سلام
وقتی که ۱۰ اردیبهشت داشتم در مورد لاله هلندی مینوشتم، حتی فکرش رو هم نمیکردم اینقدر زود، فرصت بشه برم آمستردام و حالا نه دشت لالهها، ولی گلهای هلندی و تنوع پیاز لاله رو ببینم.
فرصت خیلی کوتاهی داشتم که به آمستردام سفر کنم که امروز و فردا، شاید هم یه قسمت بیشتر در موردش بنویسم.
سعی میکنم توی این سفرنامه توضیحات بیشتری در مورد سفر و حتی هزینهها بنویسم.
این سفر من خیلی خیلی یهویی و بدون برنامهریزی قبلی اتفاق افتاد، برای همین فرصت کافی برای تهیه بلیط هواپیما با قیمت مناسب نداشتم. یه چیزی حدود بلیط سفر به ایران میشد و تصمیم گرفتم راههای دیگه رو بررسی کنم. برای جستجوی بلیط هواپیما از تامینکنندههای مختلف هم از سایت Momondo استفاده میکنم معمولاً
از سایت Omio بلیطهای قطار رو هم چک کردم که تفاوت چندانی با هواپیما نداشت و اگر میخواستم بلیط ارزون بخرم، باید ریسک بلیط قطار با چند توقف و تعویض رو قبول میکردم که خب من یه مقداری از استرس فراریام و تلاش میکنم سادهترین و امنترین راه رو انتخاب کنم.
یکی از خوبیهای اروپا، FlixBus هستش که تقریباً از هر شهری به هر شهری اتوبوس داره. در مجموع بلیط رفت و برگشت رو با قیمت ۶۰ یورو و ۹۸ سنت خریدم. مسیر رفت ۹ ساعت و مسیر برگشت ۱۱ ساعت. علت تفاوت توقفهای بین راه در شهرهای مختلف بود.
برای مسیر رفت فقط ۲ توقف داشت، هامبورگ و برمن، اما برای مسیر برگشت، حدود ۶ تا توقف داشت که اسم شهرهاش رو یادم نمیاد، ولی آخریش هامبورگ بود.
از خوبیهای FlixBus اینه که توی اتوبوس سرویس بهداشتی داره. همین سفر رو سادهتر میکنه. البته صندلیهاش به راحتی اتوبوسهای ایران نیست.
وقتی به ایستگاه Amsterdam Sloterdijk رسیدم، با اینکه مسیرم رو چک کرده بودم، محض احتیاط رفتم از اطلاعات سوال بپرسم، بر اساس Google Map و بقیه اپلیکیشنهای سرویسهای حمل و نقل آمستردام که از هفته قبل دانلود کرده بودم، باید از ایستگاه Sloterdijk با خط Tram 19 حدود ۱۰ تا ایستگاه میرفتم تا به مقصد برسم. مسئول اطلاعات گفت نمیدونه با چه خطی باید برم که خودم بهش گفتم خط ۱۹ و گفت آهان، خب برو بیرون و پلههای سمت چپ رو برو پایین تا برسی به ایستگاه Tram و اینگونه بود که همچنان گوگل یار و یاور من موند.
از دستگاه داخل ایستگاه Sloterdijk یه بلیط به مرکز شهر خریدم که بلیط اشتباهی بود، شما اشتباه نکنید، از راننده Tram بلیط بخرید.
بلیط یک ساعته، ۳ یورو و ۲۰ سنت و بلیط روزانه اگر اشتباه نکنم ۸ یورو یا ۹ یورو باشه. طبق چیزی که متوجه شدم، حداقل روزهای شنبه، مترو از ایستگاه Sloterdijk آمستردام، حدود ساعت ۹ تا ۱۰ صبح شروع به فعالیت میکنه، در مورد ایستگاههای مرکزی نمیدونم. اما اتوبوس و Tram فعال بودن با فواصل ۲۰ دقیقهای.
بعد از خرید بلیط باید با دستگاه جلو در فعالش کنین و موقع خروج هم حتماً باید بلیط رو باطل کنین. متاسفانه در موارد تغییر قطار و غیره شرایطش رو نمیدونم چطوریه، ایشالا سفر بعدی.
آمستردام به نسبت برلین سردتره، پس به نسبت تهران و شیراز خیلی سردتره، اگر زمستون به آمستردام سفر میکنید، لباس گرم با مقدار مناسب با خودتون بیارید.
برای اقامت، مهمان فامیل بودم و از هزینه هتل و بالتبع خورد و خوراک اطلاعاتی در دسترس نیست. اما جاهایی که غذا خوردیم رو در پست بعدی معرفی میکنم، چون واقعاً تجربههای متفاوت و خوبی بودن.
تقریباً صبح (شاید هم نیمروز) و بعدازظهر اختصاص داشت به گشت و گذار در Bloemenmarkt که همون بازارچه گل آمستردامه و همینطور بازارچه آنتیک Waterlooplein Market.
با توجه به فصل، عکسی که اول پست میبینین، لالههای مصنوعی هستن که به صورت عجیبی شبیه واقعی بودن. اما میتونستیم پیاز گلهای مختلف رو بخریم. پیاز لالههای رنگارنگ و تکرنگ و معمولی و خاص و هزاران هزار مدل.
و این عکسی هم که در بالا میبینید گلهای طبیعی بودن و بینهایت خوشعطر و زیبا.
در مورد Waterlooplein Market هم بخوام براتون بگم، پر بود از وسایل عتیقه و آنتیک، لباسهای نو و دستدوم، زیورآلات، وسایل تزیینی، پوشاک و هر چی که فکرش رو کنین. حتی یه فروشگاه از محصولات مرتبط با همون دخانیات معروف، آب نبات با ماریجوانا! اولین بار بود میدیدم و واقعاً عجیب بود برام. نمیدونستم میشه باهاش آبنبات هم درست کرد.
جدا از دخانیات معروف هلند، فکر میکنم اکثر ما، هلند رو به خاطر همین گلهاش میشناسیم. البته کانالهای آب آمستردام هم خیلی معروفن و دوچرخههاش! آمستردام بهشت دوچرخهها و دوچرخهسوارهاست.
فرصت چندانی برای گشت و گذار و دیدن جاذبههای گردشگری به صورتی که همیشه تو سفرنامههای قبلی نوشتم نداشتم.
سعی میکنم در پست بعدی یا نهایت پست سوم، تجربههام رو باهاتون به اشتراک بذارم و البته حتماً در آینده نزدیک سفر طولانیتری رو به آمستردام برنامهریزی میکنم.
