روزنوشت
روزنوشت
دسته مرور
گاه‌شمار مهاجرت

۹ اردیبهشت – شد ۱۷ ماه – یا – یک سال و ۵ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ بدون دیدگاه
17 months

سلام

۹ اردیبهشت هم گذشت، این همه روز عمر و روزهای خوبه که می‌گذرن. الآن با شادی وصف ناپذیری دارم می‌نویسم. امیدوارم بتونم این شادی و انرژی رو توی قالب کلمات و جملات به شما هم منتقل کنم.

۹ فروردین تا ۹ اردیبهشت ماه عجیبی بود، ماهی که با ناراحتی و افسردگی و غصه خوردن شروع شد و این روزها که کم کم شادی درونی ام داره برمی‌گرده. شاید هم برگشته.

شاید بد نباشه کمی شرایطی رو که همه‌مون می‌دونیم توصیف کنم:

این روزا همه‌مون درگیر قرنطینه شدیم، درگیر شرایطی اضطراری و ناخواسته!‌ شرایطی که هیچ‌کدوم‌مون براش آماده نبودیم. شغل خیلی‌هامون تبدیل شد به دورکاری، روابط انسانی‌مون تبدیل شد به مجازی و ارتباط فیزیکی با فاصله ۲ متر با آدم‌هایی که حتی نمی‌شناسیم توی فروشگاه‌ها!

دیدن دوستامون از نزدیک، بغل کردن‌شون و وقت‌گذروندن باهاشون شد آرزو و گاهی هم حسرت!

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ فروردین – شد ۱۶ ماه – یا – ۱ سال و ۴ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ فروردین ۱۳۹۹ ۳ دیدگاه
16 Months

سلام

قرار بود این پست یه طور دیگه شروع بشه، قرار بود چیزایی دیگه‌ای نوشته بشه، مثلاً:

این ماهگرد یه ماهگرد متفاوته، چون ایرانم. البته تا چند ساعت دیگه، پرواز برگشت و شروع دو ماه پر از تجربه و سفره!

اما …

محقق نشد!

ادامه خواندن
اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ اسفند – شد ۱۵ ماه – یا – ۱ سال و ۳ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ اسفند ۱۳۹۸ ۱ دیدگاه

15 Months

سلام

البته بعد از مدت‌های خیلی زیاد!

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم پست ۱۵ ماهگی مهاجرتم رو در شرایطی بنویسم که انگار آسمون به زمین رسیده و دنیا رو سر همه‌مون خراب شده!

بله، درست حدس زدین! همه ما به نوعی قربانی کرونا شدیم!

تصور کنین از ماه‌ها پیش برای سفر به ایران و دیدن خانواده و عزیزانت برنامه‌ریزی کردی، ساعت‌ها وقت گذاشتی کلی هدیه و سوغاتی خریدی، حتی روی موبایلت، روزشمار تا سفرت رو زمان‌بندی کردی، اما یک‌باره، دقیقاً تو روزی که ۱۵ ماه از خروجت از ساحل امن گذشته، مجبوری تمام برنامه‌ها رو کنسل کنی!‌ چون پروازت کنسل شده!

تصور کن تمام این اتفاقات هم در شرایطی افتاده که خودت به شدت سرما خوردی و استرس داری نکنه کرونا داشته باشی. (البته سرماخوردگی من باکتریایی بود و به ۱۲ تا آنتی‌بیوتیک، ۶ تا قرص تب‌بر و ۶ تا قرص برای سرفه به اضافه مقادیر زیادی سوپ و چای سرماخوردگی خوب شد).

روزای اول بعد از اینکه فهمیدم پروازم کنسل شده، مریض هم که بودم، اصلاً دل و دماغ نداشتم، البته که کل روزا رو خواب بودم، فرصتی نداشتم غصه بخورم، اولین روزی که بالاخره بیدار شدم، موفق شدم تکلیف پروازم رو مشخص کنم و بفهمم چه حجمی از غم تو دلم آوار شده!

چقدر ذوق داشتم واسه این سفر، چقدر برنامه‌ریزی کرده بودم، چقدر خوشحال بودم! به خانواده و دوستام گفته بودم چی لازم دارن براشون بخرم و کلی کارای دیگه.

نگم که می‌خواستم چمدون رو از ۲۹ روز قبل بپیچم!

اما امروز، که ۱۴ روز به تاریخ پروازی که باطل شد مونده، دل من حسابی غم داره!

