یکی از عجیبترین اتفاقات زندگی، اونجایی رقم میخوره که سه سال بگذره و ببینی تو لحظهای ایستادی که تفاوت چندانی با لحظه ۳ سال قبل نداره! و چقدر این تجربه عجیب و وحشتناکه!
مدتها بود که نوشتههام منتقل شده بود به اینستاگرام، آخه خیلی دم دستتره، گوشی رو روشن میکنی و تق، اینستاگرام همون جاست.
اما انگار دل من یکی، تا آخر عمر با بلاگ یا وبلاگ یا هر چی اسمشه، باقی میمونه.
برای همین تصمیم گرفتم برخی از نوشتههام رو از اینستاگرام به اینجا منتقل کنم. اگر خواننده و دنبالکننده هر دو هستین، پیشاپیش عذرخواهی میکنم.
این نوشته اختصاص داره به تجربیات چند ماه اخیر (یه کمی قدیمتر) که دنبال کار جدید میگشتم. اگه دوست دارین این نوشته رو بخونین، به ادامه مطلب مراجعه کنین.
البته اگر دنبالکننده اینستاگرام من باشین، این پستها براتون تکراریه که پیشاپیش عذر میخوام. البته که بعد از انتشار این پست وبلاگ، پستهای اصلی توی اینستاگرام حذف خواهند شد.
یه موضوعی هم که به نظرم رسید بگم، خوندن نوشتههای قدیمی خیلی به من کمک میکنه که قوی بمونم و یادم باشه هر سختی بالاخره تموم میشه. یه وقتایی هم از بلوغ خودم شگفتزده میشم.
امیدوارم شما هم با خوندن تجربههای ناچیز من، بتونین امیدوارانهتر به مسیرهای پیشرو نگاه کنین و محکمتر از قبل قدم بردارین.
این متن رو قبلاً تو صفحه درباره من نوشته بودم و وقتی تصمیم گرفتم که اون صفحه رو بهروزرسانی کنم، دلم نیومد نوشته رو توی وبلاگ پست نکنم. این شما و یک قصه کوتاه از آنچه گذشت ….
بله، خلاصه این پست بعد از گذر از دومین سال مهاجرت، همین جمله مهمه!
همین که این پست مربوط به روز نهم آذر ۱۳۹۹ رو دارم در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ مینویسم، خودش کم نشونهای نیست. (امروزی هم که دارم این نوشته رو کامل میکنم، ۱۷ بهمنه) البته که دلایل زیادی برای عقب افتادن این پست وجود داره، مثل شلوغی برنامههای زندگی، شرایط کاری و از همه مهمتر، مهمون ناخونده روزهای گذشته، جناب کرونا!
بله! من هم کرونایی شدم. بالاخره درست نبود وقتی آمار آلمان اینقدر بالا رفته بود، از قافله عقب بیفتم. کرونا هم البته اومد تا بفهمونه رییس کیه. بدترین تجربه زندگیم بود، بدترین بدترین بدترین! خیلی بیشتر از قبل رعایت کنین و مراقبت کنین و حواستون به خودتون و اطرافیانتون باشه. البته که عوارض خود کرونا، به مراتب از خود کرونا بدتره! که این حرفا رو میذارم واسه پست بعدی یا بعد از بعدی و در مورد تجربهام مفصل مینویسم.
– – – – – –
بریم سراغ این قسمت، تولد ۲ سالگی مهاجرت از ساحل امن به کهکشانی دیگر! کهکشانی به فاصله سالهای سالِ نوری که با حضور کرونا هزار برابر هم شده.
۹ شهریور چند روزی هست که گذشته و هی دستدست کردم تا بتونم انگیزه پیدا کنم برای نوشتن! نوشتن از چیزی که حالا ۲۱ ماهه شده! ۲۱ ماهی که انگار ۵ سال شاید هم ۷ سال گذشته!
از پست قبلی تا امروز، با ۳۲ سالگی خداحافظی کردم و به ۳۳ سالگی سلام کردم. یادمه خیلی سال پیش با بابام رفته بودم بانک و هی میگفتم کی میشه من واسه خودم حساب باز کنم؟
مسئول بانک گفت واسه بزرگ شدن عجله داری؟
حالا بعد از ۱۶ ۱۷ سال به حرفش رسیدم! کاش اینقدر واسه بزرگ شدن عجله نداشتم و کودکی و نوجوونی رو حروم نکرده بودم.
نوشته امروز، شاید و کمی با بقیه نوشتهها فرق داشته باشه. قبلاً هم گاهی به حرفای مشابه اشاره کرده بودم، ولی این گاهشمارِ نوزدهمین ماه از مهاجرت رو به طور کامل میخوام به این حرفای گفته نشده یا کمتر گفته شده اختصاص بدم.
۱ سال و ۷ ماه از روزی که با کشور محل تولدم، برای ادامه زندگیم خداحافظی کردم. جایی که بهش وطن گفته میشه، جایی که اکثر مردم همزبانت هستن. جایی که خانوادهات هستن، جایی که دوستات هستن! جایی که همه خاطرات عمرت اونجا رقم خورده!
ابتدای مهاجرت با یه کولهبار پر از ریسک، اضطراب، هیجان، دلتنگی و هزاران هزار احساس ناشناخته، پا به اقیانوسی میذاری که ثباتی نداره و هر آن ممکنه طوفانی، تمام کشتی زندگیت رو در هم بشکنه!
[میاننوشت: بله طوفان همه جا هست، بیثباتی، اتفاقهای ناخواسته، شرایط اجتناب ناپذیر. مثال واضح همین بحران کرونا، که باعث شده خیلیها شغلشون رو از دست بدن. اقامتهای کاری به همین شغل وابسته هستن. شغل رو از دست بدی، اقامت رو از دست دادی! این بیثباتی و طوفان، تا زمانی که شخص بتونه اقامت دائم بگیره ادامه خواهد داشت! اقامت دائم آلمان چطوریه؟ حداقل ۲۱ ماه از شروع قرارداد و پرداخت مالیات که بگذره، با داشتن مدرک مرتبط زبان، شخص میتونه درخواست اقامت دائم بده. اینکه پروسه چقدر طول بکشه، شخص به شخص فرق داره]
شاید به نظرتون برسه این مبالغه است، ولی به خوندن این متن ادامه بدین.