سلام
۹ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷ (۳۰ نوامبر ۲۰۱۸)، از اون بامداد عجیب گذشت. چند روزی بود سرما خورده بودم و میدونستم سرما خوردم، تلاش میکردم خانواده نفهمن. تمام روز آب جوش یا چایی با عسل و لیمو میخوردم که گرفتگی گلوم بهتر بشه و مشخص نشه گلوم چرک کرده. نمیخواستم نگران بشن.
مسیر به فرودگاه رو خیلی تلاش کردم سرفه نکنم. با دو تا ماشین رفتیم فرودگاه و من تو ماشینی بودم که مامان بابام نباشن. فقط و فقط نمیخواستم نگران بشن.
تو فرودگاه هم فقط بدو بدو خدافظی کردم و رفتم و خودم رو رسوندم به بیزنس لانج ماهان و آب جوش عسل لیمو خوردم. دیگه وقتی سوار هواپیما شدم و پیام دادم و گوشی رو خاموش کردم، دیگه سرماخوردگی و گلو درد شدید پیروز شد و تمام مسیر رو فقط سرفه کردم. تو هواپیما هم آب جوش و چایی میگرفتم پشت سر هم که بقیه مسافرها رو از خواب بیدار نکنم.
دیگه وقتی رسیدم هتل، از شدت تب و ضعف بیهوش شدم. یادم نیست چند ساعت خوابیدم. شب فقط در حد شام بیدار شدم و دوباره تا ظهر روز بعد خوابیدم. ظهر روز بعد هم ناهار خوردم و تا ظهر یکشنبه خوابیدم.
یکشنبه دیدم دیگه چارهای ندارم و باید یه کاری کنم. (دکتر رفتن جز کارهایی که میتونم انجام بدم نبود، چون بلد نبودم با بیمه مسافرتیام باید چی کار کنم و تازه وارد شهر شده بودم و هیچجا رو بلد نبودم)
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که یه رستوران ایرانی پیدا کنم و غذای خوب و مقوی بخورم. از شانس خوبی که داشتم، یه رستوران ایرانی با فاصله خیلی کم از هتلم بود. رفتم اونجا و سوپ و کباب کنجه (چنجه) سفارش دادم. آقای گارسون که فهمید سرما خوردم برام یه معجون ترکیبی از چایی و دارچین و نعنای تازه و لیمو تازه درست کرد و کنار غذا و سوپ هم واسم لیمو و پیاز زیادی آورد. قبلاً هم در یکی از دلنوشتههای مهاجرت به این خاطره اشاره کرده بودم.
این بود خاطره ۲ روز اول من بعد از مهاجرت. که البته مقدمهای بود بر این گذر عمر ۹ ماهه! ۹ ماهی که عجیب و غریب بود، ۹ ماهی که گذشت تا من به اینجا برسم. ۹ ماه پر از چالش که هنوز هم ادامه داره.
دیروز وقتی داشتم متن ۶۰۰مین پست وبلاگ رو مینوشتم، دلم میخواست خیلی چیزا بگم، اما هی یه چیزی بهم نهیب میزد که ننویس تا فردا شه. ننویس که ماهگرد داری! خب ببینم الآن بهم اجازه میده بنویسم یا نه!
راستش هیچوقت فکر نمیکردم مهاجرت اینقدر سخت باشه. البته که میدونستم با بلد نبودن زبان آلمانی قطعاً سختیهام چندین برابر میشه. اما سیستم اداری به شدت پیچیده و کاغذبازی بسیار شدیدی که اینجا وجود داره، واقعاً گاهی آدم رو کلافه میکنه.
مثال میزنم. چند وقت پیش برای یه موضوعی رفتم دکتر، الآن برام ۱۷ صفحه نامه و فرم اومده که باید پر کنم و بفرستم تا تصمیم بگیرن که آیا بیمه من پولش رو میده، بیمه شرکت پولش رو میده یا در نهایت خودم باید پولش رو بدم! ۱۷ صفحه به زبان آلمانی. من همه این ۱۷ صفحه رو اسکن کردم و فرستادم برای مدیر منابع انسانیمون تا بهم کمک کنه. (خدا رو شکر من چنین امکانی رو دارم)
[قبل از اینکه برید تو مقام قضاوت و بگید خب چرا آلمانی یاد نگرفتی، زبان آلمانی اینقدر پیچیدگی داره که ۵ سال هم در حال یادگیری زبان باشی، باز هم برای پر کردن فرمهای پزشکی نمیتونی مثل کسی که زبان مادریاش آلمانیه برخورد کنی]هیچ جا وطن نمیشه که البته من با این جمله مخالفم، روز دوشنبه در موردش مینویسم، به قول خارجیا Stay Tuned
۹ ماه از اون روز گذشت و من حس میکنم خیلی دورتر از این حرفاست. باورم نمیشه فقط ۹ ماه گذشته باشه، حداقل ۳ یا ۴ سال دورتر به نظر میرسه! انگاری که بعد از مهاجرت زمان کش میاد!
