۹ اسفند – شد ۱۵ ماه – یا – ۱ سال و ۳ ماه
سلام
البته بعد از مدتهای خیلی زیاد!
هیچوقت فکر نمیکردم پست ۱۵ ماهگی مهاجرتم رو در شرایطی بنویسم که انگار آسمون به زمین رسیده و دنیا رو سر همهمون خراب شده!
بله، درست حدس زدین! همه ما به نوعی قربانی کرونا شدیم!
تصور کنین از ماهها پیش برای سفر به ایران و دیدن خانواده و عزیزانت برنامهریزی کردی، ساعتها وقت گذاشتی کلی هدیه و سوغاتی خریدی، حتی روی موبایلت، روزشمار تا سفرت رو زمانبندی کردی، اما یکباره، دقیقاً تو روزی که ۱۵ ماه از خروجت از ساحل امن گذشته، مجبوری تمام برنامهها رو کنسل کنی! چون پروازت کنسل شده!
تصور کن تمام این اتفاقات هم در شرایطی افتاده که خودت به شدت سرما خوردی و استرس داری نکنه کرونا داشته باشی. (البته سرماخوردگی من باکتریایی بود و به ۱۲ تا آنتیبیوتیک، ۶ تا قرص تببر و ۶ تا قرص برای سرفه به اضافه مقادیر زیادی سوپ و چای سرماخوردگی خوب شد).
روزای اول بعد از اینکه فهمیدم پروازم کنسل شده، مریض هم که بودم، اصلاً دل و دماغ نداشتم، البته که کل روزا رو خواب بودم، فرصتی نداشتم غصه بخورم، اولین روزی که بالاخره بیدار شدم، موفق شدم تکلیف پروازم رو مشخص کنم و بفهمم چه حجمی از غم تو دلم آوار شده!
چقدر ذوق داشتم واسه این سفر، چقدر برنامهریزی کرده بودم، چقدر خوشحال بودم! به خانواده و دوستام گفته بودم چی لازم دارن براشون بخرم و کلی کارای دیگه.
نگم که میخواستم چمدون رو از ۲۹ روز قبل بپیچم!
اما امروز، که ۱۴ روز به تاریخ پروازی که باطل شد مونده، دل من حسابی غم داره!
– – –
من ۹ ماهه خانوادهام رو از نزدیک ندیدم، علتش رو نمیدونم، ولی برخورد و واکنش بعضیها ممکنه این باشه: “خودت خواستی مهاجرت کنی! یا خیلی مشکل داری برگرد!”
بله، مهاجرت این چیزا رو هم داره، ولی من وقتی مهاجرت کردم، برنامه داشتم حداقل هر ۹ ماه سفر کنم به ایران، و هیچوقت فکر نمیکردم یه اپیدمی وحشتناک مثل کرونا، اینطوری زندگی همه ما رو بههم بریزه! اینطوری وضعیت همه رو پر از غم و استرس کنه!
بگذریم از اینکه من از اینجا نگران خانوادهام و اونا از اونجا نگران من!
این ناراحتیها، بخش جدایی ناپذیر مهاجرته! البته که هیچکسی فکر نمیکرد یهو یه ویروس زندگیهامون رو مختل کنه.
سال گذشته، وقتی تحویل سال رو آلمان و تنها بودم، ناراحتکننده بود، حتی تمایلی برای تهیه سفره هفتسین نداشتم. امسال وقتی سفرم کنسل شد، صاحبخونهام بهم گفت با هم سال نو شما رو میگیریم.
اینقدر که این خانواده آلمانی مهربونن و محبت دارن، که به وجد اومدم و تصمیم دارم امسال حتماً سفره هفتسین رو آماده کنم.
– – –
فکر میکردم برای این پست خیلی حرف داشته باشم!
اما دلی که گرفت دیگه انگار دل نمیشه و با دل گرفته هم دست به قلم بردن سخته!
این نیز بگذرد… .
امیدوارم با خاطرات بد آمیخته نشه فقط.
با آرزوی سلامتی