حس و حالی غریب و آشنا
سلام
۵ سال و ۷ ماه از این تجربه گذشته، اما چند مدتیه که خاطراتش و حسهای غریب و آشناش تو ذهنم رفت و آمدهای پررنگ دارن، اینقدر که دلم خواست بنویسمشون.
تجربهای از سفری که ۷ فروردین ۱۳۹۳ شروع شد و به نظرم هیچوقت تموم نشده و نخواهد شد. فقط گاهی یادم میره و کاش یادم بمونه همیشه! با اینکه بعد از اون سفر، قصد داشتم سفرنامه بنویسم، هیچوقت محقق نشد. اما اولین اندوخته کولهپشتی سال ۹۳ رو در این سفر بدست آوردم.
سال عجیبی بود، روزهایی عجیبتر. تجربهای متفاوت با تمامی تجربههایی که من تو زندگیم داشتم.
قبلاً هم نوشته بودم البته که:
قبلاً هم تو یکی از پستها (ریشههای دینی فرهنگی) نوشته بودم، من بر اساس تعریف عرف جامعه ایران مذهبی نیستم. اینکه کدوم یکی از دستورات دین اسلام رو به جا میارم یا نمیارم، یک موضوع کاملاً شخصیه و هیچکسی اجازه نداره از من بپرسه نماز میخونی؟ مسجد میری و غیره.
در مورد خودم این یک جمله رو میتونم با اعتماد به خودم (۹۹٪) بگم که، من برای تمام ادیان احترام قائلم. هر کسی اعتقادی داره و دین و اعتقاد جز حریم شخصی فرده و نه باید ازش سوال پرسید و نه بیاحترامی کرد.
پیش از هر گونه حمله، از اینکه به اعتقادات من احترام میذارین ازتون ممنونم. این پست نه تبلیغه، نه شوآف و نه هیچی دیگه. فقط و فقط به اشتراک گذاری یک حسه! مثل تمام سفرنامههای دیگه که نوشتم که دوست داشتم احساسم رو از دیدن اون جاذبه گردشگری یا شهر باهاتون به اشتراک بذارم.
خب مقدمه کافیه، برم سراغ اصل مطلب.
فروردین سال ۱۳۹۳، همراه با خانواده، هر دو تا مادربزرگ و یکی از عمههام رفتیم حج عمره. اولین سفر خارجی من محسوب میشد. اولین باری که پام رو از مرزهای ایران بیرون میذاشتم.
برای این سفر سال ۱۳۸۶ با مبلغ ۵۰۰ هزار تومان ثبتنام کرده بودیم و بعد از ۶ سال نوبتمون شد. از نظر زمانی، به نظرم زمان خیلی مناسبی بود، هوا خیلی گرم نبود. البته خیلی شرجی بود و حسابی خوابآور. من کل سفر رو تو مسجدالنبی و مسجدالحرام خواب بودم. (یکی از بهترین خوابهای زندگیم بودن، رو سنگهای کف مسجدالحرام، درست روبهروی کعبه).
سنگ پرستی نیست، نه! صبر کنید که به ترتیب شروع کنم و سفرنامه رو بنویسم.
سفر ما از مدینه شروع شد. هتلمون روبهروی مسجدالنبی بود و با چند قدم پیادهروی میرسیدیم به صحن و گنبد سبز مسجدالنبی. از زمان پخش اذان تا حدود نیم ساعت بعد از اذان، اینترنت هتل قطع میشد و همه، حتی مغازهدارها، میرفتن برای نماز جماعت. مثل ایران هم نیست که نماز ظهر و عصر رو بعد از هم بخونن، برای هر کدوم اذان جدا و ساعت جدا دارن.
مسجدالنبی برای من سرشار بود از آرامش. حسی که یک آدم از رفتن به خونه پدربزرگش داره. (شاید واقعاً این سیده پیش از اسمم، واقعاً ریشهدار باشه).
