سلام
روز یکشنبه تون بخیر، یکشنبه این نقطه از دنیا که خب تعطیلات آخر هفته است.
این نوشته همونقدری که میتونه تو دسته بندی سفرنامه، گردشگری یا حتی مهاجرت قرار بگیره، ولی بیشتر از همه دلنوشته است.
اول از همه: آسمون همه جا یه رنگه، با برداشت مثبت البته، مهربونی، نگرانی، پیگیری، توجه نشون دادن، محبت کردن، معاشرت و شادی. همه این خوبی ها همه جا شبیه همه.
خاطره اول:
جمعه برای سفر کاری اومدم ساربروکن، شرکت برای مدت اقامتم بهم آپارتمان داد و چون اولین بار بود میومدم این شهر، همکارم منو برد آپارتمان و بعدش هم خرید. تا هم مسیرها رو یاد بگیرم و ایستگاه های اتوبوس و فروشگاه و غیره.
چون گفته بودم میخوام برم پاریس، همکارم ازم عذرخواهی کرد که نمیتونه بیاد دنبالم و من رو برسونه ایستگاه اتوبوس. به جاش برام تاکسی گرفت (چون آلمانی ام ضعیفه، به شرکت تاکسی گفت اگه میتونن راننده انگلیسی زبان بفرستن) و بعدش هم پیام داد تا مطمئن بشه سر وقت رسیدم ایستگاه یا نه.
خاطره دوم:
شنبه صبح خیلی زود رسیدم پاریس، با اینکه آدرس خونه دوستم رو داشتم و سال گذشته هم رفته بودم خونه اش و مسیر رو بلد بودم، از روز قبل هماهنگ کرده بود که کدوم ایستگاه مترو بیام و میاد دنبالم. با اینکه میتونست بیشتر بخوابه و نیاد.
جدا از مهمون نوازی اش و پذیرایی عالی اش، اینکه اینقدر احساس راحتی به من میداد که من نه احساس مهمون بودن داشتم نه اضافی بودن. خانواده دوستم اصالتا مراکشی هستن و روحیه شون از نظر صمیمیت و مهمون نوازی خیلی شبیه ما ایرانی هاست.
امروز هم که میخواستم بیام ایستگاه اتوبوس که برگردم، واسم ناهار، شیرینی، میوه و آب گذاشت. مثل مامان ها، مثل خودمون [قلب قلب قلب] و در نهایت هم مجدد تا ایستگاه مترو باهام اومد.
خاطره سوم:
علت سفر پاریس تولد دوست مشترکمون بود، توی تولد همه فرانسوی زبان بودن، ولی چون دوستم به همه میگفت من انگلیسی زبانم، جایی که من بودم انگلیسی حرف میزدن. و چون توی جمع شون جدید بودم، همشون بهم توجه نشون میدادن و حواسشون بود تنها نباشم. تا میفهمیدن ایرانی ام، به ایران و فرهنگ غنی ایران ابراز علاقه میکردن و اکثراً هم حداقل یه جمله فارسی بلد بودن. (حال شما خوبه؟ و خوش آمدی)
این خاطرهها رو تعریف کردم که بگم، صمیمیت، نگرانی، پیگیری و محبت کردن، همه جا تو هر کشوری شبیه همه.
حداقل تو شهرهایی که من دیدم، مثل پاریس و برلین، که مهاجرپذیرن یا به هر دلیل دیگه، آدمهای با ملیتهای متفاوت زندگی میکنن، دیگه اینکه اهل کجایی یا کجایی هستی مهم نیست. همه با یه فرهنگ دوستانه پر از محبت با هدف شاد بودن، دور هم جمع میشن و سعی میکنن به کناریشون هم خوش بگذره و این موج همینطوری پخش میشه.
محبت همه جا هست، تا وقتی که از کشور خارج نشده بودم، من هم فکر میکردم غربیها روحیه سردی دارن و محبت نمیکنن و کلا یه فاز دیگه دارن. اما تا جایی رو با چشم خودمون ندیدیم و اونجا زندگی نکردیم، به شنیده ها بسنده نکنیم. محبت و صمیمیت همه جا هست.
– – –
پینوشت: این متن رو تو اتوبوس در حال برگشت از پاریس نوشتم. خودم خیلی دوسش ندارم که به خستگی راه خودم رو میبخشم.