برداشتی از یک فیلم – هرگز رهایم مکن – Never Let Me Go
چند روز پیش فیلم Never Let Me Go رو دیدم و تصمیم گرفتم امروز در مورد این فیلم و ماجرای این فیلم و برداشتهایی که از این فیلم داشتم بنویسم. این فیلم بر اساس یک رمان از کازوئو ایشیگورو ساخته شده.
هرگز رهایم مکن – ویکیپدیا فارسی هرگز رهایم مکن – ویکیپدیا
فیلم Never Let Me Go در سال ۲۰۱۰ به کارگردانی مارک رومنک و نویسندگی الکس گارلند، ساخته شده.
– – –
Spoiler Alert
– – –
اگر میخواید این فیلم رو ببینید، الآن این پست رو نخونید، چون توی این پست در مورد موضوع فیلم و اتفاقات فیلم به طور واضح خواهم نوشت. دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم و دوست دارم نظرتون رو بدونم.
– – –
این فیلم تو یه مدرسه شبانهروزی شروع میشه، تا چند دقیقه ابتدایی فیلم متوجه نمیشیم قصه چیه، تا اینکه یک معلم به بچهها میگه چه آیندهای در انتظارشون هست. آیندهای که این بچهها به خاطرش به دنیا اومدن و هدف غاییشون از زندگی کردن چیه.
توی این مدرسه، سلامتی بچهها خیلی مهمه و سیستم بهداشتی خیلی خوبی دارن. تو این لحظههای فیلم حس میکنی چه مدرسه شبانهروزی جالبی، حتماً برای بچههای پولداره.
تا میرسه به سکانس معلم مدرسه که به بچهها میگه شما قرار نیست هیچوقت پیر بشید، شما تربیت میشید برای اهدای عضوهای حیاتی بدنتون.
به این قسمت فیلم که رسیدم، فکر میکردم قراره شخصیتهای اصلی فیلم فرار کنن و زندگی متفاوتی بسازن از آینده از پیش تعیین شده. ولی این فیلم قرار نیست فیلم هندی باشه!
اینجاست که میرسیم به برداشتی که از این فیلم داشتم. شخصیتهای این فیلم / رمان تربیت شده بودن برای اهدای عضو، اینکه میتونن اعضای حیاتی بدنشون رو اهدا کنن براشون نهایت لذت و غرق شدن در هدف غایی و جادوانگی بود. برای مرگ در حین عمل کلمه Complete رو به کار میبردن. انگار شخصی وظیفهای که بهش محول شده بوده رو تمام و کمال و به نحو احسن کامل کرده.
شاید بعد از دیدن این فیلم، به این فکر کردم که چقدر خوشبختم که تو زندگی حق انتخاب داشتم و کسی هدف غایی برام تعیین نکرده. درگیر اجبار نبودم.
از طرفی هم فکر کردم شخصیتهای این فیلم / رمان چقدر ساده زندگی میکردن، هیچ چالشی نداشتن، فقط باید سالم میموندن تا به مرحله “برداشت از بدن”شون برسن. به مرحله اهدای اعضای حیاتیشون.
انگار محصولی که کاشته شده تا به فصل برداشت برسه!
کتابش و خوندم و خیلی قشنگه کلا ایشی گورو سبک نوشتاری مخصوص بخودشو داره. من رابطه سه نفر اصلی رمان رو خیلی دوست داشتم.
راوی بی تکلف حرف میزنه و تو چنان در رمان غرق میشی که وقتی میفهمی اینا موجوداتی برای فقط بقای انسانهای دیگه هستن واقعا از شدت غافلگیری تکون میخوری. ایشی گورو در خلق لحظات تعلیق و اوجهای رمانهاش بینظیره. از نظر من به بعضی از دیالوگهای رمانهاش باید جملات طلایی گفت.
ممنونم که نظرتون رو برام نوشتین. واقعا یکی از اعجاب آورترین فیلم هایی بود که تو زندگیم دیدم. از وقتی هدف زندگی شخصیت های اصلی داستان رو فهمیدم دیگه فقط گریه میکردم. خیلی عجیب بود.