سلام
البته که علاقه کافی نیست، آدم باید برنامهریزیهاش رو اجرایی کنه تا به آرزوهاش برسه. مثلاً همین نقشه بالایی که میبینید، آرزوی (هدف یا هر چی) من در راستای علاقه به سفره.
خب، شاید دوست داشته باشین بدونین چطوری این جاها رو پیدا میکنم. جوابش ساده است:
اینستاگرام
قسمت Explore اینستاگرام، همون قسمتی که عکسهایی رو به شما نشون میده از کسایی که فالو ندارین، اونجا بهترین جا برای پیدا کردن علاقهمندیهاست.
وقتی از این قسمت استفاده کنین، اول از همه بر اساس پستهایی که خودتون یا فالویینگهاتون لایک کردین یه سری پیشنهادات به شما میده که میتونین با حذف بعضیهاش این بخش Explore رو بهتر کنین.
مثلاً برای من فقط گردشگری و غذاست.
معمولاً آدمها وقتی عکس جاذبه گردشگری رو توی اینستاگرام منتشر میکنن، آدرس اون رو هم مشخص میکنن. با باز کردن نقشه توی گوگل، میتونین آدرسش رو توی گوگل مپ خودتون ذخیره کنین.
مثلاً من تو سفر اخیر به درسدن موفق شدم ۳ تا از نقطههای سبز نقشهام رو ببینم.
میدونم بیشتر نقشه من آلمانه، با توجه به اینکه بیشتر جاذبههایی که تو اینستاگرام عکسهاشون رو لایک کردم یا ذخیره کردم، بر همون اساس بیشترین پیشنهاداتی رو که تو قسمت Explore میبینم، آلمان هستن.
– – –
اگه فرندز دیدین، اواخر فصل چهارم که رفته بودن انگلیس و جویی نقشه لندن رو گرفته بود دستش، گوگل مپ حکم همون نقشه رو واسه من داره.
– – –
در نهایت اینکه:
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
سلام.
از ژانویه ۲۰۱۷ که برای اولین بار، عکسی از کاخ شارلوتنبرگ دیدم، جز آرزو / اهدافم بود که بتونم برم و از نزدیک این کاخ بسیار زیبا رو ببینم.
بالاخره دیروز، یکشنبه، ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹، این خواسته / آرزو / هدف محقق شد. یه احساس خاص و عجیبی دارم. حدود ۹ ماهه توی این شهرم و دفعات زیادی به محله شارلوتنبرگ اومدم، اما هیچوقت فرصت نمیشد که به این جاذبه گردشگری بینهایت زیبا سر بزنم.
فقط کافیه توی سایت ۵۰۰px عکسهای این جاذبه گردشگری رو جستجو کنید تا بینظیرترین نماها رو از این کاخ و باغ ببینید. عکسهایی که خودم گرفتم متاسفانه خوب نیستن و ناچارم از عکسهای موجود در اینترنت برای این پست استفاده کنم.
این باغ و کاخ بینهایت زیباست. البته قبلاً هم در پست سفر به برلین اشاره کوتاهی بهش داشتم. تو قسمت کاخ اصلی این جاذبه، موزهای برپا شده که شما میتونین از طریق سایتش بر اساس زمانبندی بلیط تهیه کنین. بلیط برای ۹۰ دقیقه بازدید از موزه است. برای بازدید از محوطه نیازی به تهیه بلیط ندارین.
کمی از تاریخ این کاخ و باغ بخوام براتون بگم:
ساخت این کاخ در سال ۱۶۹۵ به دستور فردریش سوم شروع میشه و در سال ۱۷۱۳ به پایان میرسه. البته بخشهایی هم در ادامه در همون قرن هجدهم به این کاخ اضافه میشه.
این کاخ در زمان جنگ جهانی دوم آسیب زیادی میبینه که به مرور ترمیم و بازسازی میشه.
راستش ترجمه کردن قصه این کاخ از جذابیتش کم میکنه انگار. قصه و تاریخچه خیلی قشنگی داره. اما تلاش میکنم کمی براتون توضیح بدم.
محلی که این کاخ و باغ در اون واقع شده، هدیه پادشاه (فردریش اول) به ملکهاش بوده، سوفیا شارلوت از هانوفر، خواهر جورج لوئیس. که هر کدوم از این افراد قصههای قابل توجه خودشون رو دارن.
چقدر زندگیها عجیب و غریب بوده قبلاً!
متاسفانه سوفیا در سن ۳۶ سالگی از دنیا میره و به همین علت باغ و کاخی که بهش هدیه شده بوده، به دستور پادشاه به شارلوتنبرگ تغییر نام پیدا میکنه.
خب دیگه بیشتر تعریف نمیکنم، خودتون بخونید.
سلام
بیکیفیتی عکس این پست رو به بزرگی خودتون ببخشید، خودم با موبایل گرفتم که همونطور که از تصویر برداشت میشه، من عکاس خوبی نیستم. اما حس خوبی داشتم که عکسی که خودم گرفتم رو برای پست استفاده کنم.
این شبیه به قبرهای کوتاه و بلند که میبینید، یه جاذبه گردشگری در برلینه به اسم یادبود قتلعام یهودیان اروپا (Memorial to the Murdered Jews of Europe)
۴ سال پیش از کنارش رد شده بودم و فقط یه عکس گرفته بودم، امروز اما، مثل یک گردشگر، رفتم و این یادبود رو دیدم، بین یادوارههاش (شبیه به قبر) قدم زدم.
حس غریبی داشت! احساس ترس، احساس رنج، احساس غم و تمامی حسهای متناقضی که یه زمانی در اون واقعه هولناک اتفاق افتاده!
سال ۱۹۹۹، پارلمان آلمان تصمیم میگیره یادبودی برای اون واقعه بسازه و رقابتی در این راستا صورت میگیره که در نهایت طراحی معمار آمریکایی، پیتر آینزمن برنده رقابت بشه. طراحیای که اجرا میشه و سال ۲۰۰۵ افتتاح میشه.
این یادبود در نزدیکی دروازه برندنبورگ واقع شده. یکی از مهمترین جاذبههای گردشگری برلین.
این بنا، ۲،۷۱۱ سازههای بتنی (شبیه به قبر) داره که پیتر آینزمن توضیحاتی رو در مورد ایده پشت این طراحی داده تا بتونه احساسی رو که در نظر بوده به بقیه منقل کنه.
- divergence in concept – واگرایی در مفهوم
- illusion of order – توهم نظم
- absolute axiality – محوریت مطلق
- hegemony of the visual – برتری تصویر
متاسفانه مطمئن نیستم که آیا درست ترجمه کردم یا نه، عبارتهای تخصصی بودن. شاید این جمله سادهتر کنه:
what loneliness, powerlessness and despair mean, a space of sensuous and emotional power
تعبیری از تنهایی، بیقدرتی و ناامیدی. فضایی برای قدرت احساسی و ناشی از لذت نفسانی!
