
سلام
قرار بود این پست یه طور دیگه شروع بشه، قرار بود چیزایی دیگهای نوشته بشه، مثلاً:
این ماهگرد یه ماهگرد متفاوته، چون ایرانم. البته تا چند ساعت دیگه، پرواز برگشت و شروع دو ماه پر از تجربه و سفره!
اما …
محقق نشد!
من در مدیوم
نوشتههای من به زبان انگلیسی
آموزش آشپزی ایرانی
آموزش غذاهای ایرانی به زبان انگلیسی در یوتیوب
درباره من
با من بیشتر آشنا بشید
سلام
قرار بود این پست یه طور دیگه شروع بشه، قرار بود چیزایی دیگهای نوشته بشه، مثلاً:
این ماهگرد یه ماهگرد متفاوته، چون ایرانم. البته تا چند ساعت دیگه، پرواز برگشت و شروع دو ماه پر از تجربه و سفره!
اما …
محقق نشد!
سلام
البته بعد از مدتهای خیلی زیاد!
هیچوقت فکر نمیکردم پست ۱۵ ماهگی مهاجرتم رو در شرایطی بنویسم که انگار آسمون به زمین رسیده و دنیا رو سر همهمون خراب شده!
بله، درست حدس زدین! همه ما به نوعی قربانی کرونا شدیم!
تصور کنین از ماهها پیش برای سفر به ایران و دیدن خانواده و عزیزانت برنامهریزی کردی، ساعتها وقت گذاشتی کلی هدیه و سوغاتی خریدی، حتی روی موبایلت، روزشمار تا سفرت رو زمانبندی کردی، اما یکباره، دقیقاً تو روزی که ۱۵ ماه از خروجت از ساحل امن گذشته، مجبوری تمام برنامهها رو کنسل کنی! چون پروازت کنسل شده!
تصور کن تمام این اتفاقات هم در شرایطی افتاده که خودت به شدت سرما خوردی و استرس داری نکنه کرونا داشته باشی. (البته سرماخوردگی من باکتریایی بود و به ۱۲ تا آنتیبیوتیک، ۶ تا قرص تببر و ۶ تا قرص برای سرفه به اضافه مقادیر زیادی سوپ و چای سرماخوردگی خوب شد).
روزای اول بعد از اینکه فهمیدم پروازم کنسل شده، مریض هم که بودم، اصلاً دل و دماغ نداشتم، البته که کل روزا رو خواب بودم، فرصتی نداشتم غصه بخورم، اولین روزی که بالاخره بیدار شدم، موفق شدم تکلیف پروازم رو مشخص کنم و بفهمم چه حجمی از غم تو دلم آوار شده!
چقدر ذوق داشتم واسه این سفر، چقدر برنامهریزی کرده بودم، چقدر خوشحال بودم! به خانواده و دوستام گفته بودم چی لازم دارن براشون بخرم و کلی کارای دیگه.
نگم که میخواستم چمدون رو از ۲۹ روز قبل بپیچم!
اما امروز، که ۱۴ روز به تاریخ پروازی که باطل شد مونده، دل من حسابی غم داره!
– – –
من ۹ ماهه خانوادهام رو از نزدیک ندیدم، علتش رو نمیدونم، ولی برخورد و واکنش بعضیها ممکنه این باشه: “خودت خواستی مهاجرت کنی! یا خیلی مشکل داری برگرد!”
بله، مهاجرت این چیزا رو هم داره، ولی من وقتی مهاجرت کردم، برنامه داشتم حداقل هر ۹ ماه سفر کنم به ایران، و هیچوقت فکر نمیکردم یه اپیدمی وحشتناک مثل کرونا، اینطوری زندگی همه ما رو بههم بریزه! اینطوری وضعیت همه رو پر از غم و استرس کنه!
بگذریم از اینکه من از اینجا نگران خانوادهام و اونا از اونجا نگران من!
این ناراحتیها، بخش جدایی ناپذیر مهاجرته! البته که هیچکسی فکر نمیکرد یهو یه ویروس زندگیهامون رو مختل کنه.
سال گذشته، وقتی تحویل سال رو آلمان و تنها بودم، ناراحتکننده بود، حتی تمایلی برای تهیه سفره هفتسین نداشتم. امسال وقتی سفرم کنسل شد، صاحبخونهام بهم گفت با هم سال نو شما رو میگیریم.
