قصههای اول:
مهاجرت کهکشانی …
اول قصه vs قصه اول
شروع مهاجرت
قصه مهاجرت من
و حالا ادامه داستان:
تو قصههای اول این مجموعه، بیشتر از مقدمات و پیشنیازها گفتم. این بار دوست دارم بیشتر از خود زندگی مستقل و تنها بودن و طعم متفاوت مهاجرت بگم، طعمی که نه شیرینه و نه تلخ، نه ترش و نه تند! انگار یه طعم متفاوت از سردی و گرمی روزگار چشیدن!
اولین چیزی که موقع مهاجرت و رو پای خود ایستادن بیشتر از همه به چشم میاد، مسئولیتهای شخصی زندگیه! غذا پختن، لباس شستن، رسیدگی به خود و این جور چیزا، ماه اول و دوم شاید کمتر به نظر برسه اما دیگه دخل و خرج و حساب و کتاب هم خیلی مهم میشه.
اگه موقع مهاجرت، پانسیون یا خوابگاه رو انتخاب کنین، خب سبک زندگی به مراتب متفاوتتر میشه و تنهایی خیلی زیاد فرصت نمیکنه غلبه کنه.
شاید طعم اصلی مهاجرت وقتی باشه که آدم خونه مستقل و تنها داشته باشه، اینجاست که میشه امپراطور زندگی خودش و کهکشان خودش و قوانین زندگی خودش! انگاری یه قلمرو داره که اونطوری که میخواد زندگی کنه!
سختترین قسمت مهاجرت واسه من وقتای مریضی بود! خودت تنهایی، باید بری دکتر! نباید خانواده رو نگران کنی و خب، همین دیگه! خودتی و خودت! باید بتونی از پس مریضی خودت بر بیای! سوپ بپزی و از خودت پرستاری کنی! پیشگیری البته بهتر از درمانه! خوردن میوه و سبزی، قرص جوشان و معجون آبجوش عسل لیمو!
مسئولیتپذیری بزرگترین دستاورد من از زندگی مستقل و مهاجرت کهکشانی بود!
– – –
پینوشت ۱: من هنوز مهاجرت به کشور خارجی رو تجربه نکردم، هر چی که مینویسم، برای مهاجرت کهکشانی ۹۰۰ کیلومتری به پایتخته! پس تجربههای من بسیار کوچیکتر از تجربههای کسایی هستش که از کشور و وطنشون رفتن.
پینوشت ۲: خوشحال میشم تجربههاتون رو نظر بذارین.