روزنوشت
روزنوشت
برچسب مرور
%d8%ba%d8%b5%d9%87

مرگ – تجربه تهی‌کننده!

دل نوشته ها
۱۰ اسفند ۱۳۹۹ بدون دیدگاه
Photo by David Vázquez on Unsplash

سلام

دیدین یه وقتایی یهو یه عالمه خاطره از جلوی چشمتون رد می‌شه؟ خاطره‌های دور! خاطره‌های خوش و خاطره‌های تلخ!

امشب واسه من اینطور بود! تو چند ثانیه هزاران خاطره از جلوی چشمم رد شدن. چند تایی که مرتبط با این پست هستن رو براتون می‌نویسم.

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

چهارشنبه‌ای دیگر

اندوه‌نامه‌ها
۲ بهمن ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Black

سلام

قبلاً نوشتم که دیگه اندوه‌نامه نمی‌نویسم، اما نتونستم به عهدم پایبند باشم! من همین سکوی نوشتن رو دارم برای تخلیه بار روانی حوادث!

چهارشنبه‌ها دیگه واسه همیشه عجیب می‌مونن! سخت‌ترین روز هفته شدن!

صبح به سختی بیدار شدم و اینقدر کلافه و سردرگم بودم که نمی‌فهمیدم مشکل چیه! تقویم رو باز کردم روز چهارشنبه، مثل سیلی خورد توی گوشم!

اینقدر که امروز سخت گذشت و نفسم به زور بالا میومد، که واقعاً نمی‌تونستم بفهمم چه مشکلی دارم!

نمی‌دونم چند تا چهارشنبه دیگه باید بگذره تا این سیاهی از ذهنم پاک بشه، تا دلم آروم بگیره!

خدا کمک کنه!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

راه‌حل‌هایی کوچک برای جلوگیری از تشدید اضطراب

دل نوشته ها
۳۰ دی ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Stress

سلام

روزهایی که گذشت، خیلی سخت بودن. خیلی سخت‌تر از حد انتظار و خیلی سخت‌تر از حد تحمل من! از بی‌خوابی و عدم تمرکز که بگذریم، می‌رسیم به بی‌اشتهایی و کلافگی! از اینا هم که بگذریم، می‌رسیم به زودرنج شدن و اشک دم مشک!

روزای سختی دارن می‌گذرن، برای هر کدوم از ما به نوعی و با دلایلی!

سختی‌اش اونجاست که حتی نمی‌تونی توضیح بدی چرا غمگینی، یا حتی اندوهگین بودنت به رسمیت شناخته نمی‌شه! یا اطرافیان ازت انتظار دارن بی‌تفاوت باشی!

برای من شدنی نبود! هنوز هم نیست! هنوز هم دارم تلاش می‌کنم!‌ اما انگار طلسم شدم! طلسم غم!

بگذریم! از این مقدمه‌ها باید گذر کرد.

این نوشته موضوعش چیز دیگری است.

هر چقدر سخت، مجبوریم به زندگی روزمره برگردیم، سعی کنیم حواس‌مون رو از جریانات و اتفاقات جاری پرت کنیم! چاره‌ای نیست.

این راه‌حل‌هایی بود که به ذهن من رسید و دارم تلاش می‌کنم انجام بدم:

  • محدود کردن استفاده از توییتر و اینستاگرام در طول روز به ۳۰ دقیقه (از قابلیت اندروید برای قفل کردن اپلیکیشن‌ها استفاده کردم)
  • میوت کردن تمام پست‌ها و کلمه‌های مرتبط با وقایع ناراحت‌کننده
  • پاک کردن تمام کانال‌های خبری در تلگرام
  • پر کردن تمام ساعت‌های خالی در روز با برنامه‌های مختلف
  • کتاب خوندن
  • موسیقی‌های نوستالژیک – مثل گروه آریان
  • بازی کردن (من کندی کراش بازی می‌کنم)
  • وقت گذروندن با دوستا
  • خرید رفتن
  • انیمیشن تماشا کردن
  • فیلم‌های آروم و کمدی نگاه کردن
  • رستوران رفتن
  • آشپزی کردن

کلاً هر کاری که بتونه برای حتی چند دقیقه، احساس خوب و لذت به ما بده، می‌تونه به بهتر شدن شرایط روحی‌مون کمک کنه. بیشتر از همه زمان‌های دیگه باید مراقب خودمون باشیم.