– – –

من ۹ ماهه خانواده‌ام رو از نزدیک ندیدم، علتش رو نمی‌دونم، ولی برخورد و واکنش بعضی‌ها ممکنه این باشه: “خودت خواستی مهاجرت کنی! یا خیلی مشکل داری برگرد!”

بله، مهاجرت این چیزا رو هم داره، ولی من وقتی مهاجرت کردم، برنامه داشتم حداقل هر ۹ ماه سفر کنم به ایران، و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه اپیدمی وحشتناک مثل کرونا، اینطوری زندگی همه ما رو به‌هم بریزه! اینطوری وضعیت همه رو پر از غم و استرس کنه!

بگذریم از اینکه من از اینجا نگران خانواده‌ام و اونا از اونجا نگران من!

این ناراحتی‌ها، بخش جدایی ناپذیر مهاجرته! البته که هیچ‌کسی فکر نمی‌کرد یهو یه ویروس زندگی‌هامون رو مختل کنه.

سال گذشته، وقتی تحویل سال رو آلمان و تنها بودم، ناراحت‌کننده بود، حتی تمایلی برای تهیه سفره هفت‌سین نداشتم. امسال وقتی سفرم کنسل شد، صاحبخونه‌ام بهم گفت با هم سال نو شما رو می‌گیریم.

اینقدر که این خانواده آلمانی مهربونن و محبت دارن، که به وجد اومدم و تصمیم دارم امسال حتماً سفره هفت‌سین رو آماده کنم.

– – –

فکر می‌کردم برای این پست خیلی حرف داشته باشم!

اما دلی که گرفت دیگه انگار دل نمی‌شه و با دل گرفته هم دست به قلم بردن سخته!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ بهمن – شد ۱۴ ماه – یا – ۱ سال و ۲ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ بهمن ۱۳۹۸ ۲ دیدگاه

14

سلام

فکر می‌کردم دیگه وقتی برسم به گاه‌شمار یک سالگی، دیگه وقتی به ماهگردها می‌رسم، چیزی ننویسم، اما انگار عددهای رند، یه تاثیر خاصی دارن، که انگار باید نوشته بشن!

من همیشه فکر می‌کردم وقتی مهاجرت کنم، یه آدم دیگه می‌شم، می‌تونم مسائلی که آزارم می‌دن رو رها کنم، فکر می‌کردم بشم آدم ایده‌آل رویاهام!

البته که اینا خیال باطله! و زهی خیال باطل!

محل زندگی همون‌قدر که باعث می‌شه آدم تغییر کنه، همون‌قدر هم می‌تونه بی‌تاثیر باشه! چیزی که باعث تغییر اساسی می‌شه، تو وجود خود آدمه!

و انگار این قسمت از وجود من که می‌تونه در مسیر تبدیل شدن به آدم ایده‌آل زندگیم قدم برداره، یه باگ اساسی داره!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، بتونم خوب و روون آلمانی حرف بزنم، در حد مکالمه روزانه، ولی خب، سخت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز برم باشگاه!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر روز آشپزی می‌کنم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل ده تا دوست آلمانی دارم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، حداقل به ۵ تا کشور سفر کرده باشم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، دیگه حرف مردم برام مهم نباشه!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خانواده‌ام میان بهم سر می‌زنن!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی چیزا تغییر کرده باشه!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، به اون ایده‌آل زندگیم رسیده باشم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، هر هفته ایونت‌های آلمانی شرکت کنم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، یه خونه مستقل برای خودم داشته باشم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، از نظر تخصصی، کمی خودم رو قبول داشته باشم، اما هر چی زمان می‌گذره، می‌بینم که انگار هیچی بلد نیستم! اقیانوس دانش، تبدیل شده به کهکشان و من همچنان روی زمینم!

مثلاً فکر می‌کردم وقتی به ماه چهاردهم برسم، خیلی فکرا می‌کردم و هیچ کدوم اتفاق نیفتاد!

– – –

مسئله اینجاست که مهاجرت به ذات خودش، باعث نمی‌شه من یه آدم دیگه بشم! من همون آدم باقی موندم و تغییراتی که لازم بود اتفاق بیفته رو به وجود نیاوردم!

یکی از دلایلی که شاید باعث این اتفاق شده، این بوده که من بیش از حد به گذشته اهمیت می‌دم، درسته گذشته مهمه، ولی نه اونقدر که حال و آینده رو تحت تاثیر قرار بده.

