سلام.
آخر پست «آنچه گذشت – ۲۰۲۲»، از ۲۰۲۳ خواستم که باهامون مهربون باشه. ولی خب، همیشه دنیا اونطوری که ما میچینیم و برنامه میریزیم پیش نمیره.
وقتشه بریم ادامه مطلب، آره همین اول
سلام.
آخر پست «آنچه گذشت – ۲۰۲۲»، از ۲۰۲۳ خواستم که باهامون مهربون باشه. ولی خب، همیشه دنیا اونطوری که ما میچینیم و برنامه میریزیم پیش نمیره.
وقتشه بریم ادامه مطلب، آره همین اول
سلام
یادش بخیر اون روزایی که هر روز پست وبلاگ مینوشتم. نمیدونم چی شد که دیگه این کار رو نمیکنم. دیدی یه روزایی به یه بخشهایی از خاطرات و گذشتهات فکر میکنی و آه میکشی. دلت میخواست هنوز اون ویژگی گذشته رو داشته باشی.
بریم ادامه مطلب تا بقیه حرفا رو بشنویم یا بخونیم …
این روزا یکی از سختترین کارا انتخاب موضوع برای نوشتنه. انگار چالش هر روز بنویسم، خیلی برای من کارساز نبوده، یه مدتی، خیلی قدیم، برنامه هفتگی داشتم.
شنبه ها: معرفی مجموعه موسیقی یا آهنگساز
یکشنبه ها: معرفی سایت
دوشنبه ها: معرفی سریال
سه شنبه ها: معرفی فیلم
چهارشنبه ها: معرفی بنای تاریخی شیراز
پنجشنبه ها: معرفی نرم افزار
اصلاً همیشه دوست داشتم از خودم نقل قول کنم. [یه ایموجی بامزه رو خودتون متصور شید دیگه]
این پست رو ۴ مرداد ۱۳۹۲ نوشتم، حدود ۶ سال پیش. اولین وبلاگم رو سال ۱۳۸۵ روی بلاگفا ساختم که بعدش پاکش کردم. یادش بخیر و این وبلاگ رو از سال ۱۳۹۱ دارم. پیر شدیم رفت! ۷ سال عمریه برای خودش.
خب بگذریم، موضوع این پست چیز دیگریست. اینکه چقدر این روزا سخت شده انتخاب موضوع برای نوشتن، چرا؟ چون گذشت اون دوره از زندگی که هر چی میدیدم برام درس زندگی بود و دوست داشتم ازش بنویسم، گذشت اون دوره از زندگی که دوست داشتم تجربیاتم رو با همه دنیا شریک بشم، گذشت اون دوره از زندگی که از رفتار مغازهدار هم درس بازاریابی و مشتریمداری میگرفتم.
اما چرا؟
شاید هم دوره هیچ کدوم از اینا نگذشته، دوره علاقه به انتشارشون گذشته! آدم از یه جایی به بعد، ترجیح میده همه چیز رو برای خودش، تو ذهن و قلب خودش ثبت کنه.
یادمه قدیما، از هر چیزی عکس میگرفتم و روی اینستاگرام منتشر میکردم، اما حالا دیگه اینطور نیستم. انگار هر چیزی دورهای داره و دورهاش که رد بشه، حسش هم از بین میره.
شاید هم الآن وقتش باشه، یه فکری کنم به حال نوشتنم، به حال و روزگار اینکه چی دوست دارم از من بر جای بمونه در این عرصه اینترنت!
یه مدت پیش یه لیست درست کردم برای اینکه هر روز چی بنویسم:
شنبه: مهاجرت کهکشانی
یکشنبه: معرفی سریال
دوشنبه:
سهشنبه: معرفی کتاب
چهارشنبه: گردشگری
پنجشنبه: معرفی فیلم ایرانی
جمعه: موضوع تخصصی حرفهای
اما این هم نشد، یا حداقل دیگه نمیشه، چراش رو نمیدونم، شاید چون ذهن پراکنده و آشفته این روزا، اینقدر براش تمرکز سخت شده که نمیتونه به یک موضوع محصور بشه.
خب، الآن چرا این رو نوشتم؟ دنبال یک راهی میگردم برای ارتقای خودم و ارتقای وبلاگم. چی بنویسم؟ چطوری بنویسم؟
پذیرای پیشنهادات شما هستم.
این پست چهارصدم وبلاگمه، البته سومین وبلاگ. و وبلاگی که تصمیم دارم بمونه تا ابد، یادگار از من. دوست داشتم این پست خیلی خاص باشه، موضوع مهمی برای گفتن داشته باشه. اما ….
فقط و فقط یه آهنگ همه چیز رو تغییر داد. قرار نیست همه چیز فوقالعاده و به قولی خارجیها Perfect باشه، زندگی بی نقص نیست. پس من چرا دنبال یه پست ایدهآل برای یه عدد رند مثل ۴۰۰ هستم؟ خیلی وقتها، پستهای قدیمی که در لحظه نوشتنشون فکر میکردم فوقالعاده هستن، با تغییر نظر و عقیدهام دیگه چنین حسی بهشون ندارم. فقط احساس افتخار از بزرگتر شدن و بلوغ فکری خودم جایگزین حس نوشته فوقالعاده میشه.
باشد که برسم به پست ۴۰۰۰ ام.
