امروز به صورت عجیبی، یه بخش تاریک و سیاه و خاکستری از خاطرات زندگیم، از قسمتهای تلخش جلو چشمم رژه میرفتن، چیز بدی نبود، اما من عادت دارم از رشد خودم و چیزایی که بدست آوردم یا از دست دادم، درس زندگی بگیرم!
عنوان بهتری برای این پست پیدا نکردم، اما وقتی در موردش توضیح بدم، شاید شما عنوان بهتری براش پیدا کردین.
خب قصه از این قراره که، تو شبکههای اجتماعی، به خصوص توییتر، یهو یه ژانر شروع میشه، یک نفر شروع به مسخره کردن کسی میکنه و بقیه همینطور ادامه میدن.
نفر اول که فقط جرقه رو زده و مثل مهره اول دومینو، همینطوری ادامه پیدا میکنه. هر کسی با هدفی به این موج اضافه میشه، جذب فالوئر، بامزه بازی، و هر هدف دیگه، که من در جایگاهی نیستم که بخوام نظر کارشناسی روانشناسی بدم.
در نهایت همه اینا میگذرن و میرن و البته دنیای مجازیه، کافیه اینترنت قطع بشه و دیگه دنیای مجازی هم وجود نداره. مهم اینه اون شخص مورد تمسخر واقع شده چه واکنشی نشون بده و چه تاثیری روش بذاره.
به عنوان کسی که به عنوان شخص مورد تمسخر واقع شده، تجربه موفقی برای گذر از این قضیه نداشتم و مدتهای زیادی غصه بر من غلبه کرده بود، میتونم یه پیشنهاد بدم. هر وقت موج این چنینی راه میفته، اینترنت رو خاموش کنین، یه آهنگ شاد بذارین و به زندگی واقعی برگردین. یادتون باشه آدما حرفشون رو میزنن و میرن دنبال زندگیشون، شما نباید قربانی این موج بشید. خودتون رو نجات بدین.
اینترنت دنیا رو اگه قطع کنن، دیگه هیچ کدوم از این ژانرها و موجها وجود خارجی ندارن. پس غصه نخورین.
– – –
پینوشت: دوست داشتم خیلی بیشتر از اینا بنویسم در این رابطه، ولی همین کافیه!
این پست چهارصدم وبلاگمه، البته سومین وبلاگ. و وبلاگی که تصمیم دارم بمونه تا ابد، یادگار از من. دوست داشتم این پست خیلی خاص باشه، موضوع مهمی برای گفتن داشته باشه. اما ….
فقط و فقط یه آهنگ همه چیز رو تغییر داد. قرار نیست همه چیز فوقالعاده و به قولی خارجیها Perfect باشه، زندگی بی نقص نیست. پس من چرا دنبال یه پست ایدهآل برای یه عدد رند مثل ۴۰۰ هستم؟ خیلی وقتها، پستهای قدیمی که در لحظه نوشتنشون فکر میکردم فوقالعاده هستن، با تغییر نظر و عقیدهام دیگه چنین حسی بهشون ندارم. فقط احساس افتخار از بزرگتر شدن و بلوغ فکری خودم جایگزین حس نوشته فوقالعاده میشه.
باشد که برسم به پست ۴۰۰۰ ام.
این وبلاگ برای من همینه، رشد و بلوغ فکری خودم رو خط میزنم انگار. مثل خط زدن برای قد کشیدن بچهها که روی ستون کنار در اتاقشون به یادگار میمونه.
زندگی مثل کوهنوردیه، قبلاً هم در این مورد پست نوشته بودم، انگار توی وجودم کوهنوردی تاثیر زیادی داشته همیشه. هر چی فکر میکنم بیشتر تجربهام از طبیعت هم کوهنوردی داشته!
کوهنوردی از سری قصههای کوهنوردی
گاهی، در حین بالا رفتن، آدم برمیگرده و به راه پیموده شده نگاه میکنه! گاهی باورت نمیشه این همه راه اومدی، جایی که وقتی از پایین کوه بهش نگاه میکردی، هیچوقت فکر نمیکردی بهش برسی.
از دامنهای هم که الآن هستی، به قله که نگاه میکنی، یه ترس ناخودآگاه میاد سراغت، میترسی بهش نرسی، پس وقتشه، نگاه کن به مسیر پیموده شده، یادت بیاد چه مسیری رو با چه سختی طی کردی به اینجا برسی، بقیه راه هم همینطوره، تلاش میکنی و به قله میرسی.