دلیل بعدی اینه که من اونقدری که به ایده‌آل فکر می‌کنم، به مسیر رسیدن به ایده‌آل فکر نمی‌کنم، برای مسیر برنامه‌ریزی نمی‌کنم، حتی گاهی انتظار دارم یک به دو، از وضع موجود به وضع ایده‌آل برسم! یکی از مضرات ایده‌آل‌گرایی!

دلیل بعدی اینه که اونقدری که به آینده، خواسته‌ها و آرزوها فکر می‌کنم، یه حال و زمان فعلی فکر نمی‌کنم! گاهی حتی یادم می‌ره که زندگی کنم و زندگی بهره بردن از زمان اکنونه! شاید فردایی نباشه!

دلیل بعدی اینکه، یه وقتایی خیلی بیش از حد تو روزمرگی غرق می‌شم!‌ گاهی حتی زمان و مکان رو گم می‌کنم!

دلیل بعدی اینکه، به نظر خودم، تو مدیریت زمان و برنامه‌ریزی دچار مشکل شدم!

دلیل بعدی اینکه، گاهی احساس خستگی بیش از حد دارم! حتی وقتی هیچ کاری انجام نداده باشم، احساس خستگی دارم، که البته این مورد تحت تاثیر شرایط آب و هواییه بیشتر!

و متاسفانه هر چی این شرایط طولانی‌تر بشه، نارضایتی از خود تشدید می‌شه و باز همه چیز پیچیده می‌شه!

من خیلی دارم تلاش می‌کنم برای رسیدن به ایده‌آلم مسیر رو بسازم و انجام بدم! اما وقتی آدم به یک شرایطی عادت کنه، تغییر دادنش خیلی سخته! (متاسفانه)! پس برای من چند برابر انرژی ازم می‌گیره!

اوایل مهاجرت، وقتی آدم تازه به محیط وارد شده، مثل یه گل سفالگری، انعطاف‌پذیری بیشتری داره و خیلی راحت‌تر می‌تونه تغییر کنه. پس اگر قصد تغییری در شخصیت و فعالیت‌هاتون دارید، از همون روز اول شروع کنید.

موانع همیشه زیاده، مثل تمام عواملی که باعث شد برای من ۱۴ ماه بگذره و نشم اون کسی که می‌خواستم! که چقدر ناراحتم! مثلاً یه مدت دنبال خونه می‌گشتم! یه مدت دنبال کلاس زبان، اینقدر به چیزای مختلف فکر می‌کردم که در نهایت زمان مناسب رو از دست دادم و حالا چند برابر باید تلاش کنم.

هیچ‌وقت دست از تلاش برندارین!

همین!

– – –

راستی، امروز چندمین چهارشنبه بود؟!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

گاه‌شماری دیگر

گاه‌شمار مهاجرت
۲۶ دی ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

Celebration

سلام

وقتی وارد این خونه شدم و زندگی رو با یه خانواده آلمانی شروع کردم، زمین تو همین نقطه بود که امروز قرار داره. ۱۶ ژانویه ۲۰۱۹

یک سال از این اتفاق گذشت و چقدر زود گذشت!

انگار همین دیروز بود!

زندگی کردن با خانواده آلمانی، تو یک سال گذشته، اتفاق‌ها و خاطرات خیلی خوبی رو برای من رقم زده.

مثل سینی تولد که برام حاضر کرده بودن و صبح که بیدار شدم و رفتم تو آشپرخونه دیدمش. کیک و شمع و هدیه. اینقدر ذوق‌زده بودم و باورم نمی‌شد که این همه محبت داشته باشن.

خیلی وقتا باهاشون صبحونه خوردم و از مصاحبت باهاشون لذت بردم، با اینکه اوایل حتی یک کلمه آلمانی هم نمی‌فهمیدم.

با بچه‌هاشون بولینگ رفتم، اینکه من رو تو جمع خودشون قبول کردن و با دوستاشون بیرون بردن.

همراهشون به چند تا جشن و بازارچه تابستونی تو کلیسا رفتم و چقدر برنامه‌های شاد و مفرحی داشتن.

وقتی مهمون داشتم چقدر خوش‌برخورد بودن و به مهمون‌هام هم هدیه دادن. (البته مهمون‌های دوست‌داشتنی‌ام هم کلی سوغاتی از ایران براشون آورده بودن، زعفران و پسته و گز و کلی چیزای دیگه که یادم رفته)

همه حرفایی که در مورد آلمانی‌ها شنیدین که خیلی سرد و بی‌محبتن، من که ندیدم.

خانواده‌ای که من باهاشون زندگی می‌کنم، بی‌نهایت خون‌گرم و مهربونن. هر کمکی لازم داشته باشم دریغ نمی‌کنن، واسه کارا اداری یا نامه که دریافت می‌کنم کمکم می‌کنن.