مسجدالنبی بینهایت بزرگ بود و معماری شگفتانگیزی داشت. طراحیهای سقفش و جزییاتی که توی طراحی به کار برده بودن، من دراز میکشیدم و به سقف خیره میشدم و خوابم میبرد! هوا هوای خواب بود.
قدرت گفتن از غم بقیع رو ندارم! خیلی عجیب بود! زنان فقط در صورت مرگ برای دفن شدن میتونن به بقیع وارد بشن. فقط از پشت دیوار و یه بالکن مانند میتونستیم بقیع رو ببینیم. که البته من در حد چند دقیقه کوتاه دووم آوردم! حجم غصهاش بینهایت بود.
۵ روزی رو مدینه بودیم و بعد برای محرم شدن به مسجد شجره رفتیم. مسجد شجره بینهایت زیبا بود. همه یکدست سفید. همه یک شکل! همه یکدست! همه شکل خودشون بدون آرایش یا لباسهای متفاوت! و چقدر این یکپارچگی زیبا بود.
– – –
برای من به عنوان کسی که تا لحظه آخر که مهر خروج رو زدیم، میگفتم نمیام، این تجربه چیزی فراتر از تمامی تجربهها بود و شد و هست و خواهد بود. تجربهای ماندگار، پر از اشتیاق، پر از شوق، پر از آرامش و پر از حس خوب.
– – –
وقتی برای اولین بار وارد مسجدالحرام میشین، مرسومه که میگن کسایی که بار اولشون هست چشماشون رو ببندن و بقیه که بار دوم یا چندمه کمکشون کنن زمین نخورن، تا اولین چیزی که میبینن، کعبه باشه.
شاید براتون عجیب باشه، ولی همین الآن هم که بعد از ۵ سال و ۷ ماه دارم یادآوری میکنم تا بنویسم، چشمام غرق اشک شده! این تجربه باورنکردیه!
مادرم که قبلاً حج تمتع رفته بودن، من رو همراهی کردن تا برسیم جلوی کعبه، تو فاصله خیلی خیلی کم، تا مسئول کاروان گفت حالا چشماتون رو باز کنین.
توصیف عظمت اون لحظه، حسی که اون لحظه داشتم و اشکایی که میومد در این مقال نگنجد! فقط گریه میکردم و سجده رفتم. نمیدونم چند دقیقه گذشت، یک دقیقه یا نیم ساعت، که مسئول کاروان صدا زد که همه رو بلند کنین تا زودتر طواف کنیم تا به نماز ظهر نخوریم.
۷ دور طوافی که وقتی گفتن ۷ دور تموم شده، باورم نمیشد. من که فقط چشم دوخته بودم به کعبه و اشک میریختم. نمیدونم اجباریه یا مستحب، که در حین طواف دعا یا قرآن بخونیم، که مامانم به جای من همه رو خوندن، چون من فقط گریه میکردم. نه از ناراحتی، بلکه از شوق و اشتیاق معبود و معشوق. هوا گرم بود و یه قسمتهایی نسیم خنک میومد. نزدیکی حجرالاسود یا وقتی از نزدیکی ناودون طلا رد میشدیم نسیم خنک میومد و همینطور شکافی که به زمان تولد حضرت علی (ع) برمیگرده.
در مورد سعی صفا و مروه صحبت خاصی ندارم، فقط اینکه خیلی سخت بود و بینهایت دلم برای هاجر سوخت و کباب شد. البته ما تو سالن سرپوشیده روی سنگهای مرمر باید سعی میکردیم، اما هاجر این مسیر حدود ۴۰۰ متری رو ۷ بار میره و برمیگرده به امید پیدا کردن آب برای نوزادش، در حالی که خودش حتماً تشنه بوده و صددرصد گرمش بوده.
منِ بنده ناتوان، توی اون سالن خنک، با آب همراه و سیستم تهویه و زمین صاف، تمام ۱۴ باری که این مسیر رو طی کردم رو غر زدم.
