۱ ۶ دیدگاه
Photo by Julia Craice on Unsplash

سلام

<این پست رو همراه با گوش دادن به آهنگ های قدیمی گروه آریان بخونید>

اگر پست “خلاصه ای از لایو مهاجرت با کانال Tech Immigrants” رو یادتون باشه، آشنایی من با این گروه / کامیونیتی از طریق توییتر بود و چند وقتی می شه که تو گروه تک ایمیگرنت عضو هستم و تا جایی که بتونم تجربه هام رو با بقیه به اشتراک میذارم.

تصمیم گرفتم بخشی از سوالاتی که تو گروه جواب میدم رو اینجا هم بنویسم.

برای این پست به نظرم رسید بد نباشه موضوعات عاطفی و چالش های وابسته بعد از مهاجرت رو کمی بازتر کنم.

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

زندگی غیرقابل پیش‌بینی

دل نوشته ها
۲۸ آذر ۱۴۰۰ بدون دیدگاه
Photo by Nacho Juárez from Pexels

سلام

این روزا، نوشتن از همه کارای دنیا برام سخت‌تر شده! چرا؟ نمی‌دونم! شاید هم بدونم، ولی ذهنم سررشته کلاف رو گم کرده! انگار که نیست که نیست! مثل سوزنی که تو انبار کاه گم شده.

باورم نمی‌شه! باورتون می‌شه؟ نوشتنی که از ۸ سالگی همراه همیشگی من بوده، برام سخت‌ترین شده! منی که عاشق نوشتنم! منی که همه زندگیم بر نوشتن بنا شده! منی که مزیت رقابتی‌ام تو تمام بخش‌های زندگیم همین نوشتن بوده! منی که مهارت ارتباطی قوی با نوشتن دارم! منی که قدرت بیان احساس رو با نوشتن دارم!‌ منی که حال خوبم رو با نوشتن منتقل می‌کنم! منی که حال بدم رو با نوشتن التیام می‌بخشم! همین من! همین من دیگه نمی‌تونه بنویسه!

پیر شدم؟ شاید …

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

مرگ – تجربه تهی‌کننده!

دل نوشته ها
۱۰ اسفند ۱۳۹۹ بدون دیدگاه
Photo by David Vázquez on Unsplash

سلام

دیدین یه وقتایی یهو یه عالمه خاطره از جلوی چشمتون رد می‌شه؟ خاطره‌های دور! خاطره‌های خوش و خاطره‌های تلخ!

امشب واسه من اینطور بود! تو چند ثانیه هزاران خاطره از جلوی چشمم رد شدن. چند تایی که مرتبط با این پست هستن رو براتون می‌نویسم.

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ اردیبهشت – شد ۱۷ ماه – یا – یک سال و ۵ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ بدون دیدگاه
17 months

سلام

۹ اردیبهشت هم گذشت، این همه روز عمر و روزهای خوبه که می‌گذرن. الآن با شادی وصف ناپذیری دارم می‌نویسم. امیدوارم بتونم این شادی و انرژی رو توی قالب کلمات و جملات به شما هم منتقل کنم.

۹ فروردین تا ۹ اردیبهشت ماه عجیبی بود، ماهی که با ناراحتی و افسردگی و غصه خوردن شروع شد و این روزها که کم کم شادی درونی ام داره برمی‌گرده. شاید هم برگشته.

شاید بد نباشه کمی شرایطی رو که همه‌مون می‌دونیم توصیف کنم:

این روزا همه‌مون درگیر قرنطینه شدیم، درگیر شرایطی اضطراری و ناخواسته!‌ شرایطی که هیچ‌کدوم‌مون براش آماده نبودیم. شغل خیلی‌هامون تبدیل شد به دورکاری، روابط انسانی‌مون تبدیل شد به مجازی و ارتباط فیزیکی با فاصله ۲ متر با آدم‌هایی که حتی نمی‌شناسیم توی فروشگاه‌ها!

دیدن دوستامون از نزدیک، بغل کردن‌شون و وقت‌گذروندن باهاشون شد آرزو و گاهی هم حسرت!

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ اسفند – شد ۱۵ ماه – یا – ۱ سال و ۳ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ اسفند ۱۳۹۸ ۱ دیدگاه

15 Months

سلام

البته بعد از مدت‌های خیلی زیاد!

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم پست ۱۵ ماهگی مهاجرتم رو در شرایطی بنویسم که انگار آسمون به زمین رسیده و دنیا رو سر همه‌مون خراب شده!

بله، درست حدس زدین! همه ما به نوعی قربانی کرونا شدیم!