شرایط خیلی سخته. می‌دونم. اما باید ادامه بدیم.

– – –

شما چه راه‌هایی رو پیشنهاد می‌دین؟

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند

دل نوشته ها
۱۴ آذر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

heart

سلام

آیا واقعاً “آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند”؟

آیا اینطوره؟

من که اینطور فکر نمی‌کنم! روابط انسانی خیلی پیچیده‌تر از این حرفاست! من بارها و بارها حرف دلم رو صادقانه زدم و باعث رنجش شدم! باعث برداشت اشتباه شدم! باعث کدورت و تلخی شدم!

روزی همه در مورد عزیز فوت شده صحبت می‌کردن، گفتم کاش طوری زندگی کنیم که وقتی مردیم همه به نیکی ازمون یاد کنن مثل عزیز از دست رفته.

طوری به مذاق همه این حرف تلخ و بد اومد که سکوت برقرار شد و آخر هم کسی گفت مجبور بودی شبمون رو خراب کنی؟

چرا خب؟ چرا باید یکی نسبت به حقیقتی که سر راه همه قرار داره، چنین واکنشی داشته باشه؟ تنها در صورتی می‌شه اینقدر واکنش داشت، که آدم به بد بودن خودش یقین داشته باشه. بدونه در حق دیگران بدی کرده!

همه ما یه روز می‌میریم، همه‌مون!‌ همه!‌ همه! حتی من!‌ حتی تو!‌

کاش یه طوری زندگی کنیم که واقعاً دینی به گردن کسی نداشته باشیم، مدیون کسی نباشیم و بدی در حق کسی نکرده باشیم. که هیچ دین و مذهبی جز این نیست، حق‌الناس و انسانیت!

قرار بود این نوشته، حرف دل باشه، شاید که بر دل بنشینه!

حرف دلی نیست، خیلی وقته سکوتم! خیلی وقته خودم نیستم!‌ خیلی وقته تو دنیایی که نباید و نشاید غرق شدم و حرفام شده حرفای کلیشه‌ای! دردم شده کلیشه! غصه‌ام شده کلیشه؟

شاید تبعات بالا رفتن سن باشه، آدم درون‌گرا می‌شه و من از این درون‌گرایی بیزارم! از این انزوا بیزارم! از دور شدن از همه چیز بیزارم!

بازم می‌گم، حتماً باید تبعات بالا رفتن سن باشه! شاید هم تبعات تغییر محیط!

گاهی بی‌حوصله‌ام و احساس می‌کنم هیچ‌کسی رو توی دنیا ندارم بتونم باهاش حرف بزنم! قدیما ویلنم بود، الآن چی؟ یه مدتی حرف دلم رو خط به خط بند می‌زدم تو همین وبلاگ (اصطلاح ادبی‌ش درست بود؟)، اما این روزا چی؟ حتی وبلاگ‌نویسی هم سخت شده برام!

به قولی: “چه بر من شده است؟”

بر سَر ِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر 
بار دگر روزگار چون شِکَر آید

بلبل عاشق! تو عمر خواه, که آخِر
باغ شود سبز و شاخ ِگل به بَر آید

صبرو ظفر, هر دو دوستان قدیمند
بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آید

صالح و طالح متاع خویش نمایند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

خلوت دل نیست جایِ صحبتِ اضداد:
دیو چو بیرون رود فرشته درآید!

بر در ِاربابِ بی‌مروتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کِی به درآید؟

صحبتِ حکام ظلمتِ شبِ یلداست,
نور ز خورشید خواه, بو که برآید!

غفلتِ حافظ در این سراچه, عجب نیست:
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

از سری قصه‌های حسرت بعد از مهاجرت

چالش‌های مهاجرت
۱۲ آذر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Birthday

سلام

بابا جون، تولدت مبارک! مامان جون، تولدت مبارک!

همین!

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

طعم عجیب غربت

چالش‌های مهاجرت
۲۹ آبان ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Sad

سلام

و بالاخره بعد از حدود یک سال غربت بر من مستولی شد! ادبی‌تر می‌شه اینکه: در هجوم ناگزیر غربت مغلوب شدم!

