امروز به صورت عجیبی، یه بخش تاریک و سیاه و خاکستری از خاطرات زندگیم، از قسمتهای تلخش جلو چشمم رژه میرفتن، چیز بدی نبود، اما من عادت دارم از رشد خودم و چیزایی که بدست آوردم یا از دست دادم، درس زندگی بگیرم!
عنوان بهتری برای این پست پیدا نکردم، اما وقتی در موردش توضیح بدم، شاید شما عنوان بهتری براش پیدا کردین.
خب قصه از این قراره که، تو شبکههای اجتماعی، به خصوص توییتر، یهو یه ژانر شروع میشه، یک نفر شروع به مسخره کردن کسی میکنه و بقیه همینطور ادامه میدن.
نفر اول که فقط جرقه رو زده و مثل مهره اول دومینو، همینطوری ادامه پیدا میکنه. هر کسی با هدفی به این موج اضافه میشه، جذب فالوئر، بامزه بازی، و هر هدف دیگه، که من در جایگاهی نیستم که بخوام نظر کارشناسی روانشناسی بدم.
در نهایت همه اینا میگذرن و میرن و البته دنیای مجازیه، کافیه اینترنت قطع بشه و دیگه دنیای مجازی هم وجود نداره. مهم اینه اون شخص مورد تمسخر واقع شده چه واکنشی نشون بده و چه تاثیری روش بذاره.
به عنوان کسی که به عنوان شخص مورد تمسخر واقع شده، تجربه موفقی برای گذر از این قضیه نداشتم و مدتهای زیادی غصه بر من غلبه کرده بود، میتونم یه پیشنهاد بدم. هر وقت موج این چنینی راه میفته، اینترنت رو خاموش کنین، یه آهنگ شاد بذارین و به زندگی واقعی برگردین. یادتون باشه آدما حرفشون رو میزنن و میرن دنبال زندگیشون، شما نباید قربانی این موج بشید. خودتون رو نجات بدین.
اینترنت دنیا رو اگه قطع کنن، دیگه هیچ کدوم از این ژانرها و موجها وجود خارجی ندارن. پس غصه نخورین.
– – –
پینوشت: دوست داشتم خیلی بیشتر از اینا بنویسم در این رابطه، ولی همین کافیه!
امروز ۹ فروردینه و دقیقاً ۴ ماه شد که از ساحل امن خارج شدم. از مهاجرت کهکشانی شهر به شهر، به مهاجرت کهکشانی کشور به کشور رو آوردم.
مهاجرت من شاید یکی از عجیبترین مهاجرتها محسوب بشه، چون با اعتماد به نفس کامل، با زبان انگلیسی، اومدم کشوری که زبان رسمیاش انگلیسی نیست. گاهی البته احساس پشیمونی میکنم ولی خب، برلین و آلمانیا اونقدر مهموننوازن که نمیذارن غم غربت بیاد سراغت.
البته خیلی زوده بخوام از غربت بگم. خیلی هم زوده. من هنوز آنچنان دوری حس نکردم. تقریباً هر روز با خانواده تماس ویدیویی دارم، با دوستای ایرانم هنوز در ارتباطم. وقتای آزادم رو با ایونت و جلسههای استارتاپی پر کردم و هیچ فرصتی برای دلتنگی نداشتم انگار هنوز.
اطرافیانم تو آلمان، از دوست و همکار گرفته تا رستوران و دنر فروشی محل، همه و همه طوری مهربون بودن که :
It feels like home actually
من بعد از مهاجرت از شیراز به تهران، یه مدت کوتاهی، برام زمان برد تا حس کنم تهران خونه جدیدمه و این تجربه در مورد آلمان کاملاً عجیبه، چه اوایل که دوسلدورف بودم و چه بعد که اومدم برلین و خونه (اتاق) خودم و تجربه زندگی با یک خانواده آلمانی.
هر جایی سختیهای خودش رو هم داره، مثل پروسه ثبت آدرس، پروسه تمدید اقامت و شاید چیزای دیگه که من تا امروز باهاش رو به رو نشدم.
برای پروسه گرفتن اقامت آلمان، یک مجموعه نوشته رو شروع کردم که زمانی که تموم بشه، سعی میکنم در مورد نکتههای بعد از ورود به آلمان بنویسم.
این پست میبایست دلنوشتهای باشد از حس و حال من در چهارمین ماهگرد خروج از کشور. از اون لحظه که مهر خروج رو توی فرودگاه زدم و مامور بخش بهم سفر بخیر گفت، سفر بخیری با کلی جامانده در ایران، خانواده، دوستان، عزیزان.
من هزار بار هم به عقب برگردم، باز همین مسیر رو انتخاب میکنم که برای من بهترین مسیر بود.