خیلی جستجو کردم که ببینم آیا محل این بنا، از نظر تاریخی اهمیتی داشته یا نه، اما نتونستم منبع و مرجعی برای علت انتخاب این مکان برای ساختن یابود پیدا نکردم. حس میکنم باید یه دلیلی داشته باشه و شاید اون زمین متعلق به یک حادثه تاریخی باشه!
– – –
پینوشت: خوندن تاریخ وقتی دیگه درگیر امتحان تاریخ نباشی، خیلی حس قشنگیه.
سلام
بعد از قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم، قسمت چهارم و قسمت پنجم، بالاخره به آخرین قسمت این سفر کوتاه رسیدیم.
بالاخره روز چهارم سفر رسید. فکر کنم قبلاً هم گفتم که آلمانیها به شدت به تعطیلی یکشنبه اعتقاد دارن، در نتیجه حتی سوپریها (کیوسک) هم باز نیستن ? اینگونه شد که تصمیم گرفتیم بریم سمت شهر مرزی آلمان و هلند تا هم خرید کنیم و هم ناهار بخوریم. هم من یه شهر دیگه رو هم ببینم.
برای صبحونه با دوستان رفتیم McCafé، من ساندویچ تخم مرغ و پنیر سفارش دادم، قیمتش حدود ۲ یورو بود و به نظر من خیلی خوشمزه بود. قطعاً من اگر خارج از ایران و جایی که McCafé داشته باشه زندگی کنم، هم چاق میشم هم کلسترولم بالا میره و کبدم چرب میشه و میمیرم ?
مسیر دوسلدورف به ونلو فوقالعاده قشنگ بود. من که چونان درخت و ابر ندیده ها تمام مدت داشتم از جاده و منظره ها عکس میگرفتم. کمتر از ۴۰ دقیقه گذشت و ما وارد کشور هلند شدیم. تصور من از مرز، یه کابین پلیس بود که مثل تو فیلما پاسپورت رو چک میکنن و خوشحال بودم میگفتم یه مهر ورود و خروج دیگه هم تو پاسپورتم میخوره ?? دیگه بالاخره تجربه اول بود که تو حوزه شنگن کشور به کشور سفر میکردم.
خبری از کابین پلیس و چک کردن پاسپورت و مهر ورود و خروج نبود و چنان شهرهای شمالی که یه تابلو نشون میده این شهر تموم شد این شهر شروع شد، با دیدن تابلوی هلند فهمیدیم اینجا دیگه آلمان نیست و هلنده. و اینگونه بود که به شهر چهارم در این سفر رسیدم. سفری کوتاه و پر تردد و پر از شهرهای مختلف.
وقتی به ونلو رسیدیم، مدت زمان زیادی دنبال جای پارک گشتیم، انگار کل آلمانیها اومده بودن اونجا. جای پارک پیدا کردیم و بعدش به سمت مرکز شهر رفتیم.
ساختمون های ونلو، تیره تر و کدر تر از آلمان بودن، اما باز تقارن حرف اصلی رو میزد. درخت و گل و گیاه هم انگار که تو اروپا حرف اول رو میزنه.
به یه هایپرمارکت بزرگ رفتیم و من فلفل ایتالیایی خریدم ? از این فلفل رنگی رنگی ها که سر ظرفش آسیاب داره. فکر کنم تمام خریدهایی که کردم، تولید کشورهایی جز آلمان بود.
از مرکز شهر به سمت رود راین رفتیم، بله درسته، رود راین هنوز ادامه داره و به هلند هم میرسه. کنار رود یه آب راه (عکس آخر از این آلبوم) درست کرده بودن و اطرافش محوطه سازی و فضای سبز و کافه و رستوران. تو فضای سبز نشستیم و کلی عکس گرفتیم.
رود راین یه طور خاصی جذابه، فکر کنم یکی از آرزوهام این باشه که از منشاء راین حرکت کنم تا آخرش برم، البته از یه جایی دو شاخه میشه و راست برم یا چپ برم؟ مسئله این است!!! ?
البته هر دو شاخه در نهایت به دریای شمال میریزن. ولی چون نمیتونم انتخاب کنم کدوم شاخه رو انتخاب کنم، واسه همین فعلاً نمیرم.
چند ساعتی تو شهر ونلو بودیم، خرید کردیم، ناهار خوردیم، عصرونه و چایی خوردیم و برگشتیم. برای شام هم از رستوران ایرانی تو شهر Essen کباب گرفتیم.
از اونجایی که ماهان روزهای دوشنبه پرواز دوسلدورف به تهران نداره، ناچارا پرواز پگاسوس رو گرفتم. صبح دوشنبه به تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۹۶ (۹ اکتبر ۲۰۱۷) بعد از صبحونه و خداحافظی با میزبانهای مهربان، همراه با دوستم و دوستش به فرودگاه رفتیم.
فرودگاه دوسلدورف خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ بود. البته از اونجایی که در قسمت های مختلفی در داره، شما اگر بدونین هر کانتر کجاست، میتونین در ورودی نزدیک به اون کانتر وارد فرودگاه بشید. من از اولین ورودی وارد فرودگاه شده بودم و کانتر پرواز من آخر فرودگاه بود ? حدود ربع ساعت راه رفتم تا رسیدم به کانتر و پاسپورت من رو گرفت و ازم پرسید چمدان دارم که گفتم چمدان ندارم و یه کوله پشتی دارم، ازم خواست کوله پشتی رو روی وزنه بذارم تا برام تگ بزنه.
برای پروازهای بینالمللی به خصوص اونایی که استاپ دارن، حتماً (به طور معمول) کوله پشتی یا Carry On رو وزن میکنن و تگ میزنن.
با اینکه واسه مسیر رفت کوله پشتی رو به بار داده بودم، این بار تصمیم گرفتم کوله پشتی رو همراهم ببرم. به دو دلیل، یکی اینکه به پگاسوس اعتماد نداشتم ? دلیل دوم اینکه وقتی رسیدم فرودگاه امام خمینی معطل نشم. پرواز پگاسوس پذیرایی نداره، پس یادتون باشه یا همراه خودتون خوراکی ببرید، یا پول (یورو) همراهتون باشه. تو طول پرواز حتی سیگار هم میفروشن ? البته سیگار کشیدن ممنوعه. فقط میتونید بخرید.