تو یاد گرفتن زبان آلمانی بهم کمک می‌کنن و واقعاً کمک بزرگیه.

همین که تصور کنید بخشی از خونه و زندگی‌شون رو با یک غریبه که حتی هم‌زبون‌شون هم نیست شریک شدن.

این اتفاق، یکی از بزرگترین شانس‌های من بعد از مهاجرت بود.

خدا رو شکر.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ دی – شد ۱۳ ماه – یا – ۱ سال و ۱ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ دی ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

13

سلام

۱۳ ماه از خروج از وطن، از محل تولد، از محل زندگی درصد بالایی از عزیزانم گذشت.

۱۳ ماهی که چه خوب و چه بد، گذشت!

۱۳ ماهی که چه آسان و چه سخت، گذشت!

۱۳ ماهی که چه خندان و چه گریان، گذشت!

۱۳ ماهی که چه خوشحال و چه غمگین، گذشت!

خاصیت زمان همینه! گذشتن!

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ آذر – شد ۱ سال

گاه‌شمار مهاجرت
۹ آذر ۱۳۹۸ ۴ دیدگاه

1 year

سلام

۹ آذر – ۳۰ نوامبر – شد ۱۲ ماه – شد ۱ سال!

نمی‌دونم از نظر بقیه آدم باید ۱ سالگی مهاجرتش رو جشن بگیره یا نه، ولی برای من، یه دنیا حس خوب داشت، سالگرد غلبه کردن بر خیلی از ترس‌ها و نقاط ضعفم! موفقیت و پیروزی تو خیلی از مشکلات و چالش‌ها و از همه چیز مهم‌تر، رشدی که توی این یک سال داشتم، یک سالی که به اندازه حداقل ۵ سال، نگاه من رو “توسعه” داد!

یه کمی نگاه کامپیوتری و دنیای IT دارم این روزا به ذهن و مغز خودم، تمثیل‌های قشنگی می‌شه زد. همین که ذهنم توسعه پیدا کرده و به نسخه‌های جدیدتر آپگرید شده.

البته بگذریم، قصه یک سالگیه! تولدشه! سالگردشه یا هر چی! ۱ سال گذشت! ۱ سال! باورتون می‌شه؟ باورم نمی‌شه!

خودم حتی فکرش رو هم نمی‌کردم بیشتر از ۳ ماه دووم بیارم و حالا یک سال گذشته! ۱ سال عجیب! ۱ سال پر از چالش! ۱ سال پر از دغدغه‌های متفاوت! ۱ سال پر از نگرانی‌های متفاوت! ۱ سال پر از مشکلات متفاوت! ۱ سال پر از استرس‌های متفاوت!

شاید علتش تفاوت فرهنگی باشه یا هر چیز دیگه! ولی همون‌طوری که خیلی ساده گذشت، همون‌قدر هم خیلی سخت گذشت. البته تعبیر من از سختی ممکنه با تعبیر شما متفاوت باشه.

مهاجرت درس‌های بزرگی برای آدم داره. مهاجرت من دو مرحله‌ای بود، از شیراز به تهران و بعد به آلمان. توی آلمان هم اوایل دوسلدورف بودم و بعدش رفتم برلین.

تمام این مراحل، به بزرگ‌تر، صبورتر و انعطاف‌پذیرتر شدن من خیلی کمک کرد. مهم‌ترین آموخته زندگیم بعد از مهاجرت هم این بود:

ما تنها به دنیا اومدیم و تنها می‌میریم، این وسط هم باید یاد بگیریم تنهایی از پس خودمون بربیایم.

حس می‌کنم هر چی زودتر به این باور برسیم، زندگی قشنگ‌تر می‌شه و زودتر می‌تونیم به رشد و تعالی برسیم. آدم باید به ۱۰۰٪ خودش برسه تا بعدش بتونه در کنار بقیه آدم‌ها زندگی با ثباتی رو داشته باشه.

آدم تا وقتی خودش رو پیدا نکنه و ندونه چی از زندگیش می‌خواد که به ۱۰۰٪ خودش نرسیده.

پست‌های گاه‌شمار مهاجرتم به سال‌شمار رسید. چند ماهی می‌شه منتظرم ۱ سال بشه و حرفای مهم‌تر و احساسات مهم‌تر رو اینجا بزنم. تو این روز! روزی که یک سال از اون ۹ آذر ۱۳۹۷، فرودگاه امام خمینی گذشته!