Despite all the cultural differences and also language differences, here is where I wanna live and grow old
یک نکتهای که من تو این ۴ ماه یاد گرفتم. من هم قبلاً فکر میکردم وقتی کسی خارج از کشور زندگی میکنه و به فرض برای سفر میاد یا تماس تلفنی داریم و خیلی کلمات انگلیسی به کار میبره یا میپرسه فولان کلمه به فارسی چی میشد، فکر میکردم کلاس میذاره یا همون تفکرات رایج در جامعه.
ولی تجربه خودم دقیقاً همینه. مدت طولانی از روز رو انگلیسی حرف میزنم، بقیه روز رو تلاش میکنم آلمانی یاد بگیرم و به جز تماس با خانواده و دوستا که حرفای عادی روزانه است، هیچ تعامل فارسی زبانی ندارم، مگه اینکه دوستی یا همکاری بپرسه به فارسی به این کلمه چی میگین؟ که خیلی هم زیادن، براشون جذابه کلمات کلیدی یک زبان دیگه رو یاد بگیرن.
شما مکالمه روزمره رو فراموش نمیکنین، امان از روزی که بخواید یه کلمه که نهایت سالی یک بار تو فارسی به کار میبردین رو بگین. واقعاً گاهی فراموشی سراغ آدم میاد.
و البته تجربه بعدی مربوط به خودمه، حداقل برای من اینطوریه، شاید افراد دیگه هم تجربه مشابه داشته باشن. من با زبان انگلیسی حرف زدن حال و روحیه بهتری دارم. وقتی انگلیسی حرف میزنم اعتماد به نفسم بیشتر میشه و راحتتر میتونم احساسات و نظراتم رو بیان کنم.
And it was always like that for me, at least past few years
شاید علتش اینه که خیلی زیاد سریال انگلیسی زبان دیدم، که به مرور که دارم به سمت رادیو، آهنگ و فیلمای آلمانی زبان میرم، شاید همه چیز به زبان آلمانی تغییر کنه.
– – –
پینوشت ۱: این نوشته، دلنوشتهای بود از مهاجرت کهکشانی، از حس و حال این روزام، از اینکه چقدر خوشحالم و چقدر آرامش دارم. همون آرامشی که همه عمرم دنبالش بودم. فقط حیف که این آرامش رو تو وطن خودم، محل تولدم و کنار عزیزانم نتونستم پیدا کنم.
پینوشت ۲: تقریباً در اکثر مواقع، اولین حدس از ملیت من، ترک هستش، هیچکسی ایرانی بودن من رو حدس نمیزنه و این عجیبترین تجربه منه. البته وقتی میگم ایرانی هستم، اکثراً ذوق میکنن و یکی دو کلمه فارسی میگن.
این تجربه مدتهاست ذهن من رو به خودش مشغول کرده و دوست داشتم در موردش بنویسم و ببینم آیا کسی دیگه هم تجربه مشابهی داره؟ و البته شاید روانشناسها بتونن بهتر توضیح بدن علت این تجربه من چیه.
تجربه من:
اخیراً متوجه شدم وقتی با زبان انگلیسی حرف میزنم خیلی بهتر میتونم خودم رو معرفی کنم و تواناییهام رو ابراز کنم و قدرت مکالمه خیلی بیشتری دارم، نسبت به وقتی که باید به زبان فارسی معاشرت کنم.
عموماً اعتماد به نفس بالاتری دارم و البته حس بهتری هم دارم.
اخیراً وقتی تو ذهنم با خودم حرف میزنم به زبان انگلیسی حرف میزنم و حتی اگر با کسی فارسی هم صحبت کنم، یا یک ویدیو فارسی ببینم، برای نت برداشتن، به زبان انگلیسی مینویسم.
– – –
پینوشت: آیا شما هم تجربه مشابهی داشتید؟
به تعداد آدمهای روی زمین، راه و روش هست برای مهاجرت، به تعداد آدمهای روی زمین هم دلیل وجود داره برای مهاجرت. این نوشته صرفاً برگرفته از تجربیات شخص من، با درسهای زندگی از گذشته من، عواطف من، روحیات من و هر چیزی وابسته به منه! پس اگر با تجربه و استنباط شخص دیگهای مغایرت داره یا تناقضی داره، دلیل بر بد بودن من یا بد بودن شخص دیگه نیست. هر کسی برداشت و استنباط خودش رو داره از زندگی و هر کسی هدف متفاوتی داره.
من چند وقت پیش، بعد از یه مهاجرت کوتاه از شیراز به تهران، این مجموعه نوشته “مهاجرت کهکشانی” رو از تجربیات خودم شروع کردم:
قصه رو از اونجایی شروع کردم که گذشتن از ساحل امن و زدن به دل دریا و اقیانوس مواج با هر فاصلهای “مهاجرت کهکشانی” به حساب میاد. این دیدگاه منه. این تصمیم برای خروج از ساحل امن، عواقبی داره که شاید بد نباشه پیش از قدم گذاشتن در این مسیر بهش فکر کنیم.