این وبلاگ برای من همینه، رشد و بلوغ فکری خودم رو خط میزنم انگار. مثل خط زدن برای قد کشیدن بچهها که روی ستون کنار در اتاقشون به یادگار میمونه.
زندگی مثل کوهنوردیه، قبلاً هم در این مورد پست نوشته بودم، انگار توی وجودم کوهنوردی تاثیر زیادی داشته همیشه. هر چی فکر میکنم بیشتر تجربهام از طبیعت هم کوهنوردی داشته!
کوهنوردی از سری قصههای کوهنوردی
گاهی، در حین بالا رفتن، آدم برمیگرده و به راه پیموده شده نگاه میکنه! گاهی باورت نمیشه این همه راه اومدی، جایی که وقتی از پایین کوه بهش نگاه میکردی، هیچوقت فکر نمیکردی بهش برسی.
از دامنهای هم که الآن هستی، به قله که نگاه میکنی، یه ترس ناخودآگاه میاد سراغت، میترسی بهش نرسی، پس وقتشه، نگاه کن به مسیر پیموده شده، یادت بیاد چه مسیری رو با چه سختی طی کردی به اینجا برسی، بقیه راه هم همینطوره، تلاش میکنی و به قله میرسی.
فقط تو این قصه، تو قصه زندگی همه ما، یه مقدار ابر دور قله رو گرفته، هر چی نزدیکتر میشیم واضحتر میشه. همه ما تصوری از قله داریم، برنامهای که قله باید این شکلی باشه. همون هدف. در اکثر مواقع دقیقاً همونه! دقیق دقیق، طبق چیزی که فکر میکردیم.
یه وقتایی هم قلهای در کار نیست و زندگی همین مسیری هست که داریم طی میکنیم.
– – –
پینوشت ۱: میدونم عکس پست با متن پست در تضاد و تناقض و تعارضه، به بزرگی خودتون ببخشید. حس عکس بیشتر به حال فعلی شبیه بود. همیشه ذل و ذهن آدم در یک راستا نیستن. دل عکس رو انتخاب میکنه و ذهن متن رو!
پینوشت ۲: شاید بد نباشه بشنوید اون آهنگ رو – Spoiler Alert – آهنگ هیچ ربطی به کوهنوردی نداره!
آهنگ تیتراژ سریال ممنوعه – فصل دوم – رضا بهرام – مو به مو
پینوشت ۳: میخوام مشق شب بدم به خودم! هر روز، یک پست! بنویس! “نوشتن” بر هر درد بیدرمان دواست! نوشتن باعث میشه بیشتر مطالعه کنم و بیشتر تحقیق کنم. پس مینویسم، بیشتر از قبل و با تعهد بیشتر
پینوشت ۴: قله کجاست؟
یه روزی، سروری که وبلاگم روش بود سوخت و کل اطلاعات از بین رفت، قبلاً در مورد این موضوع نوشتم. یکی از چیزایی که از بین رفت این پست بود که فقط و فقط دو تا عکسی که توی متن به کار برده بودم رو ازش داشتم.
تنها چیزی که از این پست یادمه، عنوانشه و عکسهاش رو هم که دارم. دلم نمیخواست پاک بشه، پس پیشنویسش رو نگه داشتم تا یه روزی، یه جایی، وقتی دوباره ذهن و فکرم دچار خطخطی شد، بنویسم.
و انگار امروز، روز موعوده! ۱ سپتامبر ۲۰۱۹ که میشه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸ – اما این پست برای تاریخ خودش که مرداد ۱۳۹۶ هستش، زمانبندی میشه! به قولی Backdate
سوالی که پیش میاد اینه، آیا همیشه آدم میتونه ذهن و فکرش رو مثل ذهن آقای شرلوک ساختاربندی کنه و منظم و مرتب و با فکری خالی از هر گونه تنش و با تمرکز کافی بنویسه؟
فکر کنم عنوان خطخطیهای ذهن بیمار جواب این سوال باشه. جوابی که جز “نه / خیر” نیست.
وقتی داشتم پاراگراف بالایی رو مینوشتم، یهویی انگار متنهای دفعه پیش بهم وحی شد، امیدوارم البته. اما همین تصویری که میبینید، مشابه خطخطیهاییه که وقتی ذهنم درگیره، رو هر کاغذی که جلوم باشه، کشیده میشه!
من عادت دارم همیشه کاغذ و خودکار جلوم باشه، تو هر شرایطی، انگاری با وجود اونا راحتتر بتونم تمرکز کنم، فکر کنم، بنویسم. حتی همین الآن هم کاغذ و خودکار دارم.
امان از لحظهای که ذهنم آنچنان درگیر باشه که نتونم بنویسم، نتونم تمرکز کنم و نتونم رشته افکارم رو به تحریر در بیارم، حاصلش میشه یه کاغذ پر از خطهای عجیب و غریب، البته برای من که OCD دارم، بیشتر خطها صافن و از یک الگوی مشخص دنباله میگیرن!
اینجور وقتا، آدم انگاری غرق شده تو دنیای موازی، اما دستش داره این خطها رو میکشه که ارتباطش با این دنیا حفظ بشه که اگه داشت غرق میشد، زنجیر بشه و خودش رو نجات بده!
ذهنم تا همینجا همراهی میکنه!
پایان پیام.