سلام
قسمت اول که تجربهی ورود به خاک آلمان و سفر از دوسلدورف به کلن بود و این قسمت دیدار عاشقانه من با شهر زیبای کلن. همچنان به نظرم دوستداشتنیترین شهر آلمانه.
بعد از رد شدن از یه مسیر سرسبز رسیدم به ایستگاه قطار کلن و پیاده شدم و بعد از پرسیدن چند تا سوال از اطلاعات ایستگاه قطار، از ایستگاه بیرون اومدم و دیدن کلیسای کلن بهترین استقبال دنیا شد.
اینقدر این بنای تاریخی قشنگ و پر عظمت هست که آدم از نگاه کردن بهش سیر نمیشه.
اولین نکته ای که توجه من رو جلب کرد، وجود ایستگاه قطار کنار این کلیسا بود. چیزی که تو ایران و به خصوص شیراز زیاد میشنویم، اینه که مترو باعث خراب شدن بنای تاریخی میشه و بارها و بارها از افراد به اصطلاح کاردان شنیدیم که تا چند سال دیگه مجموعه کریمخان زند به خاطر مترو خراب میشه.
جالب بود که ایستگاه قطار کاملاً چسبیده بود به این کلیسا و کسی هم نمیگفت خطری تهدیدش میکنه. اون هم ایستگاهی که حسابی پر تردده!
هوا حسابی بارونی بود و من با راهنمایی مسئول اطلاعات ایستگاه قطار و همینطور نقشه گوگل، خیلی راحت مسیرم رو پیدا کردم و به محل اقامت رسیدم. برای یک شب در هتل Senats کلن اقامت داشتم که بینهایت هتل خوبی بود.
بعد از کمی استراحت و پوشیدن لباس گرم، اومدم بیرون و پیاده اطراف رو گشتم، هتل تو محدوده Old City بود که تقریباً مرکز شهر میشه و به بیشتر جاذبه های گردشگری کلن نزدیک بود.
هوا آفتابی شده بود و بهترین زمان برای گشت و گذار بود. پیاده اطراف رو قدم زدم و کوچه ها و ساختمون های قدیمی رو دیدم و به کلیسای کلن رفتم. (با توجه به اینکه قبلاً در مورد این کلیسا نوشتم، دیگه نمی نویسم تا تکراری نشه)
هوا خیلی سرد بود، اول تصمیم گرفتم برگردم و کمی بخوابم، چون شب قبل نخوابیده بودم، اما ترجیح دادم فرصت محدودی که دارم رو از دست ندم.
با توجه به سردی هوا، تصمیم گرفتم با Mini Train شهر رو بگردم. بلیطش ۸ یورو بود و با این بلیط یه سفر رفت و برگشت به موزه شکلات، ورودی موزه و ورودی باغ وحش کلن رو میداد. در حین این سفر رفت و برگشت هم از کوچه پس کوچه ها و خیابان های مختلف رد میشد و در مورد تمام قسمت ها، هم مدرن و هم تاریخی به دو زبان انگلیسی و آلمانی توضیح می داد.
طول مدت سفر با این قطار کوچولو، حدود یک ساعت بود، نیم ساعت رفت و نیم ساعت برگشت. ایستگاه اول جلوی کلیسا بود و ایستگاه آخر جلو موزه شکلات.
من تقریباً به آخرین قطار رسیدم و موفق نشدم موزه شکلات رو ببینم. ولی به جاش حسابی رود راین و اسکله قایق های تفریحی رو دیدم.
ورودی موزه شکلات، فروشگاه هم داره که یه عالمه شکلات متنوع میشه دید یا خرید.
زمانی که جلوی موزه شکلات پیاده میشید، راننده میگه که ساعت قطارهای برگشت چه ساعتهایی هست. اینطوری میتونید صبح با قطار تفریحی تا جلو موزه برید و موزه رو ببینید، کنار رود راین قدم بزنید، قایق تفریحی سوار بشید و بعد از ظهر با قطار به مرکز شهر یا Old City برگردین.