راستش فکر نمیکردم ۹ ماه دووم بیارم، فکر میکردم همون ماه اول نهایت ماه دوم برگردم، اما انگاری که یا غرورم خیلی بزرگتر از این حرفاست، یا آرزوهام! هر چیزی که هست، یه چیزی انگار که در وجود من داره تلاش میکنه به آرزوهام برسم. به چیزایی که دوست داشتم داشته باشم.
[قبل از رفتن در مقام قضاوت برای تصور خودتون از خواستههای من، آزادیهای متفاوت غرب خواسته و آرزوی من نبوده، من دلم میخواد روزی جهانگرد بشم و همه دنیا رو ببینم. من آدم ثابت یه جا موندن نیستم. من تو سفر آدم بهتریام، خواسته من از دنیا همینه که بتونم دائم در سفر باشم.]انگار که باز نهیبی از غیب ظاهر میشه که دیگه ننویس! این نوشتهها ارزشی نداره و به درد کسی نمیخوره!
بگذریم پس!
پایان پیام.
سلام
۹ مرداد عزیزم، سلام. خوش اومدی. اینچنین شد که رسیدیم به ماهگرد هشتم مهاجرت! ماهگرد هشتم خروج از وطن! ماهگرد هشتم دوری از همه عزیزان. میدونم طبق روال باید سفرنامه رو تموم میکردم، اما به خاطر این روز عزیز، باید یه تنفس به سفرنامه میدادم تا بنویسم که هشت ماه گذشت.
حکمتش چیه که آدم وقتی دست به قلم (تایپ و کیبورد) میشه، رشته افکارش گاهی بههم میریزه و گاهی کلاً مسیر ذهنی و نوشته تغییر میکنه.
اگه بخوام اعتراف کنم، خودم فکر میکردم حتی یک ماه هم دووم نیارم و حالا شده ۸ ماه! الآن ممکنه ازم بپرسین بگم آره هنوز هم گاهی به اینکه ارزشش رو داشت یا نه فکر میکنم و گاهی دلم میخواد برگردم. این درگیریهای فکری شاید واسه همه باشه، من از فکر بقیه خبر ندارم.
هدف باید اینقدر محکم و شفاف باشه که مواقع اینچنینی آدم رو سرپا نگه داره و نذاره جا بزنه. قبلاً هم گفته بودم، مسائل اقتصادی دلیل خوبی برای مهاجرت نیستن. چون به جایی میرسید که دارایی نقدی و توانایی اعتباری بالایی دارید و اون موقع است که احساس خلأ و کمبودهایی به علت عدم وجود دلیل محکم، آدم رو زمین میزنه.
البته من فقط ۸ ماهه دور شدم، هنوز خیلی زوده در مورد چنین مواردی برم بالای منبر. فقط این رو اضافه کنم که مهاجرت تنهایی با مهاجرت با خانواده خیلی متفاوته. وقتی خانواده دارین اینجا، میزان غمگین شدن شما و فشار دوری به مراتب صد درجه کمتره. حداقل عصر وقتی میاید خونه یکی هست یا منتظر یکی هستین، آخر هفته برنامه مشترک دارید و ….
همونطوری که احتمالاً همه این جمله رو شنیدین: “وقتی مستقر شدی، از ایرانیها دوری کن”. من هم مثل همه این رو شنیدم. من دوری نکردم، سعی کردم ارتباطم رو حفظ کنم، ولی اولین دوستی که پیدا کردم، یهو باهام سرسنگین شد و کلاً دیگه جواب مسجهام رو نداد. دچار این احساس شدم که من رو پس زده (همیشه خودم رو مقصر میدونم) همین باعث شد بینهایت محتاط بشم و از بعد از اون کلاً یک بار تو یک دورهمی ایرانی رفتم.