اینقدر که این خانواده آلمانی مهربونن و محبت دارن، که به وجد اومدم و تصمیم دارم امسال حتماً سفره هفتسین رو آماده کنم.
– – –
فکر میکردم برای این پست خیلی حرف داشته باشم!
اما دلی که گرفت دیگه انگار دل نمیشه و با دل گرفته هم دست به قلم بردن سخته!
سلام
شنبهها روز دورهمی با دوستان برای ناهاره. یکی از انتخابهای ما Risa Chicken هست که انواع غذاهای خوشمزه با مرغ رو داره.
اگر برلین هستین و هوس مرغ سوخاری دارین، دنبال KFC نگردین، فقط و فقط Risa Chicken
همونطور که در منو بالا میبینید تنوع خیلی خوبی داره، قیمتش هم عالیه و البته که رستوران حلال هم هست.
انتخاب همیشگی ما یه غذایی هست که شمارهاش B2 هستش، شبیه به مرغ بریونه و واقعاً خوشمزه است.
البته که کنار اکثر غذاهاش، سیبزمینی سرخکرده هم داره.
در تصویر نمای کلی این غذای خوشمزه پیدا نیست، پس بذارین براتون شرح بدم. نصف یک مرغ (شاید هم خروس) که به نظر میرسه روی تنوری از زغال بریون شده.
این مرغ چرب و چیلی رو روی نونهایی که شبیه به نون ترکی هست میذارن. یه سس خوشمزه (نفهمیدم ترکیبش چیه) روی اون میریزن و یه مقدار قابل توجهی هم سیبزمینی سرخشده.
کنارش هم یه ظرف سس که شبیه به ماستموسیر یا ماستسیر یا همچین طعمی هست میذارن.
همین الآن هم که دارم در موردش مینویسم، از اقصی نقاط دهانم، بزاق ترشح میشه و با اینکه حسابی سیرم، ولی گرسنهام شد.
نونی که زیر مرغ گذاشتن حسابی چرب و خوشمزه میشه، انگار نون زیر کباب [D:]
ریسا چیکن در برلین تعداد زیادی شعبه داره:
سلام
تاریخ امروز: ۲۰۲۰/۰۱/۳۱
انگار همین دیروز بود پست شروع سالِ بیستبیست رو نوشتم!
البته این جمله در مورد سال ۱۳۹۸ هم صادقه!
اینطوری که زمان داره میگذره، انگار زندگیهامون روی دور تنده!
انگار همین دیروز بود که سال جدید شد! سال ۱۳۹۸!
انگار همین چند ساعت پیش بود که سال جدید شد! سال ۲۰۲۰!
سال ۱۳۹۸ برای من خوب شروع نشد، سال ۲۰۲۰ هم همینطور! ژانویهای هم که گذشت، ماه بدی بود! خیلی بدتر از حد تصور! شما رو نمیدونم، ولی من هنوز به زندگی عادی برنگشتم!
به صورت عجیبی ذهنم قفل شده و انگار این طلسم سال بد داره به ذهنم هم سرایت میکنه!
اتفاقی هست که تو این یک ماه اول از سال ۲۰۲۰ نیفتاده باشه؟!
فکر میکردم اگر شبکههای اجتماعی رو ببندم و کنار بذارم، حالم بهتر میشه! فکر میکردم اگه دیگه اخبار نخونم، حالم بهتر میشه! فکر میکردم اگه دیگه پیگیر اتفاقهای اجتماعی و سیاسی نباشم، حالم بهتر میشه!
اما نشد! نشد و نمیشه!
فکر میکردم آدمی به بیخبری زنده است! مثلاً هفته پیش که شیراز زلزله اومد، من خبردار نشدم، چون دیگه توییتر نمیرم! اما وقتی خبرش رو شنیدم، به مراتب بدتر نگران شدم!
نمیدونم این چه حال عجیب و غریبیه!
البته که این پست در مورد اخبار و واکنش من نسبت به اخبار نبود، موضوع این پست گذر زمان با سرعت نور بود! زمانی که من دیگه حسش نمیکنم! فقط یهو میبینم تاریخ رو به جای ۱۹۸۸ باید بزنم ۲۰۲۰!
