باور در مقابل اعتقاد
شاید به نظر بیاد باور و اعتقاد در یک راستا هستن
درسته در یک راستا هستن اما تفاوت دارن
این نوشته یه برداشت کاملاً شخصی از این دو کلمه هست
به نظر من هر کسی مختاره واسه خودش برای هر کلمه یه تعریف داشته باشه، مخصوصاً کلمه هایی از این قبیل که بیشتر از اینکه لمسی و مادی باشن، معنوی و حسی هستن
قبل از اون میخوام دو تا عبارت رو بگم
لمس روحی و لمس جسمی
لمس جسمی مشخصه چیه، یه لمس فیزیکی و عادی و مادی که روزانه باهاش مواجهیم
و لمس روحی که یه عبارته و یه دریا معنی
حالا میرسیم به دو کلمه حسی باور و اعتقاد
از نظر من، اعتقاد یه حسی هست که با مطالعه و مشاهده و تحقیق بدست میاد، وقتی من میگم به یه چیزی اعتقاد دارم، یعنی در موردش چیزی دیدم، شنیدم، خوندم، کلاً با یه آزمایش یا مطالعه معتبر بدست اومده
با یه مثال سطحی میگم، مثلاً من اعتقاد دارم سیگار واسه بدن مضر هست، این اعتقاد از دیدن و شنیدن و مطالعه سرچشمه میگیره، خودم وقتی دود سیگار بهم میخوره حالم بد میشه پس به این اعتقاد رسیدم
یه مثال سطحی زدم، نخواستم وارد عبارات اعتقادی مذهبی بشم چون خودم هم مطالعه کمی دارم
حالا میرسیم به باور
میخوام از همون عبارت لمس روحی استفاده کنم
یه حس هایی هست تو وجود آدم، که گاهی غیرقابل توضیحه، بدون مطالعه یا هر چیزی بدست اومده
تحت یه لمس روحی و معنوی حاصل شده
اینه که من اسمش رو میذارم باور
شما وقتی چیزی رو باور دارین، با تک تک سلول های بدنتون حسش میکنید و میفهمیدش و درکش میکنید
این باوره
حالا این میون یه تفاوت هست که من به این خاطر واژه تقابل رو استفاده کردم
اعتقاد به راحتی قابل تغییره، با کمی مطالعه یا حتی شنیدن یه حرف کوچیک، و معمولاً وقتی کسی بفهمه اعتقادش غلط بوده ضربه خاصی به روحش وارد نمیشه
اما باور، سخت تغییر میکنه و اگه روزی باوری بشکنه، روح انسان رو خیلی بد تحت تاثیر قرار میده
امیدوارم باورهای همه پایدار باشن