وقتی دوستایی در ایران داشته باشی که هنوز هم به صورت مجازی برات وقت بذارن و با هم چت کنین، یه وقتایی دیگه دنبال برقراری ارتباط جدید نیستی. حداقل برای من برقراری ارتباط خیلی سخت شده و حس میکنم توی سنی هستم که دیگه توانایی آشنا شدن با آدمهای جدید رو نداشته باشم. (حتی اسم همکارهام رو یادم میره – شاید بیربط باشه یا تحت تاثیر عامل دیگه). وقتایی که دیگه خیلی خسته باشم یا احساس تنهایی کنم، ترجیح میدم طول مکالمه رو با خانواده بیشتر کنم.
این اتفاق بعد از مهاجرت برای همه نمیفته، پس تجربه شخصی من رو تعمیم ندین به کل، شاید برای شما جور دیگری اتفاق بیفتد. این مسئله به روحیه فردی شما و جامعهای هم که بهش وارد میشید بسیار وابسته است.
همونقدری که مهاجرت شیرینه، تجربه تلخ هم داره. من هم از این چرخ گردون مصون نبودم و تلخی روزگار چشیدم. اما آنچنان تلخ نبوده.
فکر میکنم یک متن حدود ۵۰۰ کلمهای برای ماهگرد هشتم کافی باشه.
نهمین ماه مهاجرت سلام
سلام!
درسته که عنوان این نوشته مرتبط با آلمانه، اما قابل تعمیم به کشورهای دیگه و حتی کشور خودمون هم هست.
در دستهبندی کاریابی، از یکی از چالشهای مهاجرت کاری که رزومه است نوشتم. کمی در مورد مصاحبه آنلاین توضیح دادم، سایتهای کاریابی معروف رو معرفی کردم و در نهایت اینکه چطور به شرکتهای آلمانی درخواست کار بفرستیم.
قبل از ادامه، مثل همیشه باید این رو بگم که:
من خبره نیستم، فقط و فقط تجربیات خودم رو مینویسم و قطعاً به همه ابعاد هم اشراف ندارم. مثلاً چی؟ من نمیدونم تو مصاحبه شغلی با کارشناس بیمه و خسارت، چه سوالاتی میپرسن. یا مثلاً نمیدونم برای متخصص UI چه تمرینی ممکنه بفرستن.
تخصص من دیجیتال مارکتینگه و تمام تجربیاتم در این حوزه خلاصه میشه. سعی میکنم در این پست فقط جنبههای عمومی کاریابی و مصاحبه رو توضیح بدم و در یک پست دیگه کمی بیشتر در مورد نحوه کاریابی در حوزه کاری خودم.
نتیجه پاراگراف بالا: من شاید جواب همه سوالهای شما رو ندونم، ولی گوگل حتماْ میدونه، در نتیجه:
Google It
خب، بریم سراغ مقادیر بیشتری جزییات.
خب، اول از همه با این نکته شروع کنم که، یه فایل اکسل یا گوگل شیت درست کنین که بتونین درخواستهای کار رو ثبت کنین، چرا و به چه دردی میخوره؟
- یهو واسه یه شغل چند بار اپلای نمیکنین، چون شرکتها آگهی شغلیشون رو روی سایتهای زیادی میذارن و اگه شما هم سایتهای مختلف رو چک کنین و سوابق اپلای کردن رو ثبت نکرده باشین، احتمال اپلای تکراری وجود داره و انسان از انس میاد به معنای فراموشی. هر چقدر هم حافظه قوی باشه، با این وجود با حجم کاری که اپلای کردن داره و تعدادی که قراره اپلای کنین، فراموشی رو هم در نظر بگیرین.
- برای بعضی از شرکتها، پیگیری تاثیر مثبت داره. اینطوری با ایجاد ستون تاریخ، میتونین برای پیگیریهای بعدی برنامهریزی کنین.
خب، تو نکتههای بالا، یه اشاره خیلی کوتاه و مختصری داشتم به تعداد اپلای، درست حدس زدین، پیدا کردن اولین کار خارج از وطن، نیاز به ممارست و صبوری بسیار زیادی داره. بارها و بارها با رد درخواست یا ریجکتیهای خیلی زیادی روبهرو خواهید شد. پس کفش آهنی رو به پا کنید و آماده باشید برای مواجه شدن با درها و پنجرههای بسته!
احتمالاً هستن کسایی که دقیق بدونن چند جا اپلای کردن تا کار پیدا کردن، عددهای سه رقمی به طور قطعی با درصد بالای ۸۰٪ و حتی عددهای ۴ رقمی هم ممکنه.