ذهنم برای مقابله با حوادث، برگشته به گذشته! دلش نمیخواد تو دنیای واقعی و زمان فعلی باشه! قبلاً هم اشاره کردم، زیادی توی گذشته غرقم و این بار برای فرار از واقعیت! از حوادث! از ترسها!
که کاش راهی بود، که یک به دو، آدم میتونست همه هراسها و ترسها و دلنگرانیهای زندگیش رو بذاره تو یه جعبه فلزی سنگین، یا یه عالمه سنگ، بندازه ته اقیانوس!
که کاش اینقدر زمان سریع نمیگذشت، تا فرصت داشتم همه حوادث رو هضم کنم! تا فرصت داشتم برای همه اتفاقات، یاد بگیرم چه واکنشی باید داشته باشم!
من هنوز مرگ عمهام رو بعد از ۱۳ سال انکار میکنم، پدربزرگها رو هم همینطور!
و زمان یه طوری میگذره که انگار فرصتی برای کنار اومدن و پذیرفتن حوادث نیست! فرصتی نیست یاد بگیرم چطوری واکنش نشون بدم! فرصتی نیست یاد بگیرم با حوادث کنار بیام!
بالاتر هم گفتم، قبلاً هم گفته بودم، ذهنم برای مقابله، برگشته به سالهای گذشته! انگار که دیگه راهکار انکار واقعهها جواب نمیده!
هر بار چشمام رو میبندم، تصاویر مختلف میاد تو ذهنم! گاهی هم با چشم باز، انگار که یکی از حوادثی که خیلی تلاش کردم فراموش یا انکار کنم، مثل فیلم، مثل یه خاطره زنده و مثل یه اتفاق در زمان اکنون، از جلوی چشمم رد میشه!
مثل روزی که رفتم بالای سر پدربزرگم و فهمیدم مرده! مثل اون شبی که جلوی در بیمارستان، نذاشتن برم مادربزرگم رو برای آخرین بار ببینم!
مثل اون شبی که با خوندن خبر ترور شهید سلیمانی، از ترس هزار بار مردم و زنده شدم! مثل اون شبی که تا صبح از ترس جنگ و موشک لرزیدم!
مثل عکس جانباختههای سقوط هواپیما! مثل فیلم جنازههای سوخته تیکهتیکه شده!
که حتی الآن هم، هر چی تلاش میکنم ذهنم متمرکز بشه و در مورد موضوع پست امروز بنویسم، در مورد زمان و سرعت نور بنویسم، نمیتونم!
دلم چیز دیگه میخواد و دستام چیز دیگه تایپ میکنن! نه دلم هم چیز دیگه نمیخواد! دلم هم میخواد بنویسم و با این زمان بجنگم تا دلم آروم بگیره!
دلم از تموم هراسهایی که مدتهاست با خودم به دنبال میکشم، باری که روی دوشمه، از همشون رها شم!
برمیگردم به روزها پیش، اون ۱۸ خرداد لعنتی! روز تشییع جنازه مادربزرگم! صبح تشییع جنازه بود، دو شب قبلش رو نخوابیده بودم، شب جمعه که رفتیم بیمارستان، شب شنبه هم قدرت خوابیدن نداشتم!
تشییع جنازه خیلی سخته، همیشه بیزار بودم از این مراسم! بعد از تشییع جنازه باید ناهار میدادیم و من ساعت ۴ بعدازظهر پرواز داشتم به تهران که بعدش برگردم خونه خودم این سر دنیا!
سختترین خداحافظی عمرم بود با پدر مادر و خواهرم! بغض داشت خفهام میکرد و من آدم گریه کردن تو جمع نیستم، فقط بدو بدو بغلشون کردم و خدافظی کردم و با خالهام رفتم فرودگاه!
بزرگترین ترس زندگی من اینه که دیگه پدر مادرم رو از نزدیک نبینم! اما همینطور که میبینید، زندگیای رو انتخاب کردم که هر آن ممکنه این اتفاق بیفته!
خودآزاری دارم من، میرم به دل ترسهام انگار!
همیشه گفتم از ۱ بامداد ۱۷ خرداد تا ساعت ۴ بعدازظهر ۱۸ خرداد، حداقل یک ماه گذشت!
