سفر به ناشناختهها: تجربیات من از سفر به برلین – قسمت دوم
چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، یک روز قبل از شروع رسمی همایش، ساعت ۸:۲۵ صبح طبق چیزی که روی بلیت نوشته شده بود رسیدیم برلین. دقیقاً سر ساعتی که توی بلیت نوشته شده بود. حتی ۱ ثانیه هم تاخیر نداشت. چقدر برای زمان بقیه ارزش قائل هستن.
اینترنت رایگان فرودگاه رو استفاده کردیم تا آدرس هتل رو بگیریم و یکی از دوستان مسیر اتوبوس رو برامون فرستاد. اول از همه برای من عجیب بود که چرا مسیر اتوبوس رو فرستاد، مگر نه اینکه میریم بیرون و تاکسی سوار میشیم، طبیعیه تو ذهن من فقط چنین پروسهای وجود داشت، اما به محض اینکه از سالن اصلی فرودگاه Tegel برلین خارج شدیم خطهای مختلف اتوبوس در ایستگاههای مشخص قرار داشتن که ما ایستگاه خط مورد نظر رو از یکی از رانندهها پرسیدیم و به راحتی سوار اتوبوس شدیم. جالب بود که خود راننده بهمون گفت که این بلیت تا دو ساعت اعتبار داره و میتونین هر چند تا اتوبوس خواستین سوار شین در طول این دو ساعت.
پیدا کردن هتل یه کمی سخت شد، که به کمک گوگل مپز تونستیم مسیریابی کنیم و اونجا بود که من فهمیدم GPS هیچ نیازی به اینترنت نداره.
توی هتل خیلی راحت مستقر شدیم و بعد از اون به سمت سالن همایش iBridges رفتیم. City Cube در قسمت جدید برلین قرار داشت به همین خاطر افراد آدرس دقیق رو نمیدونستن، اما نکته قابل توجه اینجا بود که وقتی از کسی سوال میپرسیدیم سریع به سراغ نقشه شهر و نقشه مسیر اتوبوسهای شهر میرفت و بهمون میگفت سوار چه اتوبوسی بشیم و کجا پیاده بشیم و اتوبوس رو عوض کنیم.
در تمام ایستگاهها تابلویی نصب شده بود که دقیقه ورود اتوبوس بعدی رو نشون میداد و دقیقاً سر اون زمان دقیق اتوبوس در ایستگاه میایستاد. توی اتوبوس وقتی میخواستیم کرایه رو پرداخت کنیم سنت نداشتیم و یه پسر بچه بهمون سنت داد و باهامون حساب نکرد. فهمیدیم که عادت دارن به کمک کردن اینطوری و یکی از شادیها و حسهای خوب زندگی براشون هست که هر طوری میتونن کمک کنن.
رسیدیم به City Cube. برای من به عنوان یک ایرانی که در زمان همایشهای مختلف در محلهای مختلف انواع تبلیغات دیده میشه، دیدن یه فضای خالی اطراف محل برگزاری، بدون حتی یک پوستر یا بنر عجیب بود. پیش خودم فکر کردم، وااااااااای اینا هنوز آماده نیستن.
دانشجویان ایرانی از سراسر آلمان و حتی کشورهای دیگه مثل آذربایجان به عنوان نیروی داوطلب تیم برگزاری اومده بودن، به تیمهای مختلف تقسیمبندی شده بودن و هر تیم شرح وظایفش رو تحویل گرفته بود.
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر بود که فعالیتهایی اجرایی و آماده کردن میز پذیرش و غیره شروع شد. یک بنر بزرگ برای درب ورودی، و چند بنر کوچک برای میز پذیرش که فقط و فقط لوگوی iBridges رو نشون میداد.
نه از لوگوی اسپانسرها خبری بود، نه جملههای معناگرای عجیب و غریب و چیزهای دیگهای که ما در رویدادهامون استفاده میکنیم. سادگی لذتبخشی در کل همایش وجود داشت. برای من به عنوان یک فرد ایدهآلگرا واقعاً دیدن چنین محیطی لذتبخش بود.
برای پکیج پذیرش چی میدن؟ یک آویز گردنی با اسم و مشخصات و یک قمقمه برای آب.
– همین؟
– – بله، همین. [نقطه ته خط]
– وا !!!!!! چقدر بیتوجه و واه و واه و واه، چقدر بیاحترامی!!!!!!!!!
حالا اصن چرا قمقمه میدن؟؟!!!! چقدر عجیب؟؟
– – برنامه کنفرانس رو دیدی؟
– نه بابا پکیج پذیرش که ندادن، برنامهشون کجا بود؟؟؟
– – اپلیکیشن کنفرانس رو بگیر، هم برای اندروید هست، هم iOS و هم ویندوزفون
– خب حالا چه ربطی به برنامه داره اصن این قمقمه؟؟
– – خب طول بعضی از برنامهها بیشتر از ۱ ساعته، به این فکر کردن شاید یکی تشنه بشه و میتونه با خودش آب ببره داخل سالن تا به خاطر تشنگی قسمتی از برنامه رو از دست نده. *
شاید بد نباشه اینجا بگم کاش ما هم میتونستیم تجملپرستی و تجملگرایی رو توی رویدادها و همایشهامون کنار بگذاریم، همایش iBridges همایش بزرگی بود با حضور بیزنسمنهای** بزرگ، سرمایهگذاران و افرادی که از نظر کلاس کاری و توان اقتصادی در سطوح بسیار بالا قرار دارن، اما درگیر تجمل نبودن.