بالاخره بعد از درخواستهای کار بسیار زیاد از طریق سایتهای مختلف کاریابی به نتیجه رسیدیم، اما چطور؟
در اکثر مواقع، مسئول منابع انسانی شرکت یا فرد دیگهای که مسئولیت پیدا کردن نیروی کار رو داره، از طریق ایمیل با شما تماس میگیره. تو این ایمیلها بعضی از اوقات لینک به یک سیستم تقویم برای انتخاب زمان مناسب برای شماست، یا اینکه خودشون چند تا تاریخ و ساعت رو برای مصاحبه مشخص میکنن و میگن هر کدوم برات مناسبتره رو انتخاب کن. حالتهایی که لینک تقویم دارن هم به دو صورت هستن. یا از شما میخوان ساعتهای مقدورتون رو به صورت بازه زمانی انتخاب کنید که در نهایت خودشون بتونن بر اساس همه متقاضیها، برنامهریزی کنن. بعضی از موارد هم اسلاتهای مشخصی از زمان بر اساس ۳۰ دقیقه یا ۶۰ دقیقه نشون داده میشه که میتونین یکی رو انتخاب کنین.
میرسیم به زمان مصاحبه، اگر مصاحبه به صورت آنلاین باشه که در موردش نوشتم. اما نکتههایی که اینجا میگم به درد مصاحبه آنلاین هم میخوره.
سعی کنین پیش از مصاحبه، در مورد شرکت خیلی خوب مطالعه کنین، البته انتظار میره که این مطالعه رو زمان اپلای انجام داده باشین، اما خب، من خودم هم دورهای که دنبال کار بودم، فقط دنبال عنوان شغلی و زبان انگلیسی بودم، در مورد شرکت کمتر میخوندم. اگر دعوت به مصاحبه میشدم شروع میکردم با دقت و با جزییات خیلی زیاد، از تاریخچه شرکت تا محصول و غیره رو میخوندم.
یکی دیگه از کارهایی که تاثیر مثبت داره، در مورد اشخاصی که با شما مصاحبه خواهند داشت تحقیق کنین، بهترین مرجع لینکداین یا زینگ هست. اسمهاشون رو یاد بگیرین، تخصصهاشون رو بدونین.
دروغ نگید! از همه چیز مهمتر همینه. این رو زیاد شنیدم که میگن تو رزومه کمی مبالغه کنین تا بیشتر مشابه با شرح وظایف آگهی شغلی بشه، اما یادتون باشه، نیروهای منابع انسانی خبرهای رزومه شما رو بررسی کردن و با شما مصاحبه میکنن. در حوزه تخصصی هم، کسی (تیمی) که با شما مصاحبه خواهد کرد، توانمندی چندین برابر با شما داره. یه وقتایی بدون هیچ پیشزمینهای میپرسن در مورد “تخصص x” که نوشتی توضیح بده، چه کارهایی کردی و چه خروجیهایی برات داشته.
چیزی که من از چند مدیر منابع انسانی شنیدم این جمله بود: توی رزومه تخصصها رو دارن، حتی Assignmet و یا Take Home Test رو هم انجام میدن، اما وقتی برای مصاحبه حضوری میان، حتی نمیتونن تستی که فرستادن رو توضیح بدن.
پوشش روز مصاحبه مهمه! هر چقدر هم بهتون بگن مهم نیست، ولی مهمه! اینکه مرتب، آراسته و با استایل کمی بیزنسی برای مصاحبه حاضر بشید، به نوعی نشون دهنده درایت شماست.
اکثر اوقات مصاحبههای اول و دوم تلفنی انجام میشن یا آنلاین. به طور مرسوم چه سوالهای در مصاحبه اول میپرسن؟
هدف از مصاحبه اول آشنایی بیشتر شرکت با شماست، همینطور آشنایی بیشتر شما با شرکت، معنی این حرف چیه؟ یعنی اینکه شما همه اطلاعات مربوط به شرکت و شرح وظایف شغلی آگهی رو که اپلای کردین چونان قورباغهای قورت دادین ولی یه سری سوال براتون باقی مونده. (سوال پرسیدن خیلی مهمه، مثلاً اینکه تو شرکت به چه زبانی صحبت میکنین؟)
توی این مصاحبه اول، جزییات بیشتر از رزومه رو میپرسن، از شما میخوان برخی از وظایفی که داشتین رو بیشتر و مفصلتر توضیح بدین. در مورد تاریخی که میتونین کارتون رو شروع کنین میپرسن و از همه چیز مهمتر، حقوق درخواستی!