تصور کنین از ماه‌ها پیش برای سفر به ایران و دیدن خانواده و عزیزانت برنامه‌ریزی کردی، ساعت‌ها وقت گذاشتی کلی هدیه و سوغاتی خریدی، حتی روی موبایلت، روزشمار تا سفرت رو زمان‌بندی کردی، اما یک‌باره، دقیقاً تو روزی که ۱۵ ماه از خروجت از ساحل امن گذشته، مجبوری تمام برنامه‌ها رو کنسل کنی!‌ چون پروازت کنسل شده!

تصور کن تمام این اتفاقات هم در شرایطی افتاده که خودت به شدت سرما خوردی و استرس داری نکنه کرونا داشته باشی. (البته سرماخوردگی من باکتریایی بود و به ۱۲ تا آنتی‌بیوتیک، ۶ تا قرص تب‌بر و ۶ تا قرص برای سرفه به اضافه مقادیر زیادی سوپ و چای سرماخوردگی خوب شد).

روزای اول بعد از اینکه فهمیدم پروازم کنسل شده، مریض هم که بودم، اصلاً دل و دماغ نداشتم، البته که کل روزا رو خواب بودم، فرصتی نداشتم غصه بخورم، اولین روزی که بالاخره بیدار شدم، موفق شدم تکلیف پروازم رو مشخص کنم و بفهمم چه حجمی از غم تو دلم آوار شده!

چقدر ذوق داشتم واسه این سفر، چقدر برنامه‌ریزی کرده بودم، چقدر خوشحال بودم! به خانواده و دوستام گفته بودم چی لازم دارن براشون بخرم و کلی کارای دیگه.

نگم که می‌خواستم چمدون رو از ۲۹ روز قبل بپیچم!

اما امروز، که ۱۴ روز به تاریخ پروازی که باطل شد مونده، دل من حسابی غم داره!

– – –

من ۹ ماهه خانواده‌ام رو از نزدیک ندیدم، علتش رو نمی‌دونم، ولی برخورد و واکنش بعضی‌ها ممکنه این باشه: “خودت خواستی مهاجرت کنی! یا خیلی مشکل داری برگرد!”

بله، مهاجرت این چیزا رو هم داره، ولی من وقتی مهاجرت کردم، برنامه داشتم حداقل هر ۹ ماه سفر کنم به ایران، و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه اپیدمی وحشتناک مثل کرونا، اینطوری زندگی همه ما رو به‌هم بریزه! اینطوری وضعیت همه رو پر از غم و استرس کنه!

بگذریم از اینکه من از اینجا نگران خانواده‌ام و اونا از اونجا نگران من!

این ناراحتی‌ها، بخش جدایی ناپذیر مهاجرته! البته که هیچ‌کسی فکر نمی‌کرد یهو یه ویروس زندگی‌هامون رو مختل کنه.

سال گذشته، وقتی تحویل سال رو آلمان و تنها بودم، ناراحت‌کننده بود، حتی تمایلی برای تهیه سفره هفت‌سین نداشتم. امسال وقتی سفرم کنسل شد، صاحبخونه‌ام بهم گفت با هم سال نو شما رو می‌گیریم.

اینقدر که این خانواده آلمانی مهربونن و محبت دارن، که به وجد اومدم و تصمیم دارم امسال حتماً سفره هفت‌سین رو آماده کنم.

– – –

فکر می‌کردم برای این پست خیلی حرف داشته باشم!

اما دلی که گرفت دیگه انگار دل نمی‌شه و با دل گرفته هم دست به قلم بردن سخته!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

جمعه‌های بعد از مهاجرت

چالش‌های مهاجرت
۴ بهمن ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Week Calendar, Friday Page, Isolated on White

سلام

این نوشته هیچ صحت علمی نداره، پس خیلی جدی نگیریدش! صرفاً یک تجربه است و چالش عجیب برای من!

یکی از سخت‌ترین روزای هفته برای من جمعه‌هاست! چون باید برم سر کار!

صبح جمعه، طبق عادت ۳۰ سال اول زندگی، تمام اعضای بدنم یک صدا علیه من قیام می‌کنن که بگیر بخواب! جمعه است! بعد مجبورم یادشون بیارم که اینجا جمعه تعطیل نیست.

جدا از اینکه جمعه‌های به جای ۲۴ ساعت ۴۸ ساعته و ۸ ساعت کاری هم، ۴۰ ساعت طول می‌کشه، هیچی سخت‌تر از این نیست که روز جمعه رو می‌تونی با دل خوش تو ساعت و روز استراحت با خانواده تماس بگیری، چون اونا خونه هستن، اما برات مقدور نیست، چون تو خونه نیستی!