یه وقتایی زمان اینطوری به نظر طولانی میشه و یه وقتایی مثل ژانویه ۲۰۲۰، اینقدر سریع همه چیز پشت سر هم اتفاق میافته که آدم فرصت نداره حوادث رو هضم کنه!
ذهنم آشفتهتر از اینه که این نوشته رو ادامه بدم! توان رویارویی با هیچکدوم از حوادث رو ندارم!
از خدا برای خودم و همه طلب صبر دارم.
همین!
سلام
لکلکبوک، هر هفته مسابقه داره، این هفته هم مسابقه در مورد این عکسه.
توضیحات:
? مسابقهی امروز در مورد عکسیه که برای پست انتخاب شده. داستانی بنویسید که این عکس بخشی از روایتش باشه، یعنی هرکس داستان رو میخونه متوجه بشه که در مورد این عکس نوشته شده. .
برای شرکت تو این مسابقه، تا جمعه ساعت ۱۲ شب مهلت دارید. دو نفر از سه برنده این مسابقه رو داوران لکلکبوک مشخص میکنن و نفر سوم بر اساس بیشترین لایک شما مخاطبان عزیز معرفی میشه. . لازمه بدونید برای «لایک» برندهی تکراری انتخاب نمیشه، اما برندهی داوران میتونه تکراری باشه. (برای لایک کردن داستانتون میتونید از فالوئرهاتون کمک بگیرید و برای این کار تا شنبه ظهر ساعت ۱۲ وقت دارید.) .
من قبلاً تو یکی از مسابقههاشون برنده شدم، برای همین، اینجا توی این پست، داستانم رو مینویسم، البته داستان که نه، بیشتر شبیه یک انشا میمونه:
– – –
قاسم با لباس سربازی، با اون قد بلند، صورت آفتابسوخته و شکستگی ابرو، که اون رو از تموم جوونهای حلبیآباد متمایز میکرد، مثل همه جمعههای قبل، قدمزنان به سمت گورستان قایقها میرفت.
مثل همه جمعههای دیگه، یه خاطره تو ذهنش مرور میشد.
قاسم با همبازیهای کودکیش، مرتضی، ابولفضل، علیاکبر و علیاصغر، از خونههای حلبی در اومدن و بدو بدو به سمت گورستان قایقها رفتن، اول توی دریا، تنی به آب دادن و بعدش اومدن کنار قایقهایی که سالها بود تبدیل شده بود به آهنپاره! دیگه کسی نمیتونست با اون قایقها به ماهیگیری بره.
قاسم جلوی یکی از قایقها نشسته بود و به ابولفضل که با یه تیکه چوب پارو میزد لبخند میزد. ابولفضل همیشه میگفت میخواد دریانورد بشه.
مرتضی: منو ببینید، ببینید دارم پرواز میکنم.
علیاکبر و علیاصغر هم، تو زبالههایی که پایین قایقها ریخته بود، سرگرم بودن. همیشه تو دنیای خودشون بودن و حرف نمیزدن، قاسم که از همه بزرگتر بود، باید مراقبشون میبود.
چند قطره اشک از چشمای قاسم جوان پایین چکید، سلام نظامی کرد و به سمت پادگان رفت.
آخه اون خاطره، آخرین خاطره با همبازیهای کودکیش بود. بعد از اون روز، همشون مریض شدن و فقط قاسم زنده موند.
سلام
فکر میکردم دیگه وقتی برسم به گاهشمار یک سالگی، دیگه وقتی به ماهگردها میرسم، چیزی ننویسم، اما انگار عددهای رند، یه تاثیر خاصی دارن، که انگار باید نوشته بشن!
من همیشه فکر میکردم وقتی مهاجرت کنم، یه آدم دیگه میشم، میتونم مسائلی که آزارم میدن رو رها کنم، فکر میکردم بشم آدم ایدهآل رویاهام!
البته که اینا خیال باطله! و زهی خیال باطل!
محل زندگی همونقدر که باعث میشه آدم تغییر کنه، همونقدر هم میتونه بیتاثیر باشه! چیزی که باعث تغییر اساسی میشه، تو وجود خود آدمه!