این مبحث خودش یه پست لازم داره، اما من دانش کافی رو ندارم، فقط میتونم این نکته رو بگم که، خیلی خیلی باید با دقت و مطالعه، این عدد حقوق درخواستی رو اعلام کنین. با کمک سایت Gehalt میتونین رنج حقوقی مناسب برای هر شهر و تخصص رو پیدا کنین.
بعد از این چی میشه؟
اگه مصاحبه اول موفقیتآمیز باشه، بستگی به تخصص شما داره، در مورد تخصص من و در مورد برنامهنویسها، شرکتها یه Assignmet و یا Take Home Test ارسال میکنن تا توانایی تخصصی و فنی “کارجو” رو بررسی کنن.
برای این تمرین به شما زمان میدن، مثلاً یک هفته و البته معمولاً این جمله رو میگن که “انجام دادن این تمرین فقط ۲ ساعت وقت لازم داره، بهتره در اولین فرصت جواب رو بفرستین”
از این مرحله به بعد، هر شرکتی روال خودش رو داره، بعضی از شرکتها دو یا سه سری مصاحبه دیگه هم دارن، پس آمادگی مصاحبههای چند مرحلهای رو داشته باشین. گاهی پروسه مصاحبه و کاریابی توی یه شرکت، ممکنه ماهها طول بکشه.
– – –
پینوشت ۱: متن خیلی طولانی شد. همین جا به قول آلمانیا اشتاپ میکنم و در زمان دیگهای اگر نکتههای دیگهای برای مصاحبه به نظرم رسید مینویسم.
پینوشت ۲: آدم وقتی خودش یه مرحلهای رو گذرونده، به احتمال ۹۰٪، دغدغهها و چالشها رو فراموش میکنه، پس لطفاْ سوال بپرسید تا اگر توضیحی از قلم افتاده، حتماً اضافه کنم.
سلام
این نوشته رو باید دیروز مینوشتم، ۹ تیر، ولی امروز نوشتم، ۱۰ تیر، پس شد: ۷ ماه و یک روز!
۷ ماه و یک روز و به عبارتی ۲۱۳ روز از ۹ آذر ۹۷ گذشت. از اون روزی که اومدم که بمونم! اومدم تا قدم تو قسمت بعدی سرنوشتی بذارم که خودم خواستم و خودم ساختم (دست خدا و حمایت همه آدمایی که به نوعی تاثیرگذار بودن رو نمیشه نادیده گرفت).
شاید روزی برسه که خودم نسبت به مسیری که پشت سر گذاشتم، عالمتر بشم و دانش بیشتری پیدا کنم به تمام عواملی که دست به دست هم دادن تا من به یکی از آرزوها / اهدافم برسم.
مهاجرت هم مثل همه بخشهای دیگه زندگی، سختیهای خودش رو داره، مدینه فاضله هم نیست. بحث سنگینی کفه ترازو هست.
البته میتونم اعتراف کنم که هیچی سنگینتر از خانواده نیست که امثال من، به هر دلیلی، دوری ازشون رو انتخاب میکنیم و مجبوریم کلاً تو سنجش، وزنه خانواده رو کنار بذاریم.
بگذریم از این حرفا!
۷ ماه گذشت.
چشم رو هم بذارم، ۷ سال گذشته.
سلام
۶ ماه گذشت، ۶ ماه از ۹ آذر ۱۳۹۷، آخرین لحظههای حضور در وطن به عنوان شهروند گذشت! درسته تا ابد وطن من ایرانه، ولی فعلاً محل زندگی، کسب درآمد و اقامت من کشور دیگهای محسوب میشه.
همه آدمها واسه مهاجرتشون قصه دارن، من هم قصه خودم رو دارم که یه جاهایی بهش اشاره کردم، اما قصه و هدف اصلی، همیشه تو دل آدم میمونه!
شاید من جز اون دسته آدمایی بودم که آرزو دارن تو یه کشور دیگه زندگی کنن، شاید هم نبودم! فقط در ششمین ماهگرد از خروج از وطن و دورتر شدن از ساحل امن (خانواده)، دوست دارم این رو بگم که مهاجرت با همه چالشهایی که من فکرش رو میکردم فرق داشت و داره!
پیش از ورود به هر کشوری، حتی برای سفر، در مورد امور اداری، فرهنگ و اصول اون کشور بیشتر مطالعه کنید و به گروههای تلگرامی و تجربههای شخصی افراد بسنده نکنید. در واقع این رو میتونم دو چندان تاکید کنم که به تجربههای فردی هیچکسی اعتماد نکنید!
توی این ۶ ماه، شاید اگر به اندازه ۶ سال نباشه، ولی به اندازه ۳ سال بزرگتر شدم!
و در آحر:
۶ ماه گذشت!
این آخرین نوشته از سری نوشتههای پیش از روز مصاحبه سفارت برای اقامت بلند مدت آلمان (ویزای جاب سیکر، ویزای جستجوی کار) هستش، نوشته بعدی رو به درخواست بلوکارت اختصاص میدم و آخرین نوشته هم روز مصاحبه.
یکی از مهمترین سوالات همیشه اینه که گرفتن این ویزا چقدر هزینه داره. من تلاش میکنم با جزییات هر آنچه برای خودم هزینه بود یا محتمل بود هزینه بشه رو بنویسم. البته فقط به صورت لیست، چون ممکنه عدد این هزینهها تغییر کرده باشه. پروسه ویزای من مربوط به بهار سال ۱۳۹۷ میشه.
- تایید مدرک دانشگاهی
- ترجمه مدرک دانشگاه
- ترجمه شناسنامه
- تایید مدرک دانشگاه توسط سفارت – ۴۵ یورو
- تایید شناسنامه توسط سفارت – ۲۵ یورو
- هزینه ویزای بلند مدت (روز مصاحبه) – ۷۵ یورو
- هزینه زاب – ۲۰۰ یورو
- هزینههای پستی مرتبط برای زاب
- عکس بیومتریک
- هزینههای بانکی (دریافت تمکن مالی)
- هزینههای کپی و غیره
- هزینههای متفرقه مثل آژانس و تاکسی و غیره
- اگر ساکن تهران نباشید، هزینه سفر به تهران برای مصاحبه سفارت و همچنین روز دریافت ویزا
زمانی که من ویزا رو گرفتم، یورو ۹ هزار تومن بود حدوداً و کل هزینه من عددی حدود ۳ میلیون تومن شد. اما اینکه چقدر پسانداز لازمه تا این ویزا رو بگیریم، عددی در حدود ۵ هزار یورو به نظر شخصی من کافیه. حالا چرا؟
بریم سراغ چکلیست سفارت باز:
گواهی بانکی مبنی بر موجودی حداقل معادل ۴۳۲۰ یورو در حساب بانکی خودتان در ایران
خود سفارت برای ویزای ۶ ماهه جستجوی کار، مبلغ ۴۳۲۰ یورو رو اعلام کرده که شما باید در تمکن مالی نشون بدین و زمان ورود هم حداقل این مبلغ رو داشته باشید. این عدد میانگین هزینه زندگی در آلمانه. شما میتونید با ماهی ۵۰۰ یورو زندگی کنین، با ماهی ۱۰۰۰ یورو زندگی کنین و مشابه. بستگی به سبک زندگی شما داره. بسته به اینکه از چه تاریخی برید سر کار هم خب این عدد میتونه کمتر باشه و وجودش به شما برای آسودگی پشتوانه مالی به همراه داره قطعاً.
حالا چرا من میگم حدود ۵ هزار یورو، یکی اینکه ماه اول، ماه یادگیریه. دوم اینکه شما به جز این مبلغ ۴۳۲۰ یورو، یه سری هزینه دیگه هم برای خروج از کشور دارید، مثل بلیط و عوارض خروج از کشور و مثلاً وکالتنامه دادن به خانواده (اگر لازم دارین) و موارد مشابه.
قطعاً باید یه کمی دوراندیشی بیشتری داشته باشیم نسبت به این هزینهها و چیزای بیشتری رو هم ببینیم.
سوال بعدی اینکه، آیا ما میتونیم خودمون پروسه رو پیش ببریم یا نیاز به وکیل داریم؟ قطعاً شما هیچ نیازی به وکیل ندارید، تمام ۱۱ پست قبلی فکر میکنم این رو نشون میداد، ولی اگه واقعاً فکر میکنین به وکیل احتیاج دارید، بهتره که خیلی خیلی دقت کنین. به هر کسی اعتماد نکنین.
و به نظرم آخرین سوال میتونه این باشه که:
از روزی که تصمیم گرفتیم و در سایت سفارت ثبتنام کردیم، چقدر زمان داریم؟
فقط یک مرجع دقیق برای جواب به این سوال وجود داره و فایل تخمین زمانبندی خود سفارته. که نوشته بیش از ۱۲ ماه، پس شما برای یک سال آمادگی رو داشته باشید و مدارک رو حاضر کنین.