یه روزایی بود حتی خودم با خودم فکر می‌کردم خیلی سنگدلم که دلتنگ نمی‌شم، اما فهمیدم تکنولوژی و تماس ویدیویی، عاملی بود که دلتنگ نمی‌شدم و در این یک سال اخیر دلتنگ نشده بودم!

سخت بود! خیلی سخت!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

از اینجا مانده و از اونجا رانده

مهاجرت کهکشانی
۲۰ مهر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Alone

سلام

امروز قرار بود مثل یه آدم فرهیخته ادبیات‌دان (که نیستم) در مورد حافظ بنویسم. آخه امروز روز بزرگداشت حافظه. الآن بهترین خاطره‌ای که از حافظ دارم، مربوط می‌شه به تالار حافظ شیراز.

البته خاطره‌های زیادی هم از خود حافظیه دارم. بیشتر دورهمی‌هامون حافظیه بود. انگار یه حس نوستالژیک داریم. عکسای قدیمی با دوستام رو می‌بینم اکثراً حافظیه‌ان.

با دوستای توییتری که میومدن شیراز، همیشه حافظیه قرار می‌ذاشتیم و کلی خاطره دیگه …

بگذریم، فرهیختگی باشه واسه یه روز دیگه!

اول از همه چیز بگم که: بله، می‌دونم، خودم تصمیم گرفتم و انتخاب کردم مهاجرت کنم. مهاجرت فقط یک تغییر محل زندگیه، قرار نیست آدم شخصیتش هم تغییر کنه یا دوستای قدیمش رو کنار بذاره یا ….

پس قضاوت رو کنار بگذارین، گفتن هر گونه عبارت‌های ناراحتی برگرد، یا خودت خواستی و مشابه رو هم توی دلتون محفوظ نگه دارین. حداقل من از شنیدن این جمله‌ها خسته و بی‌نهایت دلگیرم.

حتی قبلاً یه پست هم در این مورد نوشته بودم: جنگ روانی بی حاصل

امروز وقتی فال حافظ گرفتم، انگار حافظ خسته، کلافه و عصبانی بود، همش شعرهایی سراسر نیش و کنایه واسم اومد. متاسفانه جایی ننوشتمشون و فراموش کردم چه اشعاری بود.

این‌گونه بود که پست فرهیخته امروز، به دل‌نوشته نافرهیخته‌ای تبدیل شد از ناخوشی‌های این روزها!

تا وقتی تو اون حصار گربه نیمه‌وحشی زندگی می‌کنیم، چشممون به خیلی چیزها بسته است، حتی اگر بخوایم چشمامون رو هم باز کنیم، تلسکوپی نیست که واقعیت گوشه‌های مختلف رو به آدم نشون بده!

هر وقت هم از کسی شنیدین من به ۱۸۰ کشور دنیا سفر کردم و همه چیز رو خوب می‌دونم، این رو بهش بگین که زندگی کردن با توریست بودن خیلی فرق داره! نه اصلاً هیچی بهش نگین، بحث رو تموم کنین و تو غربت خودتون فرو برین. چون هیچ درکی از طرف کسی که غربت رو نچشیده وجود نداره!

کسی هم که بگه من از شهر خودم مهاجرت کردم یه شهر دیگه، باز هم همونه! فرقی نداره!‌ من خودم در پیش‌مقدمه مهاجرت، اول سه سال رفتم تهران و بعد از وطن دل کندم و به دیار غربت رو آوردم!

نفسم از جای گرم بلند نمی‌شه! من خیلی چیزا رو تجربه کردم! شاید ۱۸۰ کشور دنیا رو ندیده باشم و فقط ۶ تا کشور رو دیده باشم (توریستی / زیارتی) و البته هنوز بعد از ۱۰ ماه و چند روز زندگی، خودم رو در حدی نمی‌دونم که خیلی در مورد پدیده مهاجرت نظر بدم. اما فقط یک چیز رو دوست داشتم این‌جا بگم:

هر جای دنیا آسمونش رنگش فرق داره و هر جای دنیا سختی‌ها و آسودگی‌های خودش رو داره. منی که زیر آسمون شیراز کنار خانواده بودم آسودگی‌هایی داشتم که همه رو فدا کردم برسم تهران، دوباره تهران آسودگی‌هایی داشتم که همه رو فدا کردم برسم آلمان و اینجا آسودگی‌هایی دارم و همچنین سختی‌هایی هم وجود داره که دلیل عمده‌اش غصه آسودگی‌های وطنه!