پرواز نیم ساعت زودتر به فرودگاه صبیحا رسید و با اتوبوس رفتیم به سمت ترمینال ورودی. من به سالن ترانزیت رفتم. فرودگاه صبیحا خیلی خیلی خیلی بزرگه، و البته همه چیز اونجا گرونه. من حدود ۷ یورو برای غذا دادم، غذایی که تو آلمان ۲ یورو بود.
فرودگاه صبیحا اینترنت رایگان هم نداره و برای اینترنت مجبور شدم با پرداخت ۴ یورو و گرفتن قهوه ترک، پسورد وایفای کافه Karafirin رو بگیرم. البته چای رو بهم رایگان داد و تمام ۵ ساعت باقی مونده از استاپ رو توی کافه نشسته بودم.
نزدیک زمان پرواز شد. تو مسیر برگشت تقریباً خواب بودم و حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد به شهرم (اون زمان) برگشتم.
سلام
بعد از قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و قسمت چهارم، میرسیم به قسمت پنجم و روز سومی که تنها دلیل سفر بود. دلیلی که باعث شد روز ۱۵ مهر ۱۳۹۶ برای همیشه در خاطرم ثبت بشه (امیدوارم آلزایمر نگیرم).
بالاخره صبح روز سوم رسید. آلمان یه کمی خورشید دیر طلوع میکنه، هوا هم که ابریه، آدم باورش نمیشه صبح شده. هوا طوریه که آدم دلش میخواد تا لنگ ظهر بخوابه ?
اولین عکس منظره خونه دوست دوستمه که تو شهر Essen هستش، یه جورایی درگیر نظم خونه ها و خیابون ها شدم. یه جور خاصی لذت بخشه این همه نظم و تقارن (من هم که قبلاً گفتم یه کمی OCD دارم)
ساعت ۱۱ با یکی دیگه از دوستای دوره دبیرستان تو ایستگاه اصلی دوسلدورف قرار گذاشته بودیم. آماده شدیم و به ایستگاه اتوبوس رفتیم. اینجا بود که دوستم اپلیکیشن DB Navigator رو به من معرفی کرد و کار باهاش رو بهم یاد داد، خیلی راحت میشه مبدا و مقصد رو مشخص کرد و اپلیکیشن میگه چطوری میشه به مقصد رسید. کجاها رو باید قدم زد، کجا باید اتوبوس یا مترو سوار شد یا بقیه روش ها. حتی قیمت بلیط اون مسیر رو هم به شما میگه. البته نمیدونم امکان خرید بلیط داره یا خیر. اینکه قیمت رو میگه علتش اینه که مسیرهای کوتاهتر از سه ایستگاه بلیط ارزونتر دارن. (من هیچوقت نتونستم با این اپلیکیشن کار کنم و از گوگل مپ استفاده میکنم)
از داخل اتوبوس یک بلیط گرفتیم که با اون بلیط به ایستگاه قطار Essen رفتیم و از ایستگاه قطار Essen به ایستگاه قطار دوسلدورف. واسه من که خیلی جالب بود از توی اتوبوس بشه بلیطی رو تهیه کرد که از وسط یه شهر به ایستگاه قطار یه شهر دیگه بره، اون هم با دو تا وسیله نقلیه، یک اتوبوس و یک قطار
کلاً سیستم حمل و نقل آلمان خیلی به هم وصله و راحت میشه با یه بلیط مدت دار، سوار قطار و اتوبوس و مترو شد. (اطلاع جامع تر و دقیق تری ندارم، ایشالا در سفرهای بعدی ?) مسیر کوتاه بود و خیلی زود رسیدیم به ایستگاه قطار دوسلدورف و دوست دیگهمون رو دیدیم که با قطار از شهر آخن اومده بود.
دوستم گفت کجا دوست دارم برم که من گفتم اگر یکشنبه همه جا تعطیله، امروز رو بریم خرید. از مترو خارج شدیم و از Friedrich-Ebert رد شدیم تا رسیدیم به Mack Brunnen Fountain که دوستم گفت این فواره نماد اتحاد آلمان شرقی و غربی هستش. نظرتون در مورد فواره رو میتونید برای آقای Heinz Mack بفرستید. ?
رو به روی فواره کلیسا Johannes رو دیدیم که خب، کلیسایی تو این سفر نبود که ندیده باشم، مگه اینکه راهم نداده باشن ?
ورودی کلیسا یه کافه داشت که میتونستی کتاب بخونی و فضای داخلی کلیسا خیلی ساده بود. رو به روی کلیسا ساختمان دادگستری دوسلدورف رو دیدم (عکس پنجم در این آلبوم) که واقعاً جذاب بود (Justizministerium des Landes Nordrhein-Westfalen)
همینقدری که تند تند مینویسم از جاهایی که رد شدم، همینقدر هم تند تند این جاها رو دیدم.
بعد از اون پیاده به سمت Schadowstraße رفتیم و وسط راه تظاهرات کردها رو علیه داعش دیدیم. یه جورایی شبیه جشن پیروزی هم بود البته. تظاهرات با حمایت و مراقبت کامل پلیس انجام میشد. (عکس آخر در این آلبوم)
کلیسای سنت جان یا Johannes، بزرگترین کلیسای پروتستان ها در دوسلدورف هستش که در سال ۱۸۷۵ تا ۱۸۸۱ ساخته شده. به محض ورود به کلیسا، یه کافه داره و وقتی از کافه رد میشیم، صدای ارگ کلیسا میاد که یه نوای دلنشین در حال نواختنه.
کلیساهایی که من در کلن دیدم بیشتر کلیسای کاتولیک بودن که زرق و برق و جلوه بیشتری داشتن. کلیساهای پروتستان سادگی مخصوص به خودشون رو دارن و از زرق و برق و تجمل و معماری های شگفت انگیز خبری نیست. اما سادگی شون آدم رو به خودش جذب میکنه.
البته باید اعتراف کنم که حسی که من تو کلیسای کلن داشتم با حسی که تو کلیسای سنت جان دوسلدورف داشتم کاملا متفاوت بود. شاید علتش خلوت تر بودن و سادگی کلیسا بود و شاید هم اینقدر زیاد کلیسا دیده بودم که حس معنوی فضا برام عادی شده بود.
می رسیم به قسمت شیرین خرید کردن، که البته من بیشتر سوغاتی خریدم. به قول دوستام، ۴ روز سفر که سوغاتی نداره، ولی خب آدم نمیتونه از این فروشگاه های خوش رنگ و لعاب بگذره که!! تو مسیرهایی که پیاده رفتیم، فروشگاه های زیادی بودن، مدتی که من آلمان بودم، Shopping Week بود و بیشتر فروشگاه ها تخفیف های خیلی خوب و ویژه ای داشتن، به شرطی که یورو رو به ریال تبدیل نکنید. ?