– – –
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت اول
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت سوم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت چهارم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت پنجم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت ششم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هفتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت هشتم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت نهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت یازدهم
آلمان – ویزای جستجوی کار – قسمت دوازدهم
آلمان – اقامت بلند مدت – بلوکارت
آلمان – اقامت بلند مدت – مصاحبه سفارت
– – –
پینوشت ۱: همونطور که تا این قسمت متوجه شدین، من به چکلیست سفارت خیلی زیاد تاکید میکنم. مهمترین و واضحترین مرجع همینه.
پینوشت ۲: هر سوالی دارید بپرسید، یا جوابش رو میدونم، یا جوابش رو براتون سرچ میکنم، یا منبع جواب رو براتون پیدا میکنم.
پینوشت ۳: پیامهای زیادی دارم که میگن چرا دانش و تجربهات رو رایگان در اختیار همه میذاری، جواب اینه: کمک کردن به من احساس بهتری میده، از نظر من تصمیم به مهاجرت، یه استیصال عجیب و احساس عدم تعلق به وطن رو داره، نباید تو چنین شرایطی، از کسی کسب درآمد کرد. بی انصافیه! شاید روزی هم من نیاز به کمک داشتم و کائنات با دست دیگری به من کمک کنه، همونطور که خودم هم با کمک خیلیا به این مرحله رسیدم. (از تک تک شون ممنونم.)
امروز ۹ فروردینه و دقیقاً ۴ ماه شد که از ساحل امن خارج شدم. از مهاجرت کهکشانی شهر به شهر، به مهاجرت کهکشانی کشور به کشور رو آوردم.
مهاجرت من شاید یکی از عجیبترین مهاجرتها محسوب بشه، چون با اعتماد به نفس کامل، با زبان انگلیسی، اومدم کشوری که زبان رسمیاش انگلیسی نیست. گاهی البته احساس پشیمونی میکنم ولی خب، برلین و آلمانیا اونقدر مهموننوازن که نمیذارن غم غربت بیاد سراغت.
البته خیلی زوده بخوام از غربت بگم. خیلی هم زوده. من هنوز آنچنان دوری حس نکردم. تقریباً هر روز با خانواده تماس ویدیویی دارم، با دوستای ایرانم هنوز در ارتباطم. وقتای آزادم رو با ایونت و جلسههای استارتاپی پر کردم و هیچ فرصتی برای دلتنگی نداشتم انگار هنوز.
اطرافیانم تو آلمان، از دوست و همکار گرفته تا رستوران و دنر فروشی محل، همه و همه طوری مهربون بودن که :
It feels like home actually
من بعد از مهاجرت از شیراز به تهران، یه مدت کوتاهی، برام زمان برد تا حس کنم تهران خونه جدیدمه و این تجربه در مورد آلمان کاملاً عجیبه، چه اوایل که دوسلدورف بودم و چه بعد که اومدم برلین و خونه (اتاق) خودم و تجربه زندگی با یک خانواده آلمانی.
هر جایی سختیهای خودش رو هم داره، مثل پروسه ثبت آدرس، پروسه تمدید اقامت و شاید چیزای دیگه که من تا امروز باهاش رو به رو نشدم.
برای پروسه گرفتن اقامت آلمان، یک مجموعه نوشته رو شروع کردم که زمانی که تموم بشه، سعی میکنم در مورد نکتههای بعد از ورود به آلمان بنویسم.
این پست میبایست دلنوشتهای باشد از حس و حال من در چهارمین ماهگرد خروج از کشور. از اون لحظه که مهر خروج رو توی فرودگاه زدم و مامور بخش بهم سفر بخیر گفت، سفر بخیری با کلی جامانده در ایران، خانواده، دوستان، عزیزان.
من هزار بار هم به عقب برگردم، باز همین مسیر رو انتخاب میکنم که برای من بهترین مسیر بود.
Despite all the cultural differences and also language differences, here is where I wanna live and grow old
یک نکتهای که من تو این ۴ ماه یاد گرفتم. من هم قبلاً فکر میکردم وقتی کسی خارج از کشور زندگی میکنه و به فرض برای سفر میاد یا تماس تلفنی داریم و خیلی کلمات انگلیسی به کار میبره یا میپرسه فولان کلمه به فارسی چی میشد، فکر میکردم کلاس میذاره یا همون تفکرات رایج در جامعه.
