دیشب وقتی پیاده به سمت خونه میرفتم، توی کوچه خودمون، یه ماشین با شیشه مات کنارم بود و یهو یک پسر از تو ماشین گفت:
«پپپپخخخخ»
طبیعی بود که انتظار داشتن من بترسم یا واکنشی نشون بدم و اونها به حکم تفریح خندهای سر بدن و از اینکه یک دختر و به اصطلاح خودشون جنس ضعیف رو ترسوندن لذت ببرن.
اما خب تیرشون به سنگ خورد و علیرغم غیرمنتظره بودن این اتفاق، من واکنشی نشون ندادم و به راهم ادامه دادم.
– – –
امشب وقتی میخواستم از خیابون رد بشم، یک موتور به صورت خلاف توی خیابون حرکت میکرد و قصد ورود به پیادهرو رو داشت و دو تا پسر جوون سوارش بودن و کسی که عقب نشسته بود دستش رو به حالت اینکه میخواد چیزی روی من پرت کنه تکون داد و من واقعاً ناخودآگاه واکنش نشون دادم و عقب رفتم. متاسفانه ترسی که به من وارد شد اونقدری بود که فشارم بیفته و بدنم سرد بشه. ولی به حکم ضعف نشون ندادن باز به راهم ادامه دادم.
البته قابل ذکره که به خاطر واکنش من، اون دو پسر غرق در لذت شدن و حسابی خندیدن.
شرایطی که این دو بار برای من پیش اومد، اگر برای یک زن باردار پیش میومد باعث سقط جنینش میشد و اگر برای کسی که بیماری قلبی داره چنین آزار و مزاحمتی پیش بیاد، قطعاً باعث سکته قلبی اون میشه.
این دو مورد افرادی هستن که مسئله مشخصی رو دارن، حتی یک انسان سالم هم در هنگام یک اتفاق غیرمنتظره ممکنه مویرگهای مغزش پاره بشن و خدای ناکرده سکته مغزی کنه.
تفریح و خنده لحظهای چقدر ارزش داره که به خاطر جون انسانی رو به خطر بندازیم؟
اگر جز کسانی بودین که در جوانی و دوران جاهلیت چنین کارهایی کردین، خواهش میکنم موقع تربیت فرزندانتون کوتاهی نکنین و اونها رو عاقل بار بیارین.