قبل از اینکه به کسی که مهاجرت کرده تیکه بندازین تو که تو خوشی غرقی، چه می‌فهمی از مشکلات ما، یادتون باشه اون آدم تا همین چند وقت پیش کنار خودتون درگیر همون مشکلات بوده و می‌فهمه!

قبل از اینکه هم به کسی که مهاجرت کرده تیکه بندازین تو که توی خوشی غرقی، سعی کنین خودتون رو بذارین جای اون، غصه دوری رو درک کنین! غصه هراس هر لحظه از دست دادن عزیزانش رو درک کنین! سعی کنین سختی‌های شهروند درجه ۲ بودن رو درک کنین!

شهروند درجه ۲ بودن! نمی‌گم حقوق برابر با بقیه نداریم، ولی همچنان پاسپورت ایرانی داریم که وقتی شرکت‌مون می‌خواد ما رو بفرسته کنفرانسی در آمریکا، همون اول ریجکت می‌شیم! هم شرمساز می‌شیم هم دیگه شرکت روی ما نمی‌تونه حساب کنه برای شغلی که وظیفه و مسئولیت ماست!

شهروند درجه ۲ بودن! یعنی به خاطر پاسپورت کشورت، یهو یه بانک تصمیم می‌گیره بی‌اطلاع قبلی حسابت رو ببنده و تو بمونی و بی‌پولی! پس‌اندازی که بلوکه شده و باید اینقدر پیگیر بشی که بتونی مال خودت رو بگیری! این اتفاقی بود که برای افراد با پاسپورت اوکراینی و بانک N26 رخ داد.

شهروند درجه ۲ بودن! یعنی برای هر کاری، ساعت ۵ صبح بری اداره مهاجرت و ساعت‌ها زیر بارون تو صف وایسی که وقتی نوبتت شد، کارمند “اداره مهاجرت” که موظفه انگلیسی حرف بزنه، چون دلش می‌خواد و نژادپرسته، بهت جواب نمی‌ده و تا ساعت ۱۱ معطل می‌شی برای یک کار ۲ دقیقه‌ای!

و هزاران هزار مشکل دیگه که شاید آدم بهش برنخوره، ولی وقتی می‌بینه یکی دیگه این مشکل رو داره، استرسش تو ناخودآگاه آدم می‌مونه!

مهاجرت پیچیدگی‌هایی داره که تا تجربه‌اش نکنین هیچ درکی ازش ندارین، اگه یکی که مهاجرت کرده بهتون دیر جواب می‌ده، کلاس نمی‌ذاره، واقعاً نمی‌تونه جواب بده!

وقتی از یکی که مهاجرت کرده انتظار دارین رزومه شما رو درست کنه و بهتون می‌گه وقت ندارم یا نمی‌تونم، خیلی واضح، وقت نداره و نمی‌تونه! چون اینقدر درگیر مشکلات خودشه که حتی وقت نمی‌کنه غذا بخوره!

اینجا کار و زندگی اصلاً شوخی نداره با کسی، هر روز و هر لحظه باید در حال یادگیری باشیم تا از دنیا عقب نیفتیم، باز هم سرعت دنیا سرعت نوره و سرعت منِ نوعی سرعت لاک‌پشت!

من همیشه حسرت می‌خورم چرا زودتر مهاجرت نکردم، چرا همون ۲۲ سالگی مهاجرت نکردم و خیلی زودتر! که کاش آگاهی کافی رو داشتیم و زودتر می‌تونستیم مسیر زندگی‌مون رو با مسیر آرزوهامون منطبق کنیم!

اینجاست که از اینجا مانده و از آنجا رانده محسوب می‌شیم!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

سلامت روانی

سلامت
۱۸ مهر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

mental health

سلام

امروز روز جهانی سلامت روانی (World Mental Health Day) نام‌گذاری شده.

مطابق تعریف سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی عبارت از وضعیتی از آسایش روانی است که در آن حالت هر فردی می تواند  امکانات خود را تحقق بخشد، با فشارهای معمولی زندگی کنار بیاید، به‌صورتی بارور کار کند و به  انجام امور جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند یاری برساند.
سلامت روانی، به عبارت دیگر، تنها نبود عدم سلامت روانی نیست  بلکه هم تجربه‌های فرد و هم روابط میان او و افراد دیگر و رابطه‌ی او با  بافت اجتماعی جامعه‌ای را که او در آن جامعه زندگی می‌کند در بر دارد.