یادتون باشه بلیطی که اول سفر راننده به شما میده رو تا آخر سفر نگه دارید. قیمت بلیط کودک هم کمتر از بزرگساله. با قطار تفریحی تا موزه اومدم و راننده قطار بهم گفت که آخرین قطار ساعت ۱۸:۱۰ حرکت میکنه و حواسم باشه جا نمونم. حدود نیم ساعت فرصت داشتم.
اول داخل ساختمان موزه و فروشگاه شکلات رفتم. ساعت کاری موزه تموم شده بود، کمی فروشگاه شکلات رو دیدم و بیرون اومدم. اگر خیلی به شکلات علاقه دارید، یه بودجه حسابی باید واسه خرید تو این فروشگاه بذارید.
با شروع پاییز، بیشتر روزها هوا ابری و بارونی هست، به محض اینکه آفتاب میشه، آلمانی ها هر جا بتونن از آفتاب استفاده میکنن. هوا آفتابی بود و افراد زیادی روی پله های موزه شکلات در حال استراحت بودن.
کنار موزه شکلات یه پلکان بود که به یه بالکن بزرگ دسترسی داشت. از اونجا میشد رود راین، بخشی از شهر و اسکله قایق های تفریحی رو دید. کلیساها و پل عشاق هم در این عکس خودنمایی میکنن.
مجاور رود راین، در هر دو طرف، پیاده روهای عریضی ساختن که برای دوچرخه سواری و دویدن یه لاین مخصوص داره.
البته تقریباً تمام پیاده رو های شهرهای آلمان که من دیدم اینطور بودن، تفاوت پیاده روهای مجاور رود راین، عریض تر بودن و پر درخت بودنش بود. و صد البته وجود رود راین!
قطار آخر اومد و با یه سفر توضیحی دیگه از مناطقی که ازش رد میشد، به مرکز شهر برگشتم.
بعد از اینکه به مرکز شهر برگشتم، از کارمند پذیرش هتل پرسیدم که شما معمولاً شب ها کجا میرید و nightlife بیشتر تو کدوم خیابون هست. بهم روی نقشه آدرس داد و گفت با کدوم خط مترو و از کدوم ایستگاه میتونم برم به رادولف پلاتز.
ایستگاه مترو نزدیک بود و من پیاده رفتم به اون سمت، به یه ایستگاه مترو دیگه رسیدم و چون سرد بود گفتم بالاخره تو کلن هم مترو ها ایستگاه مشترک دارن و پیدا میکنم چطوری خط عوض کنم.
با تجربه قبلی از ایستگاه مترو برلین، فکر می کردم بتونم از باجه داخل ایستگاه بلیط بخرم، که وقتی وارد ایستگاه شدم دیدم هیچ باجه ای وجود نداره.
یه خانم مسن آلمانی وارد مترو شد و من ازش هم آدرس پرسیدم و هم اینکه چطوری می تونم بلیط بخرم.
برای آدرس بهم گفت این خط جایی که میخوام برم نمیره، ولی یه ایستگاه نزدیک به رادولف پلاتز داره به اسم فرشن پلاتز (Friesenplatz) که میتونم با چند دقیقه پیاده روی برسم اونجایی که میخوام برم.
در مورد بلیط هم بهم گفت از داخل قطار میتونم بلیط تهیه کنم اگر پول خرد دارم و در نهایت گفت من یه بلیط دارم که روزهای آخر هفته بعد از ساعت ۷ عصر میتونم یک نفر همراه داشته باشم و رایگان هست. اینطوری بود که باز محبت و انسان دوستی آلمانی ها رو دیدم.
برعکس چیزی که شاید شنیده باشید که آلمانی ها اصلاً انگلیسی حرف نمیزنن، من با هر نفر که برخورد داشتم و سوال پرسیدم، خیلی خوب و عالی انگلیسی حرف میزد و فوقالعاده مهربون هم راهنمایی میکردن.
وقتی به ایستگاه فرشن پلاتز رسیدم، خانمی که باهاش همسفر شدم بهم گفت اینجا باید پیاده شم. از مترو خارج شدم و از یه نفر دیگه مسیر رادولف پلاتز رو پرسیدم.