و انگار این قسمت از وجود من که میتونه در مسیر تبدیل شدن به آدم ایدهآل زندگیم قدم برداره، یه باگ اساسی داره!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، بتونم خوب و روون آلمانی حرف بزنم، در حد مکالمه روزانه، ولی خب، سختتر از چیزی بود که فکر میکردم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز برم باشگاه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز آشپزی میکنم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل ده تا دوست آلمانی دارم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل به ۵ تا کشور سفر کرده باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، دیگه حرف مردم برام مهم نباشه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خانوادهام میان بهم سر میزنن!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی چیزا تغییر کرده باشه!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، به اون ایدهآل زندگیم رسیده باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر هفته ایونتهای آلمانی شرکت کنم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، یه خونه مستقل برای خودم داشته باشم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، از نظر تخصصی، کمی خودم رو قبول داشته باشم، اما هر چی زمان میگذره، میبینم که انگار هیچی بلد نیستم! اقیانوس دانش، تبدیل شده به کهکشان و من همچنان روی زمینم!
مثلاً فکر میکردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی فکرا میکردم و هیچ کدوم اتفاق نیفتاد!
– – –
مسئله اینجاست که مهاجرت به ذات خودش، باعث نمیشه من یه آدم دیگه بشم! من همون آدم باقی موندم و تغییراتی که لازم بود اتفاق بیفته رو به وجود نیاوردم!
یکی از دلایلی که شاید باعث این اتفاق شده، این بوده که من بیش از حد به گذشته اهمیت میدم، درسته گذشته مهمه، ولی نه اونقدر که حال و آینده رو تحت تاثیر قرار بده.
دلیل بعدی اینه که من اونقدری که به ایدهآل فکر میکنم، به مسیر رسیدن به ایدهآل فکر نمیکنم، برای مسیر برنامهریزی نمیکنم، حتی گاهی انتظار دارم یک به دو، از وضع موجود به وضع ایدهآل برسم! یکی از مضرات ایدهآلگرایی!
دلیل بعدی اینه که اونقدری که به آینده، خواستهها و آرزوها فکر میکنم، یه حال و زمان فعلی فکر نمیکنم! گاهی حتی یادم میره که زندگی کنم و زندگی بهره بردن از زمان اکنونه! شاید فردایی نباشه!
دلیل بعدی اینکه، یه وقتایی خیلی بیش از حد تو روزمرگی غرق میشم! گاهی حتی زمان و مکان رو گم میکنم!
دلیل بعدی اینکه، به نظر خودم، تو مدیریت زمان و برنامهریزی دچار مشکل شدم!
دلیل بعدی اینکه، گاهی احساس خستگی بیش از حد دارم! حتی وقتی هیچ کاری انجام نداده باشم، احساس خستگی دارم، که البته این مورد تحت تاثیر شرایط آب و هواییه بیشتر!
و متاسفانه هر چی این شرایط طولانیتر بشه، نارضایتی از خود تشدید میشه و باز همه چیز پیچیده میشه!
من خیلی دارم تلاش میکنم برای رسیدن به ایدهآلم مسیر رو بسازم و انجام بدم! اما وقتی آدم به یک شرایطی عادت کنه، تغییر دادنش خیلی سخته! (متاسفانه)! پس برای من چند برابر انرژی ازم میگیره!
اوایل مهاجرت، وقتی آدم تازه به محیط وارد شده، مثل یه گل سفالگری، انعطافپذیری بیشتری داره و خیلی راحتتر میتونه تغییر کنه. پس اگر قصد تغییری در شخصیت و فعالیتهاتون دارید، از همون روز اول شروع کنید.
موانع همیشه زیاده، مثل تمام عواملی که باعث شد برای من ۱۴ ماه بگذره و نشم اون کسی که میخواستم! که چقدر ناراحتم! مثلاً یه مدت دنبال خونه میگشتم! یه مدت دنبال کلاس زبان، اینقدر به چیزای مختلف فکر میکردم که در نهایت زمان مناسب رو از دست دادم و حالا چند برابر باید تلاش کنم.
هیچوقت دست از تلاش برندارین!
همین!
– – –
راستی، امروز چندمین چهارشنبه بود؟!