البته در کل هم قیمت هاشون از ایران خیلی کمتر بود. مهم تر اینکه، واقعاً برند بود.
یکی از خیابون هایی که در دوسلدورف پر از فروشگاه و مرکز خریده، Schadowstraße هستش که میتونین فروشگاه های زنجیره ای زیادی مثل Newyorker و Primark و برندهای مختلف رو اونجا پیدا کنین. فروشگاه DEICHMANN رو برای خرید کفش دوستام پیشنهاد دادن که کفش های خیلی خوبی داشت با قیمت های ویژه. فروشگاه Primark هم که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میفروشه و یه چیزایی هم در موردش بهم گفتن که ترجیح میدم بازگو نکنم. قیمتهای خیلی کمی داره این فروشگاه و معمولاً میشه لباسهای خوبی پیدا کرد. در آلمان، پیدا کردن پوشاک با قیمت های مناسب و کیفیت خوب، کار خیلی ساده ای به نظر میرسه. اگر خرید کردن رو دوست دارید، وقتی وارد این فروشگاه های چند طبقه بشید، به این راحتی ها بیرون نمیاید. پس حداقل یک روز کامل رو برای خرید در نظر بگیرید. .
یادتون باشه، آلمانی ها خیلی به یکشنبه و تعطیلی محض اعتقاد دارن! یکشنبهها همه جا کاملاً تعطیله! همه جا!
راستی، یادتون باشه واسه خرید کردن، Tax Free هم بگیرید تا اگر خرید شما بیشتر از ۵۰ یورو بود، موقع خروج از آلمان، مالیاتهایی که در حین خرید پرداخت کردین رو پس بگیرین.
کاملاً قابل درکه که دستم پر از کیف خرید بوده و نتونستم خودم عکس بگیرم و عکس خیابون و فروشگاه ها رو با یاری گوگل پیدا کردم. ?
بالاخره دوستام موفق شدن من رو از فروشگاهها بکشن بیرون، عملیات نجات خریدار سمانه ?
از صبح در مورد ناهار تصمیم گرفته بودیم بریم سوشی بخوریم و من هم دنبال یه تجربه جدید و هیجان انگیز بودم، تو گوگل مپ یه رستوران ژاپنی پیدا کردیم که امتیاز خیلی بالایی داشت. که البته وقتی رسیدیم جلوی در رستوران، از صف جلوی در فهمیدیم چرا اینقدر امتیازش بالاست.
آدم ها باید کلی منتظر بمونن واسه غذا، در نتیجه کلی گرسنه میشن، جلوی آدم گرسنه، سنگ هم بذاری به نظرش خوشمزه است ??? البته اینا شوخیه، غذاش فوقالعاده بود.
یک ساعت تو صف بودیم تا بالاخره رفتیم داخل و پشت میزهای کوتاهی که باید روی زمین نشست، نشستیم، عین خود ژاپنی ها.
در این مرحله بود که تصمیم گرفتیم به کسی نگیم یک ساعت تو صف ایستادیم که سوشی بخوریم، و رستوران سوشی نداشت، شما هم به روی خودتون نیارید ?
از اونجایی که منو اش دیگه خیلی خارجی بود، من غذام رو از روی عکس انتخاب کردم که در نتیجه اسمش رو نمیدونم. سفارش من غذای سمت چپ تو عکس اول هست. (الآن اسمش رو میدونم، دامپلینگ) بسیار خوشمزه بود.
غذای دوستام یه نوع غذا بود و ترکیبی بود از برنج و سبزیجات و ماهی و میگو که اصن یه وضی، من که عاشق میگو هستم، نصف غذای دوستم رو خوردم.
یک کاسه رامن هم سفارش داده بودیم که سه تایی خوردیم و کلا تصورم از رامن عوض شد. یک تلاشی هم داشتم برای خوردن غذا با این چوب های ژاپنی (chopsticks) که خیلی قابل توجه نبود و ایشالا به زودی یاد میگیرم ? (هنوز یاد نگرفتم) الآن هم که دارم این متن رو مینویسم، از اقصی نقاط دهانم، بزاق در حال تراوش هست و گرسنه ام شد و دلم غذای ژاپنی خواست.
اگه به یه کشور خارجی سفر کردین، دنبال رستوران ایرانی و غذاهای معمول نباشید، سعی کنید در انتخاب رستوران و غذا هم، تجربه های جدید کسب کنید. در مورد قیمت غذا، باید بگم اطلاع دقیقی ندارم، چون دوستم لطف کرد و ما رو مهمون کرد. اما گرون ترین غذای رستوران حدود ۱۳ یورو بود.
از دوستم که از شهر دیگه اومده بود جدا شدیم و به خونه دوستای دوستم رفتیم. (واج-کلمه-آرایی با کلمه دوست داره این پست)
در ادامه این بخش و روز سوم از سفر به کنسرت یک خواننده محبوب رفتیم و بسیار خوش گذشت.
هوا سرد و بارونی بود. هوای تیپیکال آلمانی! خونه دوستان تو محدوده Ratingen بود که محله به شدت قشنگی بود و خونه های فوقالعاده زیبایی داشت.
قطعاً اگر چنین محله ای در ایران پیدا بشه، من که به سرعت برق و باد میرم اونجا. (الآن در محله مشابهی در برلین زندگی میکنم، سرسبز و خونههای نهایت دو طبقه)
این برگ هم که عکسش رو گذاشتم، روی شیشه این چند روز مهمون ماشین دوستِ دوستم و همسفرمون بود. .
برای شام هم از برگر کینگ غذا گرفتیم، یادتون باشه اگه اپلیکیشن برگرکینگ رو نصب کنید و با اپلیکیشن غذا سفارش بدین، میتونین دو تا ساندویچ رو با قیمت یه ساندویچ بگیرید. (البته برای این سفارش به کارت اعتباری یا کارت بانکی مورد قبول این اپلیکیشن احتیاج دارین)
روز سوم در نهایت با ۲۰،۴۸۹ قدم و ۱۲.۸ کیلومتر پیاده روی به پایان رسید.
سلام
شاید براتون عجیب باشه که تا حالا سه قسمت سفرنامه (قسمت اول – قسمت دوم – قسمت سوم) نوشتم و تازه به ساعت ۵ عصر روز دوم رسیدم.
اگه فکر کردین روز دوم به ۲۳ هزار قدم جمع میشه و میره، خب سخت در اشتباهید ? این جمعه ای که غروب نداشت، خیلی خیلی طولانیه.