سعی می‌کنم توی این پست، بیشتر از منابع دیگه اطلاعات مناسب و کاربردی رو براتون جمع‌آوری کنم:

سلامت روان شامل احساسات،‌ شرایط روانشناختی و بهبود اجتماعی است. سلامت روان بر نحوه تفکر ما، احساسات و دیگر جنبه های ما موثر است. سلامت روان همچنین تعیین کننده این است که ما چگونه می‌توانیم استرس را کنترل کنیم، مسائل مربوط به دیگران را مدیریت کرده و از میان گزینه‌های مختلف انتخاب کنیم. سلامت روان در تمام مراحل زندگی بخشی مهم است. تمام افراد در هر مقطع شاخصی از سلامت روان را نشان می‌دهند. مهم نیست که کودک یا بزرگسال باشند. اگر در زندگی به مشکلات سلامت روان برخورد کرده باشید، متوجه خواهید شد که تصمیم‌گیری و خلق و نحوه تفکر شما و به دنبال آن رفتار و عواطفتان نیز تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. عوامل زیادی در به وجود آوردن مشکلات برای سلامت روانی دخیل هستند که می‌توان از آن‌ها به مواردی مانند عوامل زیستی، مثل ژنتیک و شیمی مغز، تجربیات زندگی، مثل سوء استفاده جنسی و تعرض و ضربه‌های روانی، سابقه خانوادگی و مشکلات سلامت روان اشاره کرد. مشکلات سلامت روان بسیار رایج اما قابل حل است. افراد با مشکلات سلامت روان می‌توانند با کمک به مشاورین و درمانگران بهبودی لازم را کسب کنند.

اینکه آدم شرایط سلامتی روح و روانش رو بررسی کنه و در صورت نیاز، دنبال کمک باشه، عاقلانه‌ترین و منطقی‌ترین تصمیمه. عدم مراجعه به روانشناس و روانپزشک به خاطر تابوهای اشتباه جامعه، مضرات بیشتری رو برای شما در پی خواهد داشت. حرف مردم رو بی‌خیال بشید و پیگیر سلامتی روان‌تون باشید.

چه موقع نیاز به کمک دارید؟
هر کسی در شرایط دشوار زندگی ممکن است که نیاز به کمک داشته باشد. از جمله این‌گونه موارد عبارتند از:
– مهاجرت از کشوری به کشور دیگر،
– مشکلات محل کار،
– از دست دادن محل کار،
– مشکلات خانوادگی،
– طلاق،
– مرگ یکی از بستگان نزدیک،
– بیماری
– و یا تغییرات دیگر زندگی.
همچنین موضوعات مثبتی همانند تولد نوزاد نیز ممکن است که آنقدر زیاد زندگی شما را تغییر دهند که در شرایط جدید زندگی نیازمند کمک باشید.
بعضی اوقات پس از گذشتن مدت طولانی از تجربیات و شرایط سخت زندگی و در شرایطی که زندگی شما به آرامش رسیده است، ناگهان ممکن است وضعیت روحی‌تان بد شود.

خب چطوری بفهمیم سلامت روانی ما دچار اختلال شده؟ سخت نیست، وقتی رغبت و تمایلی برای انجام کارهای روزانه نداشته باشین، وقتی سطح انرژی بدن پایین اومده باشه، همیشه هم کمبود ویتامین D نیست، یه وقتایی خیلی خیلی جدی، مسائل روانی درگیری شدیدی توی بدن ایجاد کرده:

تجربه یک یا دو مورد از موارد زیر به همراه رفتارها می تواند یکی از نشانه های اولیه مشکلات در حوزه سلامت روان باشد.
۱. به هم خوردن تعادل در غذا خوردن به صورت خوردن خیلی زیاد و یا خیلی کم
۲. به هم خوردن تعادل در خوابیدن به صورت خواب خیلی زیاد و یا خیلی کم
۳.خارج شدن از فعالیت‌های گروهی و ارتباطات انسانی
۴. کمبود انرژی
۵. احساس کرختی و بی اهمیت بودن دنیا
۶. دردهای بدون دلیل
۷. احساس ناامیدی و درماندگی
۸. مصرف سیگار، الکل، و استفاده از انواع داروها بیشتر از گذشته
۹. احساس غیرمعمول گم‌گشتگی، فراموشی، در لبه بودن، خشم، ناراحتی، نگرانی و ترس
۱۰. فریاد کشیدن و دعوا کردن با دوستان و خانواده
۱۱. تجربه تغییر خلق های بی شمار در ارتباطات عاطفی
۱۲. ناتوانی در دور کردن افکار و خاطراتی که تکرار می‌شوند
۱۳. شنیدن صداها و یا باورهای خلاف واقع
۱۴. تلاش برای آسیب زدن به خود و دیگری
۱۵. ناتوانی برای انجام کارهای روزانه مثل مراقبت از کودکان و یا فعالیت‌های شغلی و تحصیلی

تابوهای محیط رو نادیده بگیرید، چاره‌ای نیست! می‌دونم! خیلی زیاد می‌گن کسی که افسرده است یا مشکل روحی و روانی داره خودش باید به خودش کمک کنه.

ولی واقعاً مشکلات روانی مثل باتلاق آدم رو به درون خودشون می‌کشن و نیاز به کمک بیرونی وجود داره!‌ یه کمک خیلی خیلی خیلی قوی!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

روز جهانی پیشگیری از خودکشی

دل نوشته ها
۱۹ شهریور ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Suicide

سلام

خیلی وقت پیش، با یه اندیشه‌ای که دیگه به اون سفت و محکمی نیست، متنی در مورد خودکشی vs خودخواهی نوشتم. امروز، ۱۰ سپتامبر، روز جهانی پیشگیری از خودکشی نام‌گذاری شده.

دفعه پیش که پست خودکشی vs خودخواهی رو نوشتم، به تازگی سریال ۱۳ Reasons Why رو دیده بودم و الآن هم که دارم این پست رو می‌نویسم، در حال تماشای فصل سوم این سریال هستم! چه اتفاق عجیبی!

تو چند ماه گذشته، خبر خودکشی چند نفر رو خوندم. مرگ خود اون شخص یک درد و خوندن و دیدن غصه اطرافیانش هزار تا درد بود. خیلی وحشتناکه! اینکه کسی که دوسش داری، یهو بمیره! و این یهو مردن رو خودش رقم بزنه.

خودت رو مقصر می‌دونی که چرا نفهمیدم مشکل داره، چرا نفهمیدم به آخر خط رسیده!‌ چرا نفهمیدم کم آورده!‌ چرا نبودم جلوش رو بگیرم و هزار چرای دیگه توی مغزت که نمی‌تونی جوابی براش پیدا کنی.

شب و روز آدم سیاه می‌شه انگار!

فقط یک ثانیه تصور می‌کنم چنین تجربه‌ای، قلبم اینقدر مچاله می‌شه که دلم می‌خواد بمیرم و چنین اتفاقی رو تو زندگی تجربه نکنم. مرگ عزیز همینطوری هست، اینکه خودت رو برای مرگ عزیزی مقصر بدونی، کابوس زنده است.

شاید بد نباشه امروز، روز جهانی پیشگیری از خودکشی وقت بذاریم، کمی به این موضوع فکر کنیم.

اگر هم ذره‌ای احساس ناامیدی و خستگی دارین و فکر می‌کنین ذره‌ای توی فکرتون به خودکشی فکر می‌کنین، دنبال کمک باشین. زندگی سخته، خیلی هم سخته، اما مرگ تنها چاره نیست.

یکی از مراکزی که من پیدا کردم که در این زمینه مشاوره رایگان میدن، سازمانی به نام Samaritans هستش که اگر اشتباه نکنم در انگلیس واقع شده. مشاوره حضوری، تلفنی و حتی از طریق ایمیل دارن (البته به زبان انگلیسی).

امیدوارم مرکزی هم در ایران باشه، اگر هست، ممنون می‌شم معرفی کنید.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

هوای حوصله ابری است

دل نوشته ها
۱۸ خرداد ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Depressed

سلام

متاسفانه هوای حوصله ابری است!

هوای حوصله که به دلیل واضحی ابریه! مرگ مادربزرگ (مامانی صداشون می‌کردیم)! مرگ تنها چیزیه که واسه همه است و درمانی نداره. یه روزی هم که مشخص نیست نوبت من می‌شه و کاش اون روز، سر پا باشم و روی تخت بیمارستان نباشم و به عبارتی زجرکش نشم! شب بخوابم صبح بیدار نشم!