ولی تجربه خودم دقیقاً همینه. مدت طولانی از روز رو انگلیسی حرف میزنم، بقیه روز رو تلاش میکنم آلمانی یاد بگیرم و به جز تماس با خانواده و دوستا که حرفای عادی روزانه است، هیچ تعامل فارسی زبانی ندارم، مگه اینکه دوستی یا همکاری بپرسه به فارسی به این کلمه چی میگین؟ که خیلی هم زیادن، براشون جذابه کلمات کلیدی یک زبان دیگه رو یاد بگیرن.
شما مکالمه روزمره رو فراموش نمیکنین، امان از روزی که بخواید یه کلمه که نهایت سالی یک بار تو فارسی به کار میبردین رو بگین. واقعاً گاهی فراموشی سراغ آدم میاد.
و البته تجربه بعدی مربوط به خودمه، حداقل برای من اینطوریه، شاید افراد دیگه هم تجربه مشابه داشته باشن. من با زبان انگلیسی حرف زدن حال و روحیه بهتری دارم. وقتی انگلیسی حرف میزنم اعتماد به نفسم بیشتر میشه و راحتتر میتونم احساسات و نظراتم رو بیان کنم.
And it was always like that for me, at least past few years
شاید علتش اینه که خیلی زیاد سریال انگلیسی زبان دیدم، که به مرور که دارم به سمت رادیو، آهنگ و فیلمای آلمانی زبان میرم، شاید همه چیز به زبان آلمانی تغییر کنه.
– – –
پینوشت ۱: این نوشته، دلنوشتهای بود از مهاجرت کهکشانی، از حس و حال این روزام، از اینکه چقدر خوشحالم و چقدر آرامش دارم. همون آرامشی که همه عمرم دنبالش بودم. فقط حیف که این آرامش رو تو وطن خودم، محل تولدم و کنار عزیزانم نتونستم پیدا کنم.
پینوشت ۲: تقریباً در اکثر مواقع، اولین حدس از ملیت من، ترک هستش، هیچکسی ایرانی بودن من رو حدس نمیزنه و این عجیبترین تجربه منه. البته وقتی میگم ایرانی هستم، اکثراً ذوق میکنن و یکی دو کلمه فارسی میگن.
دو ماه از روزی که از وطن و ساحل امن خارج شدم گذشت. ۹ آذر ۹۷، روز عجیبی بود و امروز، دو ماه از اون روز گذشته!
دو ماهی که هر روزش یک چالش جدید بود و یادگیری
دو ماهی که هر روزش یک مسئله جدید بود و یادگیری
دو ماهی که هر روزش یک خوشی جدید بود و یادگیری
دو ماهی که …..
هنوز خیلی زوده بخوام تجربه مهاجرت بنویسم انگار، هنوز مسائل زیادی رو باید یاد بگیرم. فقط دوست داشتم حالا که این ماهگرد رسیده، بخشی از حسی که دارم رو بنویسم تا به یادگار بمونه.
دستهبندیهای ویژه
نوشتههای تازه
دستهها
- آن روی مهاجرت (۱۰۶)
- چالشهای مهاجرت (۱۰)
- زندگی در آلمان (۱۴)
- کاریابی (۶)
- گاهشمار مهاجرت (۲۷)
- ماهگردها (۲۱)
- مهاجرت به آلمان (۲۵)
- مهاجرت کهکشانی (۱۹)
- یادگیری زبان (۲)
- دل نوشته ها (۳۰۷)
- آشپزی (۴)
- اندوهنامهها (۷)
- چالش – ۳۰ روز وبلاگنویسی (۶)
- داستاننویسی (۲)
- نوشتن (۸)
- سفرنامه (۴۷)
- رستوران (۶)
- علم و فناوری (۱۳۰)
- اپلیکیشن (۹)
- بازاریابی (۵)
- شبکه های اجتماعی (۲)
- پژوهش (۲)
- دنیای استارتاپها (۲۵)
- استارتاپ گرایند (۱)
- استارتاپویکند (۱۵)
- ماشین استارتاپ ناب (۷)
- کارگاه تخصصی (۲)
- معرفی سایت (۵۰)
- نرم افزار (۱۸)
- همایش (۳)
- کتاب و کتابخوانی (۵)
- گردشگری (۴۳)
- شیراز (۲۸)
- مطالب عمومی (۶۵)
- سلامت (۱۶)
- شکواییهها (۲)
- هنری (۱۲۴)
بایگانی
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- مهر ۱۴۰۲ (۱)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱)
- دی ۱۴۰۱ (۲)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۳)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۲)
- مهر ۱۴۰۰ (۳)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- فروردین ۱۴۰۰ (۱)
- اسفند ۱۳۹۹ (۱)