مسیر کلن به دوسلدورف حدود نیم ساعت هست، قطاری که سوار شدم یه کمی شبیه مترو تهران کرج بود، تو مسیر مشغول خوردن کباب ترکی بودم، در نتیجه هیچ عکسی از قطار و جاده و مسیر ندارم که البته چنان زیبا بود که زبان از وصفش قاصره.
یه رنگین کمون فوقالعاده هم تو آسمون نقش بسته بود که خب، کباب ترکی و شکم گرسنه دست و پای من رو بسته بودن و تنهایی از دیدنش لذت بردم.
وقتی به ایستگاه قطار دوسلدورف رسیدم، از یه نفر پرسیدم که ورودی مترو کجاست. از تو ایستگاه مترو، چک کردم که کدوم خطها به ایستگاهی که من میخوام برم میرسن (روی هر پلتفرم چند خط مختلف مترو رد میشد) که خب همه خط ها از ایستگاه Heinrich Heine Allee رد میشدن، هر قطاری که میومد هی چشم چشم میکردم ببینم دستگاه داره برای خرید بلیط یا نه و نمیدیدم!!!!! اینطوری بود که ۴ تا قطار رد شد و من هی سوار نشدم ?
دیگه بالاخره از پلیس مترو پرسیدم این واگن دستگاه خرید بلیط داره یا نه؟ و گفت آره برو سوار شو، من سوار شدم و دستگاه خرید بلیط خراب بود و نتونستم بلیط بخرم. در صورت نداشتن بلیط وقتی توریست هستید، ۲۰ یورو جریمه میشید.
جا داره بگم همچنان عذاب وجدان دارم که مجانی سوار مترو شدم و باید حتماً دینم رو در آینده به مترو دوسلدورف ادا کنم.
به ایستگاهی که با دوستم قرار داشتم رسیدم و منتظر شدم تا بیان.
با دوستای دوستم آشنا شدم و با هم تو کوچه های هیجان انگیز دوسلدورف قدم زدیم تا به راین رسیدیم. کنار رود پر از کافه و بار بود. تو یکی از کافه ها نشستیم و حرف زدیم و یاد ایام و یاد شیراز و یاد ایران!
بعد از این به یه پیتزا فروشی هیجان انگیز رفتیم که خیلی شلوغ بود و یه پیتزا گیاهی و دو تا پیتزا دیگه (اسمشون یادم نیست) سفارش دادیم. دستگاه وندینگ ماشین آب معمولی نداشت، یادتون باشه اگه آب گاز دار دوست ندارین، حتماً موقع خرید دقت کنید.
من همچنان رژیم گیاهی و فرار از گوشتی که ندونم چیه و حلال هست یا نه رو دنبال میکنم. پیتزا خوردیم و من به همراه دوستم به خونه دوستش در شهر Essen رفتیم. زحمت رسوندن ما رو هم یکی از دوستان کشید.
با توجه به اینکه گوشی ام شارژ نداشت و شارژ پاوربانک هم تموم شده بود، از این بخش سفر عکس ندارم و عکسها رو از اینترنت گرفتم.
روز دوم سفر با ۳۰،۴۷۲ قدم و ۱۹.۴ کیلومتر در ساعت ۱۱:۵۸ شب به وقت آلمان تمام شد.
سلام
خاطرات روز اول، دو قسمت طول کشید. قسمت اول ورود و قسمت دوم دیدار عاشقانه با شهر زیبای کلن. روز دوم، جمعه ۶ اکتبر سال ۲۰۱۷ معادل با ۱۴ مهر ۱۳۹۶
بالاخره رسیدیم به روز دوم، خودم هم احساس میکردم کیفیت ثانیه ها اینجا بالاتره و انگار زمان کش میاد. با اینکه روز قبل کمتر از ۶ ساعت بیرون بودم ولی موفق شده بودم یه عالمه جا رو ببینم. بهترین تصمیمم قطعاً mini train بود، من کلاً یک روز از سفر رو کلن بودم و اینطوری تونستم بخش زیادی از کلن رو ببینم. بازدید از موزه ها رو از برنامه حذف کردم و ترجیح دادم تو خیابون ها بگردم. صبح بعد از صبحانه به سمت آدرس فروشگاه Aldi که دوستم برام گذاشته بود رفتم تا بتونم سیم کارت تهیه کنم.
فروشگاه نزدیک بود و من آروم تو خیابون ها و کوچه های کلن قدم زدم تا رسیدم به فروشگاه و متوجه شدم در حال بازسازی هست و تعطیله. گفتم اشکال نداره و بالاخره تو منطقه فروشگاه پیدا میشه، همینطور پیاده راهم رو ادامه دادم تا به یه خیابون پر از مغازه رسیدم که فروشگاه چند تا از ارائه دهنده های سیم کارت رو داشت، من زیادی سحرخیز بودم و هنوز مغازه ها باز نشده بودن. ظاهراً فروشگاه ها و مغازه ها توی کلن ساعت ۱۰ صبح باز میشن.
کمی اطراف چرخیدم و ساختمون ها رو دیدم. کافه های خیابونی رو دیدم. جلو مغازه هایی که قهوه و صبحانه میدادن صف بود و اون ساعت صبح همه داشتن به سمت محل کار میرفتن.
بالاخره موفق شدم یه سیم کارت prepaid بخرم از Vodafone از مغازه دار خواستم تا همون موقع سیم کارت رو برام رجیستر کنه. برای این کار به کارت شناسایی (پاسپورت) نیاز دارن. پاسپورت ایرانی کمی براشون ناشناخته و عجیبه و برای سیم کارت من، اسم پدرم رو به جای اسم خودم وارد کردن. می تونید در مورد اطلاعات پاسپورت بهشون توضیح بدین.
قیمت سیم کارت ۹ یورو و ۹۹ سنت بود و ۱۵ یورو (معادل ۲۰۰ دقیقه تماس و اسمس) و ۱ گیگ اینترنت داشت. این سیم کارت توی سایر کشورها هم رومینگ میشد. یادتون باشه حتماً تنظیمات اینترنت گوشی رو روی LTE قرار بدین. بعد از خریدن سیم کارت، خیالم راحت شد، حدود ساعت ۱۱ بود و من تا ساعت ۵ وقت داشتم.
من علاقه زیادی به کلیسا دارم و از معماری شون لذت میبرم، شاید زمانی که تصمیم داشتم رشته معماری بخونم، بهترین تصمیم و فکر زندگیم بود، ولی یهو تکنولوژی و IT کل زندگی من رو تغییر داد. اما همچنان از دیدن معماری های مختلف لذت میبرم، شاید یکی از علت های شیفتگی من نسبت به آلمان، همین ساختمان های قدیمی و معماری های هیجان انگیزه.