فقط تو این قصه، تو قصه زندگی همه ما، یه مقدار ابر دور قله رو گرفته، هر چی نزدیکتر میشیم واضحتر میشه. همه ما تصوری از قله داریم، برنامهای که قله باید این شکلی باشه. همون هدف. در اکثر مواقع دقیقاً همونه! دقیق دقیق، طبق چیزی که فکر میکردیم.
یه وقتایی هم قلهای در کار نیست و زندگی همین مسیری هست که داریم طی میکنیم.
– – –
پینوشت ۱: میدونم عکس پست با متن پست در تضاد و تناقض و تعارضه، به بزرگی خودتون ببخشید. حس عکس بیشتر به حال فعلی شبیه بود. همیشه ذل و ذهن آدم در یک راستا نیستن. دل عکس رو انتخاب میکنه و ذهن متن رو!
پینوشت ۲: شاید بد نباشه بشنوید اون آهنگ رو – Spoiler Alert – آهنگ هیچ ربطی به کوهنوردی نداره!
آهنگ تیتراژ سریال ممنوعه – فصل دوم – رضا بهرام – مو به مو
پینوشت ۳: میخوام مشق شب بدم به خودم! هر روز، یک پست! بنویس! “نوشتن” بر هر درد بیدرمان دواست! نوشتن باعث میشه بیشتر مطالعه کنم و بیشتر تحقیق کنم. پس مینویسم، بیشتر از قبل و با تعهد بیشتر
پینوشت ۴: قله کجاست؟
تو فیلم “شهر موشها ۲” یه قسمتش “کپلک” (پسر کپل خان) به بچه گربهای که پیدا کرده بودن میگفت:
“پاشو شیر بخور، جون بگیری، بزرگ بشی، اسمش رو نبر بشی، ما رو بخوری”
شاید یه فیلم کودکانه به نظر بیاد، اما همین یه حرف هزار تا معنی داره.
آدمهای زیادی وجود دارن که سکوی پرتاب بقیه میشن، کمک میکنن تا رشد کنن، شناخته بشن، معروف بشن، کارشون رو پیش ببرن، اما همین افراد ارتقا پیدا کرده، وقتی فکر میکنن کسی شدن، یادشون میره واسه رسیدن به این مقام و مرتبه، یه نفر رو زیر پا گذاشتن، حالا یا ناخودآگاه یا خودآگاه، یا یک نفر رو نابود کردن، یا ازش سواستفاده کردن، یا هزار اتفاق دیگه …
از این دسته افراد نباشیم.
روز چهارشنبه در نهمین جلسه هفتگی استارتاپی شیراز، از آقای امید سجادی یکی از بزرگترین سردخانه سازان جنوب کشور دعوت کردیم تا برای ما از شکستها و تجربیاتشون صحبت کنند. وویس این جلسه رو میتونید در پوشش رسانهای استارتاپتیوی بشنوید یا از این لینک دانلود کنید.
آقای سجادی با 33 سال سن، شاید بیش از 10 بار در زندگی شکستهای مختلفی رو تجربه کرده بودند تا اینکه به یکی از موفقترین اشخاص تبدیل شده بودند. لازم به ذکر هست که حتی در موقعیت فعلی تا نزدیکی یک شکست دیگه رفته بودند و با مشاوره و کمک دیگران از این شکست جلوگیری شده بود.
مهمترین نکاتی که من از آقای سجادی یاد گرفتم، صبر و پشتکار ایشون بود. اینکه برای یادگیری و رسیدن به هر چیزی صبر کردن، تلاش کردن و با پشتکار تمامی راه رو پشت سر گذاشتن و هنوز هم با وجود اینکه در حرفه خودشون یکی از بهترینها هستند برای بهتر شدن تلاش میکنن.
یکی از مواردی که آقای سجادی گفتن و برای من خیلی جالب بود، این بود که از کاگری و پایه ترین حالت کاری شروع کردن، تک به تک فعالیتها رو یاد گرفتن، طراحی، ساخت، رنگ زدن و …. تا به اینجا رسیدن. توی این راه هم همیشه مطالعه میکردن و هیچوقت دست از تلاش برنداشتن. با وجود اینکه صاحب یک کارخانه هستند، اگر روزی هر کدام از کارگرهاشون غائب باشن، خودشون لباس کار میپوشن و به جای اون کارگر کار میکنن.