سلام
امروز، یعنی ۲۸ ژانویه به روز حریم (شاید هم امنیت) دادهها یا Data Privacy Day معروفه. من تا حالا توی چند تا مطلب به مباحث مرتبط اشاره کردم.
ذهنی درگیر با قوانین حریم شخصی
البته مواردی که من اشاره کردم بیشتر مربوط به حریم شخصی بود، Data Privacy هم به نوعی حریم دادههاست. خب دادهها چی میتونن باشن؟
خیلی چیزها!
تعریف داده یا Data:
میتوان همهٔ دانستهها، آگاهیها، داشتهها، آمارها، شناسهها، پیشینهها و پنداشتهها را داده نامید.
پس هر چیزی داده است و وقتی پردازش بشه به اطلاعات تبدیل میشه.
حالا چرا باید مراقب حریم دادهها باشیم؟
بذارین یه مثال خیلی واضح براتون بزنم.
از قضا شما اکانت گوگل روی گوشی اندرویدی خودتون ست کردین و دارین با دوستان در مورد اینکه باید مبل جدید بخرید حرف میزنید.
چند ساعتی بعد، لپتاپ رو روشن میکنید، گوگل کروم رو باز میکنید که از قضا همون اکانت گوگل روش فعاله، هر سایتی رو باز کنید، تبلیغ مبل میبینید.
گوشی شما با شنیدن کلمه کلیدی مبل از زبان شما، این داده دریافتی رو پردازش کرده و در راستای تبلیغات از اون اطلاعات استفاده کرده.
حالا این موضوع در مورد گوگل بود.
بریم یه کم قصههای خالهزنکی تعریف کنیم:
دختر همسایه اقدس خانوم، چند ماه پیش ازدواج کرده، همسایه اقدس خانوم، با یه قابلمه داره میره سوار تاکسی بشه که اقدس خانوم ازش میپرسه کجا به سلامتی؟ خانم همسایه میگه دخترم یه کمی مریض احواله، دارم براش سوپ میبرم.
اقدس خانوم یه داده دریافت کرده از اینکه دختر همسایه مریض احواله، این داده رو توی ذهن خودش پردازش میکنه و به نتیجه میرسه دختر همسایه حامله است.
کاری به درست و غلط بودن نتیجه پردازش ذهن اقدس خانوم ندارم، هدف از این مثال این بود که بدونیم یه داده شخصی، به چه اطلاعاتی میتونه تبدیل بشه، حالا یا به اطلاعات واقعی که میخواید راز و خصوصی باشه، یا شایعه و یک کلاغ، چل کلاغ!
– – –
مراقب دادهها و حریمشون باشیم!
همین!
سلام
با توجه به اینکه روز پنجشنبه، ۱۰ بهمن یا همون ۳۰ ژانویه، رویداد بعدی Persian Women in Tech در برلین برگزار میشه، تصمیم گرفتم این پست رو بنویسم.
اولین نکته قابل توجه این رویداد اینه که به زبان انگلیسی برگزار میشه و مخاطبش همه هستن، نه فقط زنان. تمرکزشون هم روی حمایت بیشتر از زنان ایرانی، خاورمیانه و شمال آفریقاست.
برنامه رویداد هم در دو بخش اصلی هست، شبکهسازی و پنل. در قسمت پنل ۴ مهمان دعوت میکنن و با حضور مجری که بحث رو هدایت میکنه و سوالات رو میپرسه.
با توجه به اینکه موضوع اون پنل چی باشه، از افراد متخصص اون موضوع برای مهمانان پنل دعوت میکنن.
تجربه خوب و قابل توجهیه، بررسی کنید ببینید آیا در شهر شما برگزار میشه یا نه، حتماً یک برنامه رو شرکت کنید، مطمئنم خوشتون میاد.
در این لینک میتونید اطلاعات رویدادهای آینده رو ببینید.
– – –
اطلاعات بیشتر:
سلام
با توجه به تمام تغییراتی که در پروسه وقت سفارت، چکلیست مدارک و مصاحبه سفارت اتفاق افتاده، تصمیم گرفتم این پست رو بنویسم، به دو علت:
خب برای این کار چی کار میکنم؟
مستقیم میرم سراغ سایت سفارت آلمان در تهران:
وقتی وارد این سایت میشید، توی بخش منو، قسمت خدمات رو میبینید:
بخش خدمات و بعد از اون بخش روادید و سفر، یکی از مهمترین بخشهای مورد نیاز شماست. البته همونطور که در تصویر بالا میبینید، بخش تایید و تصدیق مدارک هم اهمیت بالایی داره.