تو خیابون ها قدم میزدم و هر کلیسایی رو میدیدم به سمتش میرفتم. اول به City Hall رفتم که حسابی شلوغ بود و چندین خانواده و زوج اومده بودن برای مراسم ازدواج، خیلی دلم میخواست تو مراسم شون شرکت کنم ولی خب ترجیح دادم این کار رو نکنم.
متاسفانه از City Hall عکس ندارم، چون دوربین گوشی ام در همون مدت هنگ کرده بود و موفق نشدم عکس بگیرم. بعد از بیرون اومدن از City Hall، بین ساختمان ها چشم چشم کردم تا یه کلیسای دیگه از دور دیدم و به سمتش حرکت کردم.
به کلیسای Great St. Martin که رسیدم صدای موسیقی دلنواز و دلنشینی میومد، وارد شدم و دیدم دو خواهر روحانی دارن فلوت و ارگ مینوازن. چند دقیقه ای اونجا نشستم و از شنیدن موسیقی حسابی و فضای معنوی کلیسا لذت بردم. ناقوس کلیسا چندین بار به صدا در اومد و بعد از اون افراد زیادی وارد کلیسا شدن. شبیه به زمانی که اذان میگن و افراد به مسجد میرن.
بعد از بیرون اومدن از کلیسای سنت مارتین به سمت رود راین رفتم. دلم میخواست قایق تفریحی سوار بشم که چون فرصت کم بود و نتونستم برنامه حرکت و اسکله قایق و کشتی رو پیدا کنم، موفق نشدم سوار بشم.
توی مسیر چند تا فروشگاه کوچیک دیدم که قفل میفروخت و پرسیدم که Love Lock Bridge کجاست و بهم گفتن دقیقاً همین پل رو به رو هست. همون پلی که قطارها از روش رد میشن. پل HohenZollern
قیمت قفل ها خیلی بالا بود. هر قفل حدود ۲۰ یورو، اگه خواستین روی پل عشاق، قفل بزنین، حتماً از ایران با خودتون قفل ببرین ?
پیاده رو های کنار راین هم خیلی عریض بود و هم پر از درخت. هوا آفتابی بود، البته کمی باد میومد و کمی سرد بود. هر چی به پل نزدیک تر میشدم، فضای سبز و پارک کنار راین قشنگ تر و پاییزی تر میشد. تو مسیر همچنان کلیسای کلن از لا به لای ساختمون ها خودنمایی می کرد.
وقتی به پل رسیدم، متوجه شدم که پل دقیقاً رو به روی یکی از ضلع های کلیسای کلن واقع شده.
فضای سبز ورودی پل هم خیلی قشنگ بود.
احساسم رو در مورد این پل قبلاً گفته بودم، تبدیل کردن یه بنای مدرن به جاذبه گردشگری فوقالعاده است.
البته این جاذبه گردشگری برای اینکه خطری برای پل ایجاد نکنه، هر سال بخش زیادی از قفل ها از روی اون برداشته میشه. نشستن کنار این پل، قدم زدن روی این پل، روی رود راین، یه حس و حال عجیب داشت. ترکیبی از آرامشی که از سمت کلیسا میومد و عشقی که روی پل جاودانه شده بود.
وقتی که سمت شرق پل، جهت مقابل کلیسا، روی سکو نشسته بودم و عبور زوج ها و کلیسا رو میدیدم، انگار جهان غرق آرامش بود و زمان ایستاده بود. ثانیه ها کش اومده بودن و من تا جایی که بارون بهم اجازه داد غرق شدم تو اون حال و اون فضای پر احساس. اگه فرصت سفر به آلمان براتون پیش اومد، حتی شده برای نصف روز به کلن برید و از این پل دیدن کنید.
از پل هوهنزولرن، ساختمان Panorama یا Sky Köln خودنمایی میکنه، بعد از رد شدن از پل، به یه مسیر سبز رسیدم که اینقدر جذاب بود آدم دلش میخواست تا ابد اونجا ورزش کنه ?
ورودی Sky Köln در میانه این مسیر سبز قرار داشت. با پرداخت ۳ یورو، شما می تونید وارد این ساختمان بشید به طبقه آخر برید و کل شهر رو ببینید. روی شیشه های حفاظتی هم، طرح ساختمون هایی که از اون قسمت میشد دید رو کشیده بودن.
از اون بالا، ساختمون ها و خیابان های اطراف که دلم میخواست ببینم رو انتخاب کردم.
از بالای Sky Köln، یه کلیسای سفید دیدم و قطعاً واسه من که عاشق کلیسا و عاشق رنگ سفیدم، راهی جز رفتن به این کلیسا باقی نمی موند.
از برج کلن پایین اومدم و به موازات رود راین حرکت کردم و یه مسیر نسبتا طولانی رو پیاده رفتم، البته طولانی به نظر میرسید چون من در عرض ۷ ساعت حدود ۲۰ هزار قدم راه رفته بودم و پاهام حسابی خسته بود.
رسیدم به کلیسا و خب! در بسته بود و یه سری متن های آلمانی نوشته شده بود که من هیچی نفهمیدم. به در بسته خوردن باعث نمیشه از قشنگی بیرون کلیسا لذت نبرد که!!! ?
کمی اطراف کلیسا چرخیدم و در نهایت سوزش معده بهم فهموند که دیگه نایی برام نمونده و باید به سمت غذا برم. اما خب لذت پیاده روی کنار راین رو نمیشد از دست داد. آروم به سمت پل هوهنزولرن رفتم تا به مرکز شهر برگردم. اون طرف رود هم کلیساهایی که قبلاً در موردش گفتم خودنمایی میکردن و کشتی های باری و تفریحی هم از کنارم رد میشدن.
خیلی دلم میخواست مسیر کلن تا دوسلدورف رو با کشتی برم، اما فرصت محدود بود. بارون شروع شد و من با سرعت بیشتری به سمت مرکز شهر رفتم. کلیسای کلن پناهگاه خوبی برای فرار از بارون بود.
من که دلم نمیاد زودتر به مرکز شهر برسم، شما چطور؟ ??? اینجا اینقدر خوب بود که اگر وقت داشتم و قطعاً اگر بارون نمیومد و هوا سرد نبود، ساعت ها میشد به آب و رود و پل عشاق و کلیساها خیره شد و سرشار شد از حس زندگی و عاشقی. انگار اینجا رو ساختن واسه خوب بودن واسه خوب شدن واسه زنده شدن!اینجا رو ساختن تا هر چی غم و غصه است غرق بشه تو رود و حل بشه و بشوره ببره ?