۱ سالی که ۱۱ ماه و ۲ هفته‌اش خوب و معمولی بود و ۲ هفته غربت داشت. البته که اون ۲ هفته اول نبود، وسط هم نبود، ۲ هفته‌ای بود که امکان تماس ویدیویی با خانواده نداشتم. غربتی که بهم فهموند، اگر این تماس ویدیویی نبود، همون ماه اول برگشته بودم، به ماه سوم هم نمی‌رسیدم!

اما زندگی بازی‌های عجیب‌تری برای همه ما برنامه‌ریزی کرده، یه وقتایی حس می‌کنی توی یه هزارتو گیر افتادی، شاید هم یه اتاق فرار مثل فیلم Escape Room

یه وقتی هم فکر می‌کنی زندگیت تبدیل شده به Final Destination

آره مهاجرت همین‌قدر عجیبه. یه روز فکر می‌کنی چقدر تو جامعه جدید پذیرفته شدی و باور نمی‌کنی مردمی از یه کشور دیگه، باهات مثل یکی از خودشون رفتار کنن،

یه روز هم حس می‌کنی یه سرباز سیاهی، جلوی یه پادگان مهره سفید!

یه روز هم حس می‌کنی، یه مداد سفیدی، بین هزاران رنگ مدادرنگی!

یه روز هم حس می‌کنی اینجا خونه امنته!

یه روز هم حس می‌کنی هیچ وطنی نداری!

مهاجرت درد عجیبیه و این درد رو من اولین بار توی کشور خودم چشیدم.

توی استوری‌های اینستاگرام، یکی ازم سوال پرسیده بود غربت مهاجرت سخت نیست؟ بهش جواب دادم:

آدم وقتی تو کشور خودش، میون مردم خودش و هم‌زبون‌هاش، طعم غربت رو چشیده باشه. متوجه می‌شه غربت ربطی به محل زندگی نداره.

و این جمله، عمیقاً باور منه! غربت ربطی به محل زندگی نداره. غربت اون وقتیه که حس کنی جایی پذیرفته نشدی، غربت اون وقتیه که تو رو به چشم غیرخودی ببینن، غربت وقتیه که تو رو به چشم دختر شهرستانی پررو ببینن! غربت وقتیه که به هر دلیلی، تو رو سوژه عقده‌های درونی خودشون کنن!

من تو این جامعه و شرکتم خیلی خوب پذیرفته شدم، یه وقتایی یه امکاناتی دارم که از شدت شوق و ذوق، دلم می‌خواد اشک بریزم، نعمت‌هایی که آدم براش عجیبه!

تو آخرین جلسه ارزیابی‌ام تو شرکت، که دقیقاً یک روز قبل از یک ساله شدن مهاجرتم بود، سوالی که ازم پرسیدن همین بود، که چرا گاهی اوقات رفتار خلاف انتظار داری؟

جوابی که پیدا کردم همین بود: تفاوت فرهنگی! هیچ دلیل دیگه پیدا نکردم برای اینکه چرا گاهی، واکنش‌هایی دارم که بر اساس این جامعه، عجیب به نظر می‌رسه.

یکی از عجیب‌ترین تجربه‌های مهاجرت برای من، امکانات و منابعی هست که در محل کار در اختیار آدم می‌ذارن. مثلاً بودجه‌هایی که برای تبلیغات در اختیارم می‌ذارن و فرصت زیادی که برای آزمایش کردن و یادگیری به من میدن. من خیلی هراس و ترس برای انجام دادن کارها داشتم، برای مصرف کردن بودجه، برای هر کاری خیلی محتاط بودم. یک بار تیم‌لیدر، بهم گفت در نهایت چی می‌شه؟ اشتباه می‌شه و از اول انجام می‌دی یا اشتباه رو رفع می‌کنی. مهم اینه که یاد بگیری اون کار رو انجام بدی و دفعه بعد بهتر و با خطای کمتر انجامش بدی.

برای منِ نوعی که تو فرهنگ بهترین بودن و سرزنش شدن بزرگ شدم، چه از مدرسه و دانشگاه و سیستم‌های آموزشی و حتی فرهنگ رایج در جامعه، تمام این‌ها باعث ایجاد ترس تو وجودم شده بود. ترس برای انجام دادن وظایفی که داشتم. گاهی انتظار داشتم تک‌تک کارهام رو تایید کنن تا با خیال راحت منتشرشون کنم.

الآن اما، وسواسم خیلی کمتر شده و با آسودگی خیال بیشتری کار می‌کنم و کارها رو بهتر انجام می‌دم. چون دیگه خبری از سرزنش شدن نیست. مهم اینه امروز، بهتر از دیروز باشم، مهم اینه از تجربه‌های قبلی درس بگیرم.

مهم‌تر، انگیزه دادن و فراهم کردن شرایط برای پیشرفت برای تک تک اعضای تیم. تهیه کتاب، دوره‌های آموزشی، کنفرانس و هر چیز مورد نیاز دیگه. اینکه اینقدر براشون مهمه که اعضای تیم پیشرفت کنن و با این دیدگاه همه رو تشویق می‌کنن برای یادگیری و پیشرفت، واقعاً لذت‌بخشه.

از کار که بگذریم، سبک زندگی که اینجا زیاد دیدم. از خونه اشتراکی داشتن و پذیرفتن یک فرد غریبه توی خونه و به اشتراک گذاشتن تمام دارایی‌های زندگی.

با اینکه یک سال تو چنین محیطی زندگی کردم، حتی نمی‌دونم اگر روزی خودم خونه‌ای داشته باشم، بتونم اتاق‌های خالیش رو به کسی که نمی‌شناسم اجاره بدم یا نه! شاید روزی هم من به چنین روحیه بخشندگی و توانایی برسم.

همه آدم‌ها به هم لبخند می‌زنن، حداقل تجربه من این بوده. هر وقت جایی به کمک نیاز داشتم، مثلاً وقتی تو پست‌بانک به کمک یه انگلیسی زبان نیاز داشتم، یه خانم آلمانی خیلی سریع اومد کمک. هر وقت جایی خریدی دارم یا چیزی نیاز دارم، مسئول‌های فروشگاه که گاهی حتی انگلیسی هم بلد نیستن، تمام تلاش‌شون رو می‌کنن که کمک کنن.

همکارهایی که حواسشون بهت هست، بهت کمک می‌کنن تو سیستم رشد کنی و مشکلی نداشته باشی.

دوستایی که هر لحظه به کمکی نیاز داشته باشی، بهت کمک می‌کنن، حتی اگر ماه به ماه نبینی‌شون.

شاید بعد از این، بیشتر از تجربه‌هایی که در این محیط و محل زندگی داشتم بنویسم، تجربه‌هایی که باعث می‌شه حس کنی انسانیت هنوز زنده است و هنوز می‌شه به خیرخواهی بقیه نسبت به هم ایمان داشت.

تجربه مهاجرت من، شاید براتون کسل‌کننده باشه، اما برای خودم، یه دنیا حرفه، یه دنیا تجربه، یه دنیا لذت! یه دنیا آرامش!

مهاجرتی که برای من پیشرفت زیادی در مهاجرت درونی داشت.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ آبان – شد ۱۱ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ آبان ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

11 Month

سلام

رسیدیم به ۱۱ ماه، چیزی تا یک سال باقی نمونده!

حرفای مهم رو گذاشتم واسه ۱۲ ماه یا همون یک سال.

به جای نوشتن این پست، من می‌رم گاه‌شمارهای قبلی رو بخونم ببینم چقدر بزرگ‌تر شدم 🙂

چالش دو ماهه سلام

۴ ماه گذشت

۹ اردیبهشت – شد ۵ ماه

۹ خرداد – شد ۶ ماه

شد ۷ ماه

۹ مرداد – شد ۸ ماه

۹ شهریور – شد ۹ ماه

۹ مهر – شد ۱۰ ماه

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ مهر – شد ۱۰ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ مهر ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

10 months

سلام

نفس عمیق! نفس خیلی عمیییق!

امروز، ۱۰ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷ گذشت.

می‌خواستم خیلی چیزا بنویسم، اما انگار که یه حرفایی باید جمع بشن واسه ماه‌گردهای رند! ۱۰ رند نیست، ۱۲ رنده که می‌شه سالگرد!

پس تا ماهگردی از جنس سالگرد باید حرفام رو نگه دارم.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه

۹ شهریور – شد ۹ ماه

گاه‌شمار مهاجرت
۹ شهریور ۱۳۹۸ بدون دیدگاه

9 Months

سلام

۹ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷ (۳۰ نوامبر ۲۰۱۸)، از اون بامداد عجیب گذشت. چند روزی بود سرما خورده بودم و می‌دونستم سرما خوردم، تلاش می‌کردم خانواده نفهمن. تمام روز آب جوش یا چایی با عسل و لیمو می‌خوردم که گرفتگی گلوم بهتر بشه و مشخص نشه گلوم چرک کرده. نمی‌خواستم نگران بشن.

مسیر به فرودگاه رو خیلی تلاش کردم سرفه نکنم. با دو تا ماشین رفتیم فرودگاه و من تو ماشینی بودم که مامان بابام نباشن. فقط و فقط نمی‌خواستم نگران بشن.

تو فرودگاه هم فقط بدو بدو خدافظی کردم و رفتم و خودم رو رسوندم به بیزنس لانج ماهان و آب جوش عسل لیمو خوردم. دیگه وقتی سوار هواپیما شدم و پیام دادم و گوشی رو خاموش کردم، دیگه سرماخوردگی و گلو درد شدید پیروز شد و تمام مسیر رو فقط سرفه کردم. تو هواپیما هم آب جوش و چایی می‌گرفتم پشت سر هم که بقیه مسافرها رو از خواب بیدار نکنم.

دیگه وقتی رسیدم هتل، از شدت تب و ضعف بیهوش شدم. یادم نیست چند ساعت خوابیدم. شب فقط در حد شام بیدار شدم و دوباره تا ظهر روز بعد خوابیدم. ظهر روز بعد هم ناهار خوردم و تا ظهر یکشنبه خوابیدم.

یکشنبه دیدم دیگه چاره‌ای ندارم و باید یه کاری کنم. (دکتر رفتن جز کارهایی که می‌تونم انجام بدم نبود، چون بلد نبودم با بیمه مسافرتی‌ام باید چی کار کنم و تازه وارد شهر شده بودم و هیچ‌جا رو بلد نبودم)

تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که یه رستوران ایرانی پیدا کنم و غذای خوب و مقوی بخورم. از شانس خوبی که داشتم، یه رستوران ایرانی با فاصله خیلی کم از هتلم بود. رفتم اونجا و سوپ و کباب کنجه (چنجه) سفارش دادم. آقای گارسون که فهمید سرما خوردم برام یه معجون ترکیبی از چایی و دارچین و نعنای تازه و لیمو تازه درست کرد و کنار غذا و سوپ هم واسم لیمو و پیاز زیادی آورد. قبلاً هم در یکی از دل‌نوشته‌های مهاجرت به این خاطره اشاره کرده بودم.

Rivas Dusseldorf

این بود خاطره ۲ روز اول من بعد از مهاجرت. که البته مقدمه‌ای بود بر این گذر عمر ۹ ماهه! ۹ ماهی که عجیب و غریب بود، ۹ ماهی که گذشت تا من به اینجا برسم. ۹ ماه پر از چالش که هنوز هم ادامه داره.

دیروز وقتی داشتم متن ۶۰۰مین پست وبلاگ رو می‌نوشتم، دلم می‌خواست خیلی چیزا بگم، اما هی یه چیزی بهم نهیب می‌زد که ننویس تا فردا شه. ننویس که ماهگرد داری! خب ببینم الآن بهم اجازه می‌ده بنویسم یا نه!

راستش هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم مهاجرت اینقدر سخت باشه. البته که می‌دونستم با بلد نبودن زبان آلمانی قطعاً سختی‌هام چندین برابر می‌شه. اما سیستم اداری به شدت پیچیده و کاغذبازی بسیار شدیدی که اینجا وجود داره، واقعاً گاهی آدم رو کلافه می‌کنه.

مثال می‌زنم. چند وقت پیش برای یه موضوعی رفتم دکتر، الآن برام ۱۷ صفحه نامه و فرم اومده که باید پر کنم و بفرستم تا تصمیم بگیرن که آیا بیمه من پولش رو میده، بیمه شرکت پولش رو میده یا در نهایت خودم باید پولش رو بدم! ۱۷ صفحه به زبان آلمانی. من همه این ۱۷ صفحه رو اسکن کردم و فرستادم برای مدیر منابع انسانی‌مون تا بهم کمک کنه. (خدا رو شکر من چنین امکانی رو دارم)

[قبل از اینکه برید تو مقام قضاوت و بگید خب چرا آلمانی یاد نگرفتی، زبان آلمانی اینقدر پیچیدگی داره که ۵ سال هم در حال یادگیری زبان باشی، باز هم برای پر کردن فرم‌های پزشکی نمی‌تونی مثل کسی که زبان مادری‌اش آلمانیه برخورد کنی]

هیچ جا وطن نمی‌شه که البته من با این جمله مخالفم، روز دوشنبه در موردش می‌نویسم، به قول خارجیا Stay Tuned

۹ ماه از اون روز گذشت و من حس می‌کنم خیلی دورتر از این حرفاست. باورم نمی‌شه فقط ۹ ماه گذشته باشه، حداقل ۳ یا ۴ سال دورتر به نظر می‌رسه! انگاری که بعد از مهاجرت زمان کش میاد!

