سلام
قصههای مهاجرت کهکشانی رو اگه یادتون هم نمیاد، میتونین تو دستهبندی “مهاجرت کهکشانی” بخونید، حتماً از اولین پست شروع کنید، بالاخره قصههای دنبالهدار رو نباید از وسطش شروع کرد.
میدونم خیلی وقته از آخرین نوشته این دسته گذشته! حتی خودم هم برای نوشتن این پست، رفتم ۱۲ تا پست قبلی این دستهبندی رو خوندم!
زندگی از اونجایی شروع میشه که آدم تصمیم میگیره خلاف جهت آب شنا کنه، بزنه به دل دریای مواج، به دور از ساحل امن.
این نظر من در لحظه نوشتن این پسته و ممکنه حتی ده دقیقه دیگه نظرم تغییر کنه و بگم:
زندگی را ورق بزن…
هر فصلش را خوب بخوان…
با بهار برقص…
با تابستان بچرخ…
در پاییزش عاشقانه قدم بزن…
با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش…
زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!سیمین بهبهانی
حتی میشه گفت زندگی هر لحظه است، چه در ساحل امن باشی و چه در دریای مواج. هر لحظه که نفس میکشی زندگیه، مهم اینه که خوب، شاد و پرانرژی نفس بکشی. عنصر سلامتی رو حذف کردم، چون ممکنه بیماری داشته باشیم، اما دلیل نمیشه زندگی نکنیم!
یه تصمیمی مثل مهاجرت، اصلاً ساده نیست، تبعات زیادی داره و آدمهای زیادی رو تحت تاثیر قرار میده، مهمتریناش: خانواده
خدا رو شکر، مهاجرت همدورهایهای ما دهه شصت و نسل سوخته، همزمان با عصر تکنولوژی بوده، بارها از خالهام در مورد سه ساعت در صف تلفن ایستادن در آمریکا برای زنگ زدن به مادربزرگم شنیدم! چه دردناک بوده برای افرادی که سالهای ۵۰ و ۶۰ و حتی ۷۰ مهاجرت کردن. باز دهه ۸۰ تلفن سادهتر بوده.
قصه مهاجرت همه ما آدمها از یه جایی شروع میشه، برای بعضی از مهاجرت درونی و بعضی هم مهاجرت کشور به کشور و برای من هم که به دیدگاه خودم همچنان یک مهاجر کهکشانیام.
در نهایت، همه ما مهاجریم، از دنیایی قبل از تولد به دنیای بعد از تولد!
– – –
پینوشت: واسه نوشتن نوشتههام دچار خودسانسوری عجیبی شدم، شما به بزرگی خودتون شلختگی و کلاف سردرگم و گره خورده بودن پستها رو ببخشید.