کاش و کاش و هزار کاش ما هم میتونستیم چنین کاری برای پکیج پذیرش انجام بدیم و درگیر خواستههای اسپانسرهایی که در ازای دادن ۱ میلیون تومن، هزارها انتظار دارن نمیشدیم.
افرادی بودن که برای این همایش ۴۰ هزار دلار پول داده بودن اما هیچ جا ازشون اسمی برده نشد، چون دوست نداشتن شناخته بشن، دوست داشتن به صورت ناشناس به پیشبرد و پیشرفت این کنفرانس کمک کنن.
و باز هزاران هزار کاش که ما چنین افرادی رو در کشورمون داشتیم.
موقع پذیرایی، چون اسنک مرغ بود و کسی نمیدونست حلال هست یا نه، آقای زواشکیانی لطف کردن و برای من و بقیه دوستان پیتزای گیاهی سفارش دادن و روز اول برلین با پیتزای بسیار خوشمزه به سر شد.
ترکیبات: اسفناج و پنیر
– – –
* این مکالمه یک مکالمه خیالی است و اتفاق نیفتاده، فقط شبیهسازی رفتارهای مشابه در ایران که در رویدادها و همایشهای قبلی دیده بودم.
** نتونستم کلمه معادلی برای Businessman به کار ببرم. اگر کلمه مناسبی سراغ دارین ممنون میشم معرفی کنین.
– – –
پینوشت: آلمان فضای سبز زیادی داره و هم شهر فرانکفورت و هم برلین از بالا به شدت سبز بودن. لذتبخش بود دیدن چنین شهرهای صنعتی که اینقدر فضای سبز دارن.
نمیدونم چند قسمت داره ! ولی خوب بود. ادامه بده سمانه خانوم.
به نظر خودم ۵ بخش ایدهآلترین حالتش هست. فردا بخش بعدی رو منتشر میکنم.
این قسمت رو خیلی بیشتر دوست داشتم. به خاطر مطلبی که با ” وااااااااای اینا هنوز آماده نیستن.” تموم شد. عالی بود این تفاوت رو اینجا ذکر کردین
ممنون+لطفا ادامه بدین
(من اتفاقی تو توییتر دنبالتون می کنم و این مطالبتون باعث شده بیام بلاگتون)
من خودم رویداد و همایشهای متعددی رو برگزار کردم و برنامهریزی و مدیریت زمان رو بلدم، واکنشهایی رو که از مخاطبان دیدم رو در ذهن خودم زنده کردم و با توجه به انتظارات ایرانیها از آمادهسازی فضا، متن رو نوشتم.
خوشحالم مورد توجهتون واقع شده.
امیدوارم سایر نوشتهها نیز برای شما مفید باشه و از خوندنشون لذت ببرید
درود
من تازه وبلاگ شما رو دیدم و دارم تند تند پستاشو میخونم خیلی عالیه لذت میبرم
بیزینس من میشه حالا تاجر یا آدم کسب وکار مسخره اس واقعا معادل خوب فارسی نداره تو آلمانی میشه Geschäftsmann
یه سوال اونجا آلمانی سوال میکردید مسیرهارو یا انگلیسی؟
دوست دارم ادامه مطلب رو بخونم متشکرم
سلام،
خوشحالم که نوشتههای من براتون مفید و لذتبخش هست.
یک نکتهای که فراموش کردم در پستهام بنویسم همین بود که درصد بالایی از آلمانیها انگلیسی رو بلد بودن و هر کسی هم در حد کم بلد بود، تا جایی که میتونست با بهرهگیری از کلمات دست و پا شکسته و زبان بدی راهنماییمون میکرد.
ایشالا فردا بخش بعدی رو مینویسم.
درود
ممنون که این همه سریع پاسخ دادید .بله واقعا از بلاگتون استفاده میکنم خیلی مطالب مفیدن.لطفا نوشتن رو ادامه بدید.این سوال رو به خاطر این پرسیدم که معلم آلمانیم می گه خیلی از اونا در حد ایرانیا انگلیسی بلدن ولی وقتی ازشون به انگلیسی سوال پرسیده میشه به آلمانی جواب میدن میخواستم ببینم واقعا همشون این طورن یا نه و پاسخ شما کاملا موضوع رو روشن کرد.متشکرم
دقیقاً من هم حرفای مشابهی شنیده بودم
مثلاً شنیده بودم: آلمانیا خیلی روی زبانشون متعصب هستن و فقط به آلمانی حرف میزنن و اصلاً انگلیسی بلد نیستن.
اما تجربه شخصی خودم در برلین دقیقاً بر عکس این موضوع بود و حتی چیزی که شنیدم این بود که در برخی مدارسشون به طور کلی تدریس با زبان انگلیسی هست،
چیزی که من دیدم حدود ۸۰% افراد انگلیسی رو به خوبی صحبت میکردن و سایرین هم بیش از ۳۰% انگلیسی رو بلد بودن.
البته باز هم تاکید میکنم این تجربه من در شهر برلین و افرادی که من باهاشون رو به رو شدم بود، ممکن هست که تجارب متفاوت باشه.
ارزش دادن به وقت . دوری از تجمل گرایی از مهم ترین کمبود های ما هستن
سلام سمانه جان.واقعا دقت خوبی داری در درک محیط اطرافت.تجربه ی ۳ ماه زندگی در آلمان من میگه که نظم و وقت شناسی مهمترین عوامل موفقیت آلمانی هاست.و البته اینکه وقتی میخوان کاری انجام بدن خیلی خوب دقت میکنن و روی کارشون متمرکز میشن.حالا میخواد کار علمی باشه یا حتی فروشندگی یا حتی باغبانی…که متاسفانه ما ایرانی ها در این زمینه ها هنوز هم مشکل داریم…