راستش حتی سعی نکردم در این مورد تحقیق کنم، که آیا واقعاً عادت‌های پیشین مثل تعطیلی روز جمعه، تاثیری داره یا نه، ولی خب این هم بالاخره یه تجربه و چالش جدی شده برای من.

البته اگر جز اون دسته آدما هستین که فرق نمی‌کنه کدوم روز هفته باشین، همیشه سحرخیز هستین، قصه شما فرق داره. که خوش به حالتون.

البته من هم تا وقتی خونه پدر مادرم زندگی می‌کردم، جمعه‌ها صبح برای خوردن کلپچ و تماشای بسکتبال بیدار می‌شدم، اما خب آدم وقتی دیگه تنها زندگی کنه، شرایط فرق می‌کنه.

این بود این چالش عجیب من بعد از مهاجرت!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

آسودگی یا تصور آسودگی

دل نوشته ها
۲۷ دی ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Boots

سلام

خیلی قدیما، اون زمان‌ها که انرژی و شوق بیشتری برای نوشتن داشتم، اون زمان‌هایی که از هر اتفاق روزمره درسی می‌گرفتم و تجربه جدیدی کسب می‌کردم، دقت بیشتری به وقایع و محیط اطرافم داشتم.

مثل تجربه‌های خیلی قدیمی که در مورد تجربه کاربری در دنیای واقعی نوشتم، از فروشگاه تا رستوران. البته الآن که بیشتر بهشون فکر می‌کنم، بیشتر مدیریت روابط با مشتری هستن و رویکردهای جامعه‌شناختی دارن. نمی‌دونم. شاید اون زمان به نظرم رسیده ارتباط بیشتری به تجربه‌ی کاربر یا همون مخاطب یا من که مشتری بالقوه یا بالفعل بودم داره.

بگذریم. موضوعی که امروز می‌خوام در موردش بنویسم، نه مدیریت روابط با مشتریه و نه تجربه کاربری! فقط و فقط یک تجربه است و درس گرفتن، درست مثل قدیما.

عادت موجود: پوشیدن بوت روی شلوار

چند روز پیش، وقتی داشتم می‌رفتم سر کار، حس کردم پای راستم خیلی آسوده‌تر و راحت‌تر از روزای دیگه‌است، پیش خودم فکر کردم حتماً پاچه شلوارم درست توی بوت قرار گرفته و واسه همین اینطوریه.

با همون حال رفتم سر کار و چند ساعتی هم تو شرکت از این طرف به اون طرف رفتم که بالاخره بعد از ناهار متوجه شدم که زیپ بوت رو نبستم.

اول از همه کمی جا خوردم که از صبح زود زیپ بوت باز بوده و بعد هم کمی خجالت کشیدم که شاید شلخته به نظر رسیدم. البته که آدم‌های اطراف، اونطوری که من تصور می‌کنم توجهی به ظاهر بقیه ندارن.

اینجا بود که یه فکری اومد توی سرم، همیشه آسودگی نشونه خوبی نیست. اینکه هیچ چالشی، مشکلی و یا هیچ سختی وجود نداشته باشه، نشونه خوبی نیست.

شاید آدم داره درجا می‌زنه!

شاید آدم یادش رفته کاری رو شروع کنه!

و هزاران هزار شاید دیگه!

همیشه باید چالشی تو زندگی باشه تا آدم دچار رخوت نشه.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

هفتصد یا هفت دو تا صفر

دل نوشته ها
۱۷ آذر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

candles number seven hundred isolated on white background

 

سلام

باز رسیدیم به عددهای رند! عددهایی که انگاری گذاشته شدن برا جشن گرفتن!‌ برای اینکه به عنوان milestone یا حتی تکمیل یک مرحله از بازی و رفتن به مرحله بعد بهش نگاه کنیم.

سرتون رو درد نمیارم امشب، فقط می‌خوام بگم خوشحالم ادامه دادم و به این مرحله رسیدم!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

هدف و مسیر برای مهاجرت

آن روی مهاجرت
۱۳ آذر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Migration

سلام

این روزا بحث مهاجرت خیلی داغ‌تر شده و می‌تونین تصور کنین که میزان پیام‌های دریافتی آدم‌هایی که مهاجرت کردن هم به نسبت بالاتر رفته.

به نظرم رسید شاید بد نباشه این پست رو بنویسم، گرچه خیلی وقت پیش در شروع مهاجرت هم نوشته بودم که یه سری نکته اولیه رو باید در نظر بگیریم. باز هم در هدف از مهاجرت اشاره کرده بودم به این موضوع.