آروم به سمت رادولف پلاتز قدم زدم و به دروازه Hahnen رسیدم.
یکی از بهترین کارهایی که در سفر به آلمان میشه انجام داد، قدم زدن تو خیابون های قدیمی با ترکیب مدرنیته است.
وقتی به دروازه Hahnen نزدیک شدم، صدای موسیقی میومد، به سمت دروازه رفتم و وقتی از دروازه رد شدم، کافه های خیابونی رو دیدم.
تقریباً شبیه به خیابون سی تیر که در تهران هستش، اینجا هم یه سری ون و ماشین بودن که کافه و رستوران بودن و جمعیت زیادی هم اطراف این کافه ها بودن که اکثراً جوون بودن.
حس جالبی داشتم. انگار که تهران و ایرانم و
It feels like home!
کمی بین کافه ها چرخیدم و از اون فضای هیجان انگیز لذت بردم، حتی یکی شون انواع خرما و آلوچه و برگ زردآلو و خوراکی های اینطوری داشت که جدی جدی حس میکردم ایرانم.
پیاده به سمت ایستگاه مترو رفتم، شام خوردم و در نهایت از شدت خستگی بعد از بیشتر از ۳۶ ساعت نخوابیدن، بیهوش شدم.
من روز اول به جز هتل که وایفای داشتم، تو خیابونها هم از وایفای رایگان استفاده میکردم. بیشتر خیابون ها این امکان رو داشتن.
پیدا کردن رستوران های ترکی و حلال تو آلمان خیلی راحته، کافیه گوگل کنید. تا رستوران های اطراف رو بهتون نشون بده. GPS موبایل هم خیلی راحت بدون اینترنت کار میکرد و میتونستم مسیر رو پیدا کنم.
قبلاً شنیده بودم که بیشتر گوشت های آلمان حلال هستن چون اکثر قصابهاشون ترک هستن و مسلمان و ذبح اسلامی دارن.
روز اول برای ناهار، رو به روی کلیسای کلن، رستوران مک دونالد بود و من Chicken Wings سفارش دادم که مطمئن باشم مرغ هست و نگرانی از بابت گوشت خوک نداشته باشم.
یکی از بهترین بال و کتف هایی بود که در زندگیم خوردم، قیمتش هم حدود ۵ یورو بود و به نظرم کاملاً به صرفه بود.
شب وقتی از رادولف پلاتز به سمت فرشن پلاتز میرفتم، Kebaphaus am Ring رو دیدم و وقتی دیدم دنر داره، حدس زدم که ترک باشه و گوشت حلال داشته باشه. رستوران هایی که گوشت حلال دارن، یه علامت “حلال” روی شیشه ها یا زیر منو ها شون هست.
تو ویترین مغازه پیتزا دیدم و ترجیح دادم پیتزا بخورم و داشتم از مغازه دار میپرسیدم که توی پیتزا چه گوشتی هست که یهو ازم پرسید اهل کجایی؟ گفتم ایران. که گفت:
فارسی بلدی حرف بزنی؟
که فهمیدم صاحب رستوران ایرانی هست و با هم فارسی صحبت کردیم و گفت توی پیتزا گوشت خوک داره و در نهایت یه پیتزای گیاهی بهم داد. قیمتش هم حدود ۲ یورو بود.
پیدا کردن افراد فارسی زبان تو کلن خیلی راحت بود، پیدا کردن رستوران ایرانی هم راحت تر، و در کل اگر دنبال گوشت حلال هستید، اصلاً نگران نباشید، خیلی راحت میشه رستوران های حلال یا گوشت حلال پیدا کرد، که اگر هم موفق نشدین، تمام رستوران ها غذای گیاهی دارن، باز هم موفق نشدین، همه جا سیب زمینی سرخ کرده دارن و باز هم موفق نشدین فروشگاه زنجیره ای و سوپرمارکت اینقدر زیاده و غذا و خوراکی اینقدر ارزون که گرسنه نمیمونید.
پایان روز اول
– – – –
پینوشت: عکس از مک دونالد و اسنک بار رو از اینترنت گرفتم و عکس های خودم نیست.