سلام
مهم نیست اسمش چیه، مشاوره، تراپی، روانکاوی یا غیره، فرقی نمیکنه اسمش چی باشه، میدونم همه اینا شاید و احتمال زیاد با هم متفاوت باشن، من به طور قطع و یقین، هیچ تخصص و تبحری در این رشته و زمینه ندارم.
اینکه تو تست استعدادیابی سالها پیش، روانشناسی هم یکی از استعدادهام بود، باز هم باعث نمیشه دانش و تخصصی تو این زمینه داشته باشم، همونطور که در بقیه زمینههایی که تو تست استعدادیابی مشخص شده بود، تخصصی ندارم.
که بگذریم از تست و تعاریف، نه البته نگذریم، یه کمی تعریف بخونیم:
روانشناسی علمی است که با استفاده از روش علمی به پژوهش و مطالعهٔ روان (ذهن)، فرایند ذهنی و رفتار در موجودات زنده میپردازد. به عبارت دیگر، روانشناسی به مباحث رفتار و فرایندهای روانی میپردازد. منظور از «رفتار»، کلیهٔ حرکات، اعمال و رفتار قابل مشاهدهٔ مستقیم و غیرمستقیم است؛ و منظور از «فرایندهای روانی»، مباحثی همانند احساس، ادراک، اندیشه (تفکر)، هوش، شخصیت، هیجان و انگیزش، حافظه و… است.
روانشناسی شناختی (به انگلیسی:cognitive psychology) علمی ست که به مطالعه ی فرایند های پردازش اطلاعات در ذهن از قبیل توجه، ادراک، حافظه، زبان، حل مسئله، خلاقیت و استدلال می پردازد.
روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است. اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال، نیازها، و انگیزش تأکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر میکند و آنها را در حل مشکلات به کار میگیرند تأکید میشود. بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزشها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی میتوانیم از آنها مطلع شویم. این رویکرد در تقابل با نظریههای یادگیری قرار میگیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار بهشمار میآورند. اصولاً دیدگاه شناختی به افکار و شیوههای حل مسئله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی. در این دیدگاه روابط بین هیجانها انگیزشها و فرایندهای شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکردها نیز آشکار میشود.
روانکاوی یا روانتحلیلگری، نظریهای دربارهٔ عملکرد ذهن، اختلالهای روانی و نام شیوهای رواندرمانی است که بر این فرض اساسی استوار است که بیشتر فعالیتهای ذهنی و پردازش آنها در ناخودآگاه رخ میدهد. ولی ژاک لاکان میگوید روانکاوی کاری است که یک روانکاو میکند.
واژهٔ «روانکاوی» را اولین بار ابراهیم خواجهنوری برساخت و سپس این واژه به همراه بسیاری دیگر از برساختههای او به سرعت مقبولِ نویسندگان و مترجمان قرار گرفت.
البته این نوشته هم علمی نیست و دلنوشته است.
اخیراً من نیاز دیدم که به مرکزی برای مشاوره مراجعه کنم، بعد از تمام اتفاقاتی که در چند هفته گذشته رخ داده بود، هضم کردن مسائل، کنار اومدن باهاشون و کنترل کردن احساساتم کار سادهای نبود.
این نوشته برداشتی هست از این تجربه.
من بیش از هر چیزی نیاز داشتم از مسائلی که باهاشون درگیر بودم، حرف بزنم، چیزایی که شاید از دیدگاه عموم بیاساس باشه، احساسات گنگ و مبهمی که حتی معلوم نیست سر کلافش کجاست.
احتیاج داشتم تمام چیزهایی که باعث این همه آشفتگی شده رو از مغز و ذهنم بیرون بریزم.
حرف زدن و شنیده شدن، چیزی بود که به من کمک کرد راحتتر با مسائل کنار بیام، و فکر میکنم تمام مشکلات من از همین حرف نزدن بود.
حرف بزنیم، مهم اینه جایی حرف بزنیم که امن باشه، متاسفانه اعتماد چیزیه که این روزها با ضریب خطای بالایی از بین رفته! یا در حال از بین رفتنه.
یا حتی شنیده شدن، چیزیه که خیلی سخته و مثل کهرباست.
وقایع اخیر هم اینقدر سخت و سنگین بودن که هر کسی به نوعی درگیرش بود، پس باید محل مناسب رو برای حرف زدن و شنیده شدن پیدا کرد.
قرار نیست باری از دوش خودمون برداریم و روی دوش دوستان و عزیزانمون بذاریم.
– – –
مخاطب: ساکنین برلین
این مرکز بحران اجتماعی در برلین، کمک بزرگیه. یکی از نظر ساعت زمانی که امکان مشاوره دارن، برای شاغلها زمان خوبی رو داره، علاوه بر این امکان مشاوره تلفنی رو هم داره. مهمتر اینکه مشاوره به صورت ناشناس انجام میشه و از شما اسم و اطلاعاتی نمیخوان.
همین حفظ حریم شخصی، به برقراری اعتماد کمک زیادی میکنه. این مرکز تو چند تا از شعبهها مشاور فارسی زبان هم داره، شعبه شارلوتنبرگ و شعبه اشپاندو. البته من خودم مشاور انگلیسی زبان رو ترجیح میدم. چون مشاورهای فارسی زبان هر روز حضور ندارن، میتونین تلفنی روزهای حضورشون رو بپرسین.
من وقتی به انگلیسی حرف میزنم، خیلی راحتتر میتونم مشکلات و ذهنیتهام رو مطرح کنم. بارها و بارها با خودم فکر کردم که چرا این مسئله رو دارم و فقط یک دلیل براش پیدا کردم.
تو فرهنگ و تربیت ما، مشاوره رفتن، یه مقدار خیلی زیادی منفی به حساب میاد، برای همین به زبان فارسی حرف زدن، باعث میشه ناخودآگاه گارد عجیبی نسبت به مشاوره داشته باشم و حتی خودم رو سانسور کنم.