من به ظاهر آدم قصی‌القلبی هستم، در مقابل غم، غصه و مرگ، توی جمع گریه نمی‌کنم! از اولین لحظه‌ای که شنیدم مامانی فوت کردن، فقط به این فکر می‌کردم که از همه درد و رنجی که هفته آخر داشتن راحت شدن و اینطوری دلم رو آروم می‌کردم!

اما رفتن عزیز، همیشه سخته! دلتنگشون می‌شیم، خاطره‌ها رو مرور می‌کنیم و غصه میاد سراغمون! گاهی هم اشک!

فقط و فقط کاش یادم بمونه نوبت من هم می‌رسه، شاید یک دقیقه دیگه، شاید ۱۰ سال دیگه و شاید دیرتر!

درست زندگی کنم!‌قدر زندگی رو بدونم!

نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار

قبلاً هم نوشته بودم که کنار اومدن با مرگ عزیزان سخته، ولی چاره‌ای نیست، زندگی جاریه و دکمه Pause هم نداره!

– – –

پی‌نوشت: مامانی روحت شاد!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه
صفحه 1 of 212»

دسته‌بندی‌های ویژه

  • آن روی مهاجرت
  • مهاجرت به آلمان
  • مهاجرت کهکشانی
  • سفرنامه
  • گردشگری

نوشته‌های تازه

  • آنچه گذشت – ۲۰۲۲
  • ۹ آذر ۱۴۰۱ – شد ۴ سال
  • خارجِ خوب
  • در جستجوی انگیزه برای نوشتن
  • چالش های مهاجرت از بعد عاطفی یا غم غربت به روایت ساده

دسته‌ها

  • آن روی مهاجرت (۱۰۵)
    • چالش‌های مهاجرت (۱۰)
    • زندگی در آلمان (۱۴)
    • کاریابی (۶)
    • گاه‌شمار مهاجرت (۲۶)
    • مهاجرت به آلمان (۲۵)
    • مهاجرت کهکشانی (۱۹)
    • یادگیری زبان (۲)
  • دل نوشته ها (۳۰۴)
    • آشپزی (۴)
    • اندوه‌نامه‌ها (۷)
    • چالش – ۳۰ روز وبلاگ‌نویسی (۶)
    • داستان‌نویسی (۲)
    • نوشتن (۸)
  • سفرنامه (۴۷)
    • رستوران (۶)
  • علم و فناوری (۱۳۰)
    • اپلیکیشن (۹)
    • بازاریابی (۵)
      • شبکه های اجتماعی (۲)
    • پژوهش (۲)
    • دنیای استارتاپ‌ها (۲۵)
      • استارتاپ گرایند (۱)
      • استارتاپ‌ویکند (۱۵)
      • ماشین استارتاپ ناب (۷)
    • کارگاه تخصصی (۲)
    • معرفی سایت (۵۰)
    • نرم افزار (۱۸)
    • همایش (۳)
  • کتاب و کتاب‌خوانی (۵)
  • گردشگری (۴۳)
    • شیراز (۲۸)
  • مطالب عمومی (۶۵)
    • سلامت (۱۶)
    • شکواییه‌ها (۲)
  • هنری (۱۲۴)
    • سریال (۳۸)
    • سینما (۴۱)
    • شعر (۱۱)
    • موسیقی (۳۳)

بایگانی

  • دی ۱۴۰۱ (۱)
  • آذر ۱۴۰۱ (۱)
  • شهریور ۱۴۰۱ (۱)
  • تیر ۱۴۰۱ (۳)
  • خرداد ۱۴۰۱ (۳)
  • اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
  • دی ۱۴۰۰ (۳)
  • آذر ۱۴۰۰ (۲)
  • مهر ۱۴۰۰ (۳)
  • تیر ۱۴۰۰ (۱)
  • فروردین ۱۴۰۰ (۱)
  • اسفند ۱۳۹۹ (۱)
  • بهمن ۱۳۹۹ (۱)
  • آذر ۱۳۹۹ (۱)
  • آبان ۱۳۹۹ (۱)

ویدیو تازه کانال یوتیوب

https://www.youtube.com/watch?v=w68xmlP-qWc

سیده سمانه نصیحت‌کن