وقتی وارد صفحه روادید و سفر میشید، ۶ بخش رو میبینید:
یکی از سوالهایی که شاید خیلی براتون پیش بیاد اینه که فرق روادید ملی با بلوکارت یا جستجوی کار چیه؟ خب بذارین اینطور براتون توضیح بدم، هر اقامت بیش از ۳ ماه، جز دستهبندی روادید ملی محسوب میشه. ویزای جستجوی کار هم به نوعی روادید ملی محسوب میشه.
توضیح خود سفارت آلمان رو بخونیم:
روادید ملی همان روادید ورود برای اقامت بلندمدت با هدف و منظوری خاص می باشد (بیش از ۳ ماه) که در قانون پیش بینی شده است. این نوع روادید معمولاً برای مدتی مشخص، در برخی موارد خاص تا یک سال، صادر می گردد. بسته به هدف از اقامت، می بایست پس از ورود به آلمان، مجوز اقامت آلمان درخواست گردد.
کسی که قرارداد کاری داشته باشه که بلوکارت شامل حالش باشه، در مرحله اول یه روادید ملی برای ورود به خاک آلمان دریافت میکنه و بعد از ورود، در اداره مهاجرت (آسلندر) درخواست دریافت مجوز اقامت یا همون بلوکارت رو میده و بعد از مدتی انتظار (از چند هفته تا چند ماه) اون رو دریافت میکنه.
ترجمه مدارک
تغییر بعدی و اساسی که در مورد مدارک اتفاق افتاده، ترجمههاست. زمانی که من پستهای تجربهام رو مینوشتم، مدارک به زبان انگلیسی رو هم قبول میکردن، اما از اکتبر ۲۰۱۹، فقط و فقط ترجمه مدارک به زبان آلمانی مورد قبوله.
از تاریخ اول اکتبر ۲۰۱۹ (برابر با ۹/۷/۱۳۹۸) باید همهی مدارک مربوط به درخواست ویزای ملی را بهمراه ترجمهی آنها به زبان آلمانی ارائه نمایید.
لطفاً توجه داشته باشید که فقط درخواستهایی پذیرفته شده و مورد رسیدگی قرار خواهند گرفت که مدارک مربوط به آنها بصورت کامل تحویل داده شده باشند.
جمله اول که در مورد ترجمههاست و جمله دوم اینطور نشون میده که در صورت نقص مدرک در روز مصاحبه، پرونده به طور کلی مورد رسیدگی واقع نمیشه.
تغییرات دیگهای که اخیراً اتفاق افتاده و من در موردشون شنیدم (روی شنیدن تاکید دارم، تجربه من نیست):
ظاهراً در طی بررسی پرونده و درخواست، سفارت آلمان، پاسپورت رو پیش خودش نگه میداره. تاکید زیاد هم روی زاب شده که حتماً باید هم دانشگاه و هم مدرک H+ باشن.
خب، در مورد تعیین وقت، توضیحات خود سایت سفارت آلمان، به قدر کافی مشخص و شفاف هستش، من دیگه توضیح اضافهتری ندارم.
مهمترین تغییری که اتفاق افتاده، پروسه دریافت وقت مصاحبه، برای افرادی هست که موفق شدن قرارداد کاری بگیرن. در این صورت دیگه نیازی به انتظار در صف “بیش از ۱۲ ماه” وجود نداره.
وقت انتظار ویزای پیوست هم به مراتب خیلی کوتاهتر شده، علاوه بر اینکه، صدور ویزا برای اعضای خانواده به صورت همزمان امکانپذیر شده.
زمان انتظار: ۳ تا ۴ هفته
کارت آبی اتحادیه اروپا، قراردادکار با موافقت اولیه اداره کار آلمان
در این خصوص می بایست یک ایمیل به همراه مدارک و شماره رفرنس وقت سفارت شخص درخواست کننده و افراد خانواده که وی را همراهی می کنند به visainfo@tehe.diplo.de ارسال گردد تا وقت ویژه دریافت گردد.
آیا واقعاً پیدا کردن کار وقتی آلمان نیستیم شدنیه؟
بله
آلمان به شدت در مورد نیروی کار توی بحران قرار گرفته، آخرین آماری که خوندم، رقم ۹۰۰ هزار نفر بود، از تمام کشورهای دنیا هم دارن برای پیدا کردن کار در آلمان اقدام میکنن و کافیه شما تخصص کافی و دانش زبان انگلیسی یا آلمانی داشته باشید تا بتونید قرارداد کار بگیرید.
پاسخ و نتیجه بررسی درخواست روادید ملی
قدیما، وقتی بررسی تموم میشد، زنگ میزدن و میگفتن بیاین ویزا رو بگیرین، این پروسه یا تغییر کرده یا تغییر خواهد کرد. در این رابطه این لینک رو مطالعه کنید. توی این لینک، پروندههایی که جوابشون حاضر شده رو با بارکد زدن.
آدرس
آخر از همه اینکه، آدرس سفارت و محل مصاحبه و اطلاعات تماس تغییر کرده:
ایران، تهران، خیابان بخارست، خیابان هشتم، پلاک ۷، ساختمان آرین
شماره تلفن:
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۱
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۲
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۶۳
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۵۱
۰۰۹۸-۲۱-۸۸۷۵۷۵۵۲
این مسیر خیلی جستجو و مطالعه نیاز داره، راه سادهای نیست و هیچکسی به جز خودتون نمیتونه بهترین کمکها رو به شما بده. کفش آهنی رو بپوشید و قدم بردارید.
– – –
تمام نوشتهها به ترتیب:
اولین نوشته: دوست داری مهاجرت کنی؟
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت اول
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت سوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت چهارم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت پنجم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت ششم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هفتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هشتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت نهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت یازدهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوازدهم
آلمان – اقامت بلند مدت – بلوکارت
آلمان – اقامت بلند مدت – مصاحبه سفارت
مهاجرت به آلمان – یادگیری زبان
مهاجرت به آلمان – نیازمندیهای شخصی برای اولین ورود
مهاجرت به آلمان – چکلیست مدارک – به روزرسانی اردیبهشت ۹۸
مهاجرت به آلمان – اهمیت زبان آلمانی
سلام
یکی از سریالهایی که میبینم سریال پیکان یا Arrow تو هر فصل، یه قسمت اشتراکی crossover با بقیه سریالهای ابرقهرمانی با عنوان Crisis on Infinite Earths داره:
من این سریال رو از همون فصل اول یعنی ۸ سال پیش تماشا میکردم، الآن که تاریخ پست معرفیاش رو دیدم، خودم باورم نمیشد. ۸ سال تو دنیای قهرمانی الیور زندگی کردم انگار، قطعاً دلم براش تنگ میشه و البته بیشتر برای شخصیت فلیسیتی.
البته موضوع این پست، این سریال و این قسمت اشتراکی، دنیاهای نامحدود و بحران نیست، گرچه این هم ایده خوبی برای نوشتن میتونه باشه. شاید در آینده!
من تو فصلهای قبلی این سریال، قسمتهای crossover رو تماشا نمیکردم، میگفتم چون بقیه سریالها رو نمیبینم و نمیدونم اونا چطوری هستن، تماشای این قسمتهای اشتراکی شاید باعث بشه مجبور بشم بقیه سریالها رو ببینم و دیگه علاقهای به تماشای سریال جدید ندارم.
موقع تماشای این قسمت اشتراکی، چون خیلی از شخصیتهای ابرقهرمانی رو نشون میداد، حتی بتمن و سوپرمن، ترغیب شدم برم فیلمهای منحصر به اونا رو ببینم.
اینها فیلمهایی بود که تا الآن دیدم:
علاوه بر اینکه بینهایت ترغیب شدم برم تمام کتابها و کمیکبوکهای دنیای مارول رو بخونم، فکر میکنم دلم میخواد تمام فیلمهایی که ساخته شده رو هم به ترتیب ببینم.
تو این لینک میتونید یه لیست کامل از این فیلمها رو به ترتیب ساخت و پخش ببینید.