سلام
خیلی قبلتر، یا دقیقتر بگم ۳ مرداد ۱۳۹۸، در مورد اختلال وسواس فکری یا همون OCD نوشتم. تصمیم گرفتم امروز کمی بیشتر در موردش بنویسم. البته نه توضیحات علمی، فقط تجربههای شخصی.
شاید مخاطب این نوشته، بیشتر اطرافیان فردی باشن که OCD داره.
یه وقتایی آدمی که OCD داره، خودش متوجه نیست. البته باید بگم OCD ذاتاً چیز بدی نیست، تا زمانی که اثر مخربی روی جان خود شخص یا اطرافیان نداشته باشه.
پس سعی نکنید با گفتن عباراتی مثل وسواسی یا کلمات مشابه، باعث رنجش خاطر طرف مقابل بشید.
به عنوان آدمی که خیلی تلاش میکنه OCD رو کنترل کنه، باید بهتون بگم خیلی سخت و گاهی غیر ممکنه. یه وقتی که ذهنم روی یه موضوعی حساس میشه که نظم و ترتیب مطابق میلم رو نداره، تا زمانی که به نظم دلخواهم نرسه، تمام فکر و ذکرم میشه اون موضوع.
در حد بیخواب شدن یا دیدن خواب در مورد اون موضوع.
نمیدونم شاید این دلنوشته بیشتر از همه چیز، حکم درد و دل یا دردِ دل داشته باشه، اینکه شاید بخوام تلاش کنم شرایطی رو که منِ نوعی باهاش درگیرم و یه وقتایی انتظار دارم اطرافیان درک کنن، یا با گفتن جملههای “حالا که طوری نشده” یا “وسواست رو بذار کنار” باعث بههم ریختن بیشتر اعصاب منِ نوعی نشن.
این سیستم درک متقابل، واقعاً سخته، خیلی هم سخته! من از آدمهای اطرافم انتظار دارم وسواس فکری منو درک کنن و اونا از من انتظار دارن وسواس نداشته باشم.
نمیدونم مکانیزم مغز دقیقاً چطوریه، فقط میتونم عملکرد مغز خودم رو توضیح بدم.
حساسیت من روی نظم و وسواس فکری که دارم، تو تمام ابعاد زندگیم پخش شده، مثلاً روال و پروسههای مختلف از صبح بیدار شدن و مرتب کردن تخت، اینکه پتو و بالشت موقع منظم شدن چطوری روی تخت قرار بگیرن و چه فاصلهای با زمین داشته باشن.
اینکه بر اساس چه منطقی، لباسهای روز رو انتخاب کنم، چطوری وسایل داخل کیفم رو بچینم. پروسه و فعالیتهای کاری رو چطوری انجام بدم، لباسها رو با چه ترتیبی توی کمد جا بدم و ….
این وسواس حتی توی اینکه خریدها رو چطوری تو کیف پارچهای بچینم هم با من همراهه.
حالا کمی از منطق پشت این وسواس براتون بگم. مثلاً وسواس برای انتخاب لباس برای هر روز، جدا از اینکه آدم دوست داره همیشه خوشپوش و مرتب باشه، من تو زمینه رنگ لباسها هم خیلی وسواس به خرج میدم، اینکه با حال و روحیه اون روزم هماهنگ باشه. مثلاً وقتی احساس کنم شرایط روحی حساستری دارم و به اصطلاح مود پایینی دارم، سعی میکنم رنگهای شادتر بپوشم تا به خودم انرژی بیشتری بدم.
در مورد چیدن وسایل توی کیف، بر حسب نیاز باید در سریعترین زمان ممکن بهشون دسترسی داشته باشم. مثلاً چون ممکنه بازرس بیاد توی قطار و مترو برای چک کردن بلیط و کارت مترو، کیف پول رو در نقطه دسترسپذیرتری میذارم تا سریع بتونم کارت مترو رو بیرون بیارم.
یا کلید رو برای باز کردن در اتاقمون تو شرکت، باید در دسترس باشه. چتر هم باید گوشه سمت مخالف بسته شدن زیپ کیف باشه که هم سد راه نباشه، هم مزاحم بقیه وسایل نباشه، هم وقتی میخوام کیف پول یا کلید رو در بیارم، گیر نکنن به چتر.
اگه بهش دقت کنین، یه جورایی نظمی که به چیدن کیف دادم، در استفاده از زمان صرفهجویی میکنه. درسته، تو اون چند ثانیه یا چند دقیقه، قرار نیست هسته اتم رو بشکافم، ولی با این چیدمان و صرفهجویی در زمان، میتونم اضطرابم رو کنترل کنم، چون وقتی نتونم به راحتی کیف پولم رو پیدا کنم، استرس میگیرم.
خب برم سراغ منطق کمد لباسها، به نظرتون بهتر نیست وقتی لباسها به ترتیب قد و رنگ چیده شده باشن؟ هم به زیبایی بیشتر کمد کمک میشه، هم میشه چمدونها رو گذاشت توی کمد، زیر لباسهای کوتاهتر. اینطوری هم در جا و فضای اتاق صرفهجویی خوبی میشه.
عملکرد مغز و ذهن من اینطوریه و با این سبک و روش کار میکنه. حالا اگر چیزی طبق نظم و ترتیب پذیرفته شدهی ذهن من نباشه چی میشه؟
کلافه و عصبی میشم و دچار اضطراب. خب خیلی وقتا قدرت این رو دارم که کنترل کنم، اما یه وقتایی این کلافگی و اضطراب اینقدر آزارم میده که روی تمام حالتهای روحی باطنی و ظاهری تاثیر میذاره.
وقتی هم لازم باشه روال یک پروسه رو تغییر بدم، زمان زیادی ازم میبره.
شاید پیش خودتون بگید این نشون میده اصلاً انعطافپذیر نیستی، نه اینطور نیست، صرفاً رو یه سری امور خاص وسواس فکری سراغ آدم میاد.
مثل کسی که وسواس شستن مداوم دست داره و تو بقیه موارد عادیه.
به هر صورت، یه وقتایی آدم دست خودش نیست اگر دچار اضطراب میشه. میدونم انتظار زیادیه، ولی سعی کنین امثال منِ نوعی رو بیشتر درک کنین.