اینها تجربه منه، به عنوان یک دختر مجرد، در جامعه ایرانی، که جدا شدن دختر از خانواده خلاف عرفه و جامعه هنوز آنچنان که باید و شاید به پذیرش این مسئله نرسیده. شاید یکی از دلایلی که باعث شد من به مهاجرت دورتری فکر کنم، همین عرف و تضادهایی که با یک دختر مجرد و مستقل مقابله میکرد بود. گاهی آدم از اثبات کردن خودش خسته میشه و ترجیح میده تو فضایی زندگی کنه که نگاه سنگین آدمها و قضاوتهاشون بهش آسیب نزنه.
بالاتر هم گفتم، به تعداد همه آدمهای روی زمین دلیل وجود داره برای مهاجرت، اینکه اول قصه من کجا بود و قصه مهاجرت من چیه و چی شد که تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و از ساحل امن به دریای مواج و بعد از اون به اقیانوس پا بذارم، با دلیل دیگری فرق داره. برای همه همینطوره. به نظر من فقط یک نقطه اشتراک وجود داره، دلیل و هدف از مهاجرت باید اونقدر محکم و مستدل و دنبالهدار باشه که زمان سختی و تنهایی، اون دلیل و هدف، روشنتر از همیشه، پا به پای آدم باشه.
دلایل زیادی برای مهاجرت من وجود داره، یکی از اون دلیلها حفظ حریم شخصی بود که تو ایران کاملاً انکار شده است. پس اگر از دلایل و اهداف شخصیام برای مهاجرت نمیگم علتش همینه.
قبل از هر چیز باید راه و روش صحیح و مناسب برای مهاجرت رو پیدا کنیم، مثلاً یکی به دنبال تحصیله، یکی به دنبال کار و یکی دنبال ازدواج و امثالهم. اینکه از کجا شروع کنیم خیلی مهمه. توی این مورد من در مورد ویزای کاری و ویزای جستجوی کار و کشور آلمان اطلاعات دارم. پس هر سوالی دارید میتونین بپرسید.
مهمترین نکته اینجا مطالعه است، سعی کنید سایتهای مرتبط با دولت کشور انتخابی در مورد مهاجرت کاری رو بخونید، بهترین اطلاعات و موثقترین اطلاعات رو از همون کشور میتونید بدست بیارید. بهترین جوابها در گوگل پیدا میشن. گروههای تلگرامی زیادی هم هستن، اما با توجه به اینکه هر کسی تجربه شخصی خودش رو مینویسه، پس در نهایت موثقترین منبع سایت دولت کشور مربوطه، سایت سفارت کشور مربوطه در ایرانه. (در مورد دانشجویی واقعاً هیچ اطلاعاتی ندارم)
سبک زندگی بعد از مهاجرت، خیلی فرق داره با زندگی در ساحل امن. مسئولیتپذیری یکی از مهمترین خصوصیتهایی هست که لازمه داشته باشیم یا بدست بیاریم.
بالاتر هم گفتم، اطلاعات من در مورد مهاجرت، محدود میشه به مهاجرت کاری آلمان، پس اگر سوالی دارید بپرسید.
مهاجرت داخلی (شهر به شهر) خیلی متفاوته نسبت به مهاجرت خارجی. اما تجربه مهاجرت داخلی به من کمک کرد یه سری پیشنیازها رو بدست بیارم.
و حالا تمام عزمم رو جزم کردم که هر آنچه از مهاجرت میدونم و تجربه کردم رو شفاف بنویسم. همه چیز فقط تا لحظه پرواز با بلیط یک طرفه نیست. ۹۹% قصه مهاجرت از لحظه مهر ورود زدن به کشور مقصد شروع میشه.
خلاصه مطلب:
دانستهها و تجربیات من در راستای مهاجرت کاری به کشور آلمانه. تجربه زندگی فعلی هم زندگی در برلینه. پس اگر مغایرتی بین حرفهای من و دیگری دیدین، دلیل به اشتباه من یا شخص دیگه نیست. هر کسی بر اساس معیارها و اهداف و شرایط زندگی خودش، تجربههاش رو بیان میکنه.
– – –
پینوشت ۱: من عبارت “ساحل امن” رو خیلی زیاد استفاده میکنم، این تعبیر برای من خانه مادر و پدر (پدر و مادر) محسوب میشه.
پینوشت ۲: من از مهاجرتم راضیام، خیلی هم بیشتر از چیزی که انتظار داشتم راضیام. شاید چون قدمها و پلهها رو درست چیدم و قدم قدم جلو اومدم.
دسترسی سریع
آخرین نوشتهها
دستهبندی نوشتهها
- آرشیو (۲۳۸)
- تجربیات مهاجرت (۱۰۷)
- دل نوشته ها (۲۶۶)
- فعالیتهای جانبی (۱۸۵)
- آشپزی (۴)
- فیلم و سریال (۷۸)
- کتاب و کتابخوانی (۵)
- گردشگری (۸۸)
- نویسندگی (۱۰)