راستش فکر نمی‌کردم ۹ ماه دووم بیارم، فکر می‌کردم همون ماه اول نهایت ماه دوم برگردم، اما انگاری که یا غرورم خیلی بزرگ‌تر از این حرفاست، یا آرزوهام! هر چیزی که هست، یه چیزی انگار که در وجود من داره تلاش می‌کنه به آرزوهام برسم. به چیزایی که دوست داشتم داشته باشم.

[قبل از رفتن در مقام قضاوت برای تصور خودتون از خواسته‌های من، آزادی‌های متفاوت غرب خواسته و آرزوی من نبوده، من دلم می‌خواد روزی جهانگرد بشم و همه دنیا رو ببینم. من آدم ثابت یه جا موندن نیستم. من تو سفر آدم بهتری‌ام، خواسته من از دنیا همینه که بتونم دائم در سفر باشم.]

انگار که باز نهیبی از غیب ظاهر می‌شه که دیگه ننویس! این نوشته‌ها ارزشی نداره و به درد کسی نمی‌خوره!

بگذریم پس!

پایان پیام.

اشتراک گذاری:
زمان خواندن: 1 دقیقه
صفحه 2 of 3«123»

دسته‌بندی‌های ویژه

  • آن روی مهاجرت
  • مهاجرت به آلمان
  • مهاجرت کهکشانی
  • سفرنامه
  • گردشگری

نوشته‌های تازه

  • نوشتن، بخشی مهم از وجود من!
  • آنچه گذشت – ۲۰۲۲
  • ۹ آذر ۱۴۰۱ – شد ۴ سال
  • خارجِ خوب
  • در جستجوی انگیزه برای نوشتن

دسته‌ها

  • آن روی مهاجرت (۱۰۵)
    • چالش‌های مهاجرت (۱۰)
    • زندگی در آلمان (۱۴)
    • کاریابی (۶)
    • گاه‌شمار مهاجرت (۲۶)
    • مهاجرت به آلمان (۲۵)
    • مهاجرت کهکشانی (۱۹)
    • یادگیری زبان (۲)
  • دل نوشته ها (۳۰۵)
    • آشپزی (۴)
    • اندوه‌نامه‌ها (۷)
    • چالش – ۳۰ روز وبلاگ‌نویسی (۶)
    • داستان‌نویسی (۲)
    • نوشتن (۸)
  • سفرنامه (۴۷)
    • رستوران (۶)
  • علم و فناوری (۱۳۰)
    • اپلیکیشن (۹)
    • بازاریابی (۵)
      • شبکه های اجتماعی (۲)
    • پژوهش (۲)
    • دنیای استارتاپ‌ها (۲۵)
      • استارتاپ گرایند (۱)
      • استارتاپ‌ویکند (۱۵)
      • ماشین استارتاپ ناب (۷)
    • کارگاه تخصصی (۲)
    • معرفی سایت (۵۰)
    • نرم افزار (۱۸)
    • همایش (۳)
  • کتاب و کتاب‌خوانی (۵)
  • گردشگری (۴۳)
    • شیراز (۲۸)
  • مطالب عمومی (۶۵)
    • سلامت (۱۶)
    • شکواییه‌ها (۲)
  • هنری (۱۲۴)
    • سریال (۳۸)
    • سینما (۴۱)
    • شعر (۱۱)
    • موسیقی (۳۳)

بایگانی

  • دی ۱۴۰۱ (۲)
  • آذر ۱۴۰۱ (۱)
  • شهریور ۱۴۰۱ (۱)
  • تیر ۱۴۰۱ (۳)
  • خرداد ۱۴۰۱ (۳)
  • اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
  • دی ۱۴۰۰ (۳)
  • آذر ۱۴۰۰ (۲)
  • مهر ۱۴۰۰ (۳)
  • تیر ۱۴۰۰ (۱)
  • فروردین ۱۴۰۰ (۱)
  • اسفند ۱۳۹۹ (۱)
  • بهمن ۱۳۹۹ (۱)
  • آذر ۱۳۹۹ (۱)
  • آبان ۱۳۹۹ (۱)

ویدیو تازه کانال یوتیوب

https://www.youtube.com/watch?v=w68xmlP-qWc

سیده سمانه نصیحت‌کن