چیزی که نسل ما و جوونهای ما و حتی خود من فکر میکنیم این هست که یک شبه راه صد ساله بریم و از همون اول پشت میز ریاست بشینیم و حاضر نیستیم برای رسیدن به خواستههامون تلاش کنیم. منتظر یک چراغ جادو و غول چراغ جادوییم که با اشارهای همه آرزوها و خواستههای ما رو برآورده کنه.
– – –
پینوشت 1: تلاش کنم، تلاش کنی، تلاش کند، تلاش کنیم، تلاش کنید، تلاش کنند. همین صرف فعل و عمل کردن به اون رمز موفقیت هست.
پینوشت 2: از شکست نترسید و یاد بگیرید بعد از شکست دوباره، سه باره و چند باره بلند شید.
پینوشت 3: در صحبتهای آقای سجادی گفته شد که در زمان بستن سردخانه، به علت نداشتن اطلاعات کافی میخواستند فرار کنند، و دقیقاً موضوعی که میخواستند ازش فرار کنن باعث شده به موفقیت برسن. پس از یادگیری و کسب تجربه فرار نکنید. شاید علت ترس شما، روزی علت موفقیت شما شود.
موفقیت بیشتر از اینکه یه حس اجتماعی باشه یه حس درونی و ذاتی هست. شما اطراف خودتون آدمهای زیادی میبینین که به چشم اجتماع آدمهای موفقی هستند اما خود این افراد چنین حسی ندارن. به نظر شما علتش چیه؟
از نظر نسل قدیم، درس خوندن و گرفتن مدرک از یه دانشگاه خوب و استخدام شدن در یه سازمان دولتی و حقوق ثابت موفقیت هست. اما از نظر یک جوان پرانرژی که با علم روز داره پیشرفت میکنه چنین دیدگاهی برای موفقیت به نظرش سادهانگاری و خندهدار هست.
پس احساس موفقیت کاملاً ذاتی و درونی با توجه به انتظار هر فرد از خودش هست. هر فردی بیشتر از سایرین، استعدادها و تواناییهای خودش رو میشناسه. با توجه به استعداد و علاقه، انسان میتونه زمینه کاری که میتونه در اون پیشرفت کنه رو پیدا کنه. در همین راستا، انسان وقتی زمینه مورد علاقه خودش رو پیدا کنه، به راحتی میتونه موفق بشه. شاید این موفقیت از نظر اجتماع موفقیت به حساب نیاد، اما همین که فرد احساس رضایت از خودش داشته باشه، بزرگترین و بهترین موفقیت هست.
به امید روزی که همه راه موفقیت خودشون رو پیدا کنن.
دستهبندیهای ویژه
نوشتههای تازه
دستهها
- آن روی مهاجرت (۱۰۷)
- چالشهای مهاجرت (۱۰)
- زندگی در آلمان (۱۴)
- کاریابی (۶)
- گاهشمار مهاجرت (۲۸)
- ماهگردها (۲۱)
- مهاجرت به آلمان (۲۵)
- مهاجرت کهکشانی (۱۹)
- یادگیری زبان (۲)
- دل نوشته ها (۳۰۷)
- آشپزی (۴)
- اندوهنامهها (۷)
- چالش – ۳۰ روز وبلاگنویسی (۶)
- داستاننویسی (۲)
- نوشتن (۸)
- سفرنامه (۴۷)
- رستوران (۶)
- علم و فناوری (۱۳۰)
- اپلیکیشن (۹)
- بازاریابی (۵)
- شبکه های اجتماعی (۲)
- پژوهش (۲)
- دنیای استارتاپها (۲۵)
- استارتاپ گرایند (۱)
- استارتاپویکند (۱۵)
- ماشین استارتاپ ناب (۷)
- کارگاه تخصصی (۲)
- معرفی سایت (۵۰)
- نرم افزار (۱۸)
- همایش (۳)
- کتاب و کتابخوانی (۵)
- گردشگری (۴۳)
- شیراز (۲۸)
- مطالب عمومی (۶۵)
- سلامت (۱۶)
- شکواییهها (۲)
- هنری (۱۲۴)
بایگانی
- آذر ۱۴۰۳ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- مهر ۱۴۰۲ (۱)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱)
- دی ۱۴۰۱ (۲)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۳)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۲)
- مهر ۱۴۰۰ (۳)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- فروردین ۱۴۰۰ (۱)