تخیل و ترس
همیشه پشت هر ترسی یه اتفاق هست یه مشاهده یا یه تجسم
من توی زندگی فقط دو ترس دارم، یکی رعد و برق و دیگری حرکت اتومبیل ها زیر پل عابر
همیشه یه قوه تخیل قوی داشتم، از همون دوران کودکی، و این تخیل قوی معمولاً باعث میشد در زمان مطالعه کتاب جای مطالعه صحنه های کتاب رو ببینم و از نظر خودم واقعاً قدرت خوبی بود.
حالا در مورد حرکت ماشین ها و علت ترس بگم
همیشه این صحنه و تجسم به ذهنم هجوم میاره:
یه نفر که از پل عابر میفته پایین و یه ماشین با سرعت زیاد بهش برخورد میکنه، تصور و تجسم چنین حادثه ای چنین ترسی رو توی قلب من ایجاد کرده و هنوز راه مقابله باهاش رو پیدا نکرد.
————
پی نوشت: واسه ترس هاتون علت رو پیدا کنید و با ساختن یه داستان یا خاطره خنده دار برای اون علت، ترس رو از بین ببرید.
من بچه که بودم از چوب لباسی در شب می ترسیدم حتی گاهی از سایه خودم و تنهایی در شب هم می ترسیدم 🙁
چوب لباسی هنوز هم من رو می ترسونه در شب و تنهایی در شب هم احساس ترس خفیفی حس می کنم ولی با سایه خودم کنار اومدم 🙂