مستحبات سعی
برای عمره گزار و حاجی مستحب است پیش از سعی مقداری از آب زمزم نوشیده و قدری بر سر و بدن خود بریزد و این دعا را بخواند: اَللّهُمَ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعَاً وَ شِفاءاً مِنْ کُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ، سپس حجرالاسود را استلام نماید و با آرامش به سمت صفا حرکت کند. پس از رسیدن به کوه صفا بر فراز آن رفته و به کعبه نگاه کند و با پیش رو قرار دادن رکن حجرالأسود، و پس از حمد و ثنای خداوند و گفتن هفت بار تکبیر و تهلیل، دعای وارد شده را بخواند.
نزدیک شدن به حجرالسود کار خیلی سختیه. باید به سان مترو تهران ایستگاه امام خمینی بین ساعت ۶ تا ۸ صبح وارد عمل بشید. یکی از شرطههایی که اونجا ایستاده بود بهم گفت از کدوم طرف برم و تونستم نیم نگاهی بهش بندازم.
از کوه صفا و مروه، فقط بخشی از یکیشون هست که میشه روش نشست، اگه درست تو ذهنم باشه، یکیاش مثل اینکه موزه باشه داخل شیشه است و نمیشه نزدیکش شد.
نمیدونم همیشه اینطوریه یا قانونی داره که روی کعبه با اون پارچه کامل پوشیده شده، یه جایی توی حجر اسماعیل یه کمی از پرده (پارچه یا …) بالاتر بود و میشد دیوار کعبه و سنگهاش رو دید. (میگن نباید نزدیک بشین یا لمس کنین که شرطهها دعوا میکنن، همون مصداق سنگپرستی). البته خب بقیه قسمتهای نزدیک دیوار کعبه معمولاً شلوغه، چون مسیر طوافه. تنها جایی که میشه در ساعت غیر از نماز، نزدیک به کعبه نماز خوند، حجر اسماعیله.
من فقط رفتم نزدیک و یه نیمنگاهی انداختم و سنگها رو لمس کردم و برام عجیب بود چطوری توی این هوای گرم این سنگها اینقدر خنک هستن. خیلی دلم میخواد داخل کعبه رو ببینم. کاش میشد. ایشالا در آینده میشه.
از این بخشهای مستحبات و مراسمات که بگذریم، کل مراسمات حج عمره حدود ۱۲ ساعت بیشتر طول نمیکشه. دیگه بعد از اون، اختیارتون با خودتونه که هر نمازی دوست دارین بخونین، هر دعا و مناجاتی که دوست دارین.
من هم چون خیلی خوابیدن تو اون هوای شرجی رو دوست داشتم، جلوی یکی از ستونها روبهروی کعبه میخوابیدم تا بقیه نماز بخونن دعا بخونن، بیان منو بیدار کنن بریم هتل.
البته تو اون سفر یک بار دیگه هم محرم شدیم و اعمال خج عمره رو به جا آوردیم.
هر کسی با هر اعتقادی به نظر من یک بار باید سفر به مکه و مسجدالحرام رو تجربه کنه. به دیدگاه توریستی هم بهش نگاه کنید، واقعاً ارزش دیدن رو داره.
به عنوان آدمی که تو کشورای اروپایی وقتش رو به بازدید از کلیساها میگذرونه، تو کشور مسلمون هم میشه مساجد رو دید و چه بهتر که اون مسجد به “خانه خدا” معروف باشه.
تقریباً ده بار از اول تمام نوشته رو خوندم و تلاش کردم بیشتر احساسی که داشتم رو بهتون منتقل کنم. حس خواسته شدن، حس خواستنی بودن، محبت محض، آرامش محض. مهربونی محض.
خدایی که من توی کعبه دیدم، خدای مهربونی بود. خدای لبخند بود و خدای آرامش بود.
خدایا، مرسی که هستی.
چه خوبه که مینویسی
چه خوبه که من میتونم بخونمت