برای بعضی از سوال‌ها واقعاً من نمی‌تونم جواب بدم، به خاطر اینکه دانش و اطلاعات کافی ندارم. مثلاً چه سوال‌هایی؟

  • تحصیلی بهتره یا دانشجویی؟
  • کانادا بهتره یا آلمان؟
  • حقوق چقدر می‌دن؟

جواب همه این سوال‌ها، فرد به فرد، شخص به شخص، تجربه به تجربه، روحیه به روحیه، فرق می‌کنه. اگر کسی روحیه آکادمیک داشته باشه و دلش بخواد درس بخونه، اگر کسی یک سال سابقه کار داشته باشه، اگر کسی ده سال سابقه کار داشته باشه؟ کدوم کشور بهتره؟ همه اینا وابسته به خیلی فاکتورهای انسانی می‌شه.

یا مثلاً چقدر حقوق می‌دن؟ خب فرد به فرد، تخصص به تخصص، توانایی به توانایی، رزومه به رزومه، شهر به شهر فرق داره. تو این مورد من فقط می‌تونم سایت حقوق آلمان رو معرفی کنم تا هر کسی بر اساس توانایی، عنوان شغلی و شهر، میانگین حقوق رو پیدا کنه.

بعضی از انتخاب‌ها، خیلی وابسته به روحیه شخصیه. حتی اگر پاسپورت آمریکا رو به من بدن، بگن بیا برو آمریکا نمی‌رم، یا کانادا یا استرالیا، من از روز اول هدفم آلمان بود و برای انتخابش دلیل‌های زیادی داشتم، عامل‌های انتخاب آلمان اینقدر محکم و استوار بودن که هیچی باعث نمی‌شه بخوام برم یه کشور دیگه.

مهم‌ترین عاملی که هیچ‌وقت تغییر نمی‌کنه، فاصله به ایرانه. بله، من می‌خواستم در نزدیک‌ترین فاصله ممکن به ایران زندگی کنم. فاکتور خیلی مهمی بود برام، با اینکه استرالیا رو تا مرحله ثبت مدارک پیش رفته بودم، ولی اقدام نکردم.

خب برگردیم سر صحبت اصلی:

همین اول کار بگم که، من متخصص مهاجرت نیستم، فقط یه سری مسیر رو برای مهاجرت خودم پشت سر گذاشتم و یه سری نکته که به نظرم می‌رسه که عمومی باشه رو مطرح می‌کنم.

هدف شما از مهاجرت، مسیر شما رو تعیین می‌کنه، سبک زندگی شما رو تعیین می‌کنه، نحوه برنامه‌ریزی شما و فعالیت‌های روزانه شما رو در حداقل یک تا ۲ سال آینده (پیش از مهاجرت) تعیین می‌کنه.

نمی‌شه گفت من واسه دانشگاه و کار همزمان اقدام می‌کنم هر کدوم شد، آره شدنیه، می‌تونین همزمان برای هر دو اقدام کنین، اینطوری باید دو نفر باشین حداقل.

چون اپلای کردن برای دانشگاه یا حتی اپلای کردن برای کار، پروسه ساده و راحتی نیست، برای هر یک درخواست و اپلای، در بهترین حالت باید ۳ ساعت وقت بذارین، رزومه رو تغییر بدین، کاور لتر بنویسین. (مثال آکادمیک ندارم، چون بلد نیستم)

بعد از این، نحوه برقراری ارتباط، سبک مصاحبه‌ها و ادامه مسیر هر کدوم هم فرق داره.

بعضی پروسه‌های مصاحبه و کاریابی (مثال من آلمانه) ممکنه چندین ماه طول بکشه. شاید براتون جالب باشه که من هنوز بعد از ۱۸ ماه دارم ایمیل ریجکتی از بعضی شرکت‌هایی که قبلاً (قبل از گرفتن اقامت و حتی قبل از مصاحبه سفارت) درخواست داده بودم دریافت می‌کنم.

کشور هدف هم خیلی توی این مسیر و برنامه‌ریزی تاثیر داره. قصد شما مهاجرت به آلمانه؟ زبان آلمانی رو چه بخواید چه نخواید باید یاد بگیرید.

هدف شما ایالت‌های فرانسوی زبان کاناداست؟ زبان فرانسوی رو باید یاد بگیرین.

هدف شما هر کشوری که باشه، زبان بومی اون کشور رو باید یاد بگیرین.

هدف، دلیل و مسیر مهاجرت، برنامه سال‌های زیادی از زندگی ما رو مشخص می‌کنه، سال‌های قبل از مهاجرت و اولین سال‌های بعد از مهاجرت.

هر تصمیمی، زندگی آدم رو تحت‌الشعاع قرار می‌ده، من عالم دهر نیستم، اما حداقل بر حسب تجربه‌های کمی که دارم، مهاجرت تمامی ابعاد زندگی آدم رو تحت تاثیر قرار می‌ده، حتی شخصیت آدم و روحیات آدم رو تغییر می‌ده! چه بخوایم چه نخوایم، مسیر زندگی و محیط زندگی عوض شده و بر اساس شرایط جدید، سبک زندگی متفاوت می‌شه.

قبل از هر چیزی، خیلی خیلی خیلی خیلی خوب، خودتون رو بشناسید، خواسته‌ها و توانایی‌هاتون رو بشناسید، بعد از اون، خیلی خیلی خیلی خیلی خوب مطالعه کنید، مقصد و هدف رو مشخص کنید تا بتونید بهترین برنامه‌ریزی رو داشته باشید.

پروسه مهاجرت گاهی ممکنه تا ۵ سال یا شاید هم بیشتر طول بکشه. پس وقتی مسیر روشن و دقیق باشه، اون وقت به راحتی می‌تونید صبر کنید و مسیر رو با استقامت پیش ببرید.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

از سری قصه‌های حسرت بعد از مهاجرت

چالش‌های مهاجرت
۱۲ آذر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Birthday

سلام

بابا جون، تولدت مبارک! مامان جون، تولدت مبارک!

همین!

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه
صفحه 1 of 3123»

دسته‌بندی‌های ویژه

  • آن روی مهاجرت
  • مهاجرت به آلمان
  • مهاجرت کهکشانی
  • سفرنامه
  • گردشگری

نوشته‌های تازه

  • نوشتن، بخشی مهم از وجود من!
  • آنچه گذشت – ۲۰۲۲
  • ۹ آذر ۱۴۰۱ – شد ۴ سال
  • خارجِ خوب
  • در جستجوی انگیزه برای نوشتن

دسته‌ها

  • آن روی مهاجرت (۱۰۵)
    • چالش‌های مهاجرت (۱۰)
    • زندگی در آلمان (۱۴)
    • کاریابی (۶)
    • گاه‌شمار مهاجرت (۲۶)
    • مهاجرت به آلمان (۲۵)
    • مهاجرت کهکشانی (۱۹)
    • یادگیری زبان (۲)
  • دل نوشته ها (۳۰۵)
    • آشپزی (۴)
    • اندوه‌نامه‌ها (۷)
    • چالش – ۳۰ روز وبلاگ‌نویسی (۶)
    • داستان‌نویسی (۲)
    • نوشتن (۸)
  • سفرنامه (۴۷)
    • رستوران (۶)
  • علم و فناوری (۱۳۰)
    • اپلیکیشن (۹)
    • بازاریابی (۵)
      • شبکه های اجتماعی (۲)
    • پژوهش (۲)
    • دنیای استارتاپ‌ها (۲۵)
      • استارتاپ گرایند (۱)
      • استارتاپ‌ویکند (۱۵)
      • ماشین استارتاپ ناب (۷)
    • کارگاه تخصصی (۲)
    • معرفی سایت (۵۰)
    • نرم افزار (۱۸)
    • همایش (۳)
  • کتاب و کتاب‌خوانی (۵)
  • گردشگری (۴۳)
    • شیراز (۲۸)
  • مطالب عمومی (۶۵)
    • سلامت (۱۶)
    • شکواییه‌ها (۲)
  • هنری (۱۲۴)
    • سریال (۳۸)
    • سینما (۴۱)
    • شعر (۱۱)
    • موسیقی (۳۳)

بایگانی

  • دی ۱۴۰۱ (۲)
  • آذر ۱۴۰۱ (۱)
  • شهریور ۱۴۰۱ (۱)
  • تیر ۱۴۰۱ (۳)
  • خرداد ۱۴۰۱ (۳)
  • اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
  • دی ۱۴۰۰ (۳)
  • آذر ۱۴۰۰ (۲)
  • مهر ۱۴۰۰ (۳)
  • تیر ۱۴۰۰ (۱)
  • فروردین ۱۴۰۰ (۱)
  • اسفند ۱۳۹۹ (۱)
  • بهمن ۱۳۹۹ (۱)
  • آذر ۱۳۹۹ (۱)
  • آبان ۱۳۹۹ (۱)

ویدیو تازه کانال یوتیوب

https://www.youtube.com/watch?v=w68xmlP-qWc

سیده سمانه نصیحت‌کن