حتی ابرها اومده بودن تا حال من رو پر کنن از شور و نشاط و شادی! همه چی اونقدر شبیه معجزه بود که دلم میخواست زمان بایسته، که انگار هم ایستاده بود، هر دقیقه، حداقل ۱۰ دقیقه ایران میشد!! برم دیگه؟ برم به مرکز شهر؟ شما دلتون میاد؟
همونطور که تا حالا متوجه شدین، روزا تو خارج، ۲۴ ساعت نیستن و کمِ کمش، ۶۰ ساعت رو شیرین دارن! ? از اونجایی که با دوستم قرار گذاشته بودم که ساعت ۵ تو یه ایستگاه مترو دوسلدورف ببینمش، در نتیجه فرصت محدود بود. از پل هوهنزولرن رد شدم و به سمت مرکز شهر برگشتم تا به ایستگاه قطار برم، سر راه هم باز دور کلیسای کلن چرخیدم. (اگر به موزه علاقه دارین، چند تا موزه تو اضلاع مختلف کلیسای کلن واقع شده)
من عکاسی بلد نیستم، با این حال تلاش کردم زیبایی این کلیسا رو به تصویر بکشم تا حداقل برای خودم به یادگار بمونه.
در حال چرخیدن دور کلیسا بودم که بارون یه طوری حمله کرد که فقط بدو بدو رفتم تا کلیسای کلن، البته خب بارون های کلن شوخی ندارن و مثل موش آب کشیده و قندیل بسته وارد کلیسا شدم و خودم رو به قسمت شمع ها رسوندم تا گرم شم ?
تو صندوق کلیسا سکه انداختم و یه شمع برداشتم و روشن کردم، همیشه دوست داشتم تو کلیسا شمع روشن کنم ? بعد از اینکه یه کمی گرم شدم و بارون قطع شد، به مرحله خوشمزه غذا رسیدم که دنر کباب یا همون کباب ترکی بود، که اتفاقاً یکی از کارکنان رستوران فارسی زبان بود (ایرانی نبود). یه ساندویچ کباب ترکی مخلوط گرفتم و به سمت ایستگاه قطار حرکت کردم.
تو ایستگاه قطار تو صف خرید بلیط بودم که دوستم زنگ زد و گفت بلیط رو بهتره از دستگاه بخرم. اینطوری ارزون تر میشه. روی دستگاه خیلی راحت میشه زبان انگلیسی رو انتخاب کرد. مبدا و مقصد رو مشخص کردم، قیمت بلیط رو بهم نشون داد. دستگاه تا اسکناس ۲۰ یورویی و انواع سکه رو قبول میکنه. البته محدودیت تعداد سکه هم داره. تنها نکته منفی این بلیط ها اینه که کاملاً آلمانی هست و یه کمی فهمیدنش سخته ?
بلیط رو خریدم و با کمک راهنمایی مسئول اطلاعات به پلتفرمی که باید سوار میشدم، رفتم. توی قطار که نشستم، تعداد قدم هایی که راه رفته بودم ۲۳،۱۱۱ قدم بود و ۱۴.۷ کیلومتر راه رفته بودم.
خداحافظ کلن دوست داشتنی – تا دیدار بعدی بدرود!
سلام
قسمت اول که تجربهی ورود به خاک آلمان و سفر از دوسلدورف به کلن بود و این قسمت دیدار عاشقانه من با شهر زیبای کلن. همچنان به نظرم دوستداشتنیترین شهر آلمانه.
بعد از رد شدن از یه مسیر سرسبز رسیدم به ایستگاه قطار کلن و پیاده شدم و بعد از پرسیدن چند تا سوال از اطلاعات ایستگاه قطار، از ایستگاه بیرون اومدم و دیدن کلیسای کلن بهترین استقبال دنیا شد.
اینقدر این بنای تاریخی قشنگ و پر عظمت هست که آدم از نگاه کردن بهش سیر نمیشه.
اولین نکته ای که توجه من رو جلب کرد، وجود ایستگاه قطار کنار این کلیسا بود. چیزی که تو ایران و به خصوص شیراز زیاد میشنویم، اینه که مترو باعث خراب شدن بنای تاریخی میشه و بارها و بارها از افراد به اصطلاح کاردان شنیدیم که تا چند سال دیگه مجموعه کریمخان زند به خاطر مترو خراب میشه.
جالب بود که ایستگاه قطار کاملاً چسبیده بود به این کلیسا و کسی هم نمیگفت خطری تهدیدش میکنه. اون هم ایستگاهی که حسابی پر تردده!
هوا حسابی بارونی بود و من با راهنمایی مسئول اطلاعات ایستگاه قطار و همینطور نقشه گوگل، خیلی راحت مسیرم رو پیدا کردم و به محل اقامت رسیدم. برای یک شب در هتل Senats کلن اقامت داشتم که بینهایت هتل خوبی بود.
بعد از کمی استراحت و پوشیدن لباس گرم، اومدم بیرون و پیاده اطراف رو گشتم، هتل تو محدوده Old City بود که تقریباً مرکز شهر میشه و به بیشتر جاذبه های گردشگری کلن نزدیک بود.
هوا آفتابی شده بود و بهترین زمان برای گشت و گذار بود. پیاده اطراف رو قدم زدم و کوچه ها و ساختمون های قدیمی رو دیدم و به کلیسای کلن رفتم. (با توجه به اینکه قبلاً در مورد این کلیسا نوشتم، دیگه نمی نویسم تا تکراری نشه)
هوا خیلی سرد بود، اول تصمیم گرفتم برگردم و کمی بخوابم، چون شب قبل نخوابیده بودم، اما ترجیح دادم فرصت محدودی که دارم رو از دست ندم.
با توجه به سردی هوا، تصمیم گرفتم با Mini Train شهر رو بگردم. بلیطش ۸ یورو بود و با این بلیط یه سفر رفت و برگشت به موزه شکلات، ورودی موزه و ورودی باغ وحش کلن رو میداد. در حین این سفر رفت و برگشت هم از کوچه پس کوچه ها و خیابان های مختلف رد میشد و در مورد تمام قسمت ها، هم مدرن و هم تاریخی به دو زبان انگلیسی و آلمانی توضیح می داد.
طول مدت سفر با این قطار کوچولو، حدود یک ساعت بود، نیم ساعت رفت و نیم ساعت برگشت. ایستگاه اول جلوی کلیسا بود و ایستگاه آخر جلو موزه شکلات.
من تقریباً به آخرین قطار رسیدم و موفق نشدم موزه شکلات رو ببینم. ولی به جاش حسابی رود راین و اسکله قایق های تفریحی رو دیدم.
ورودی موزه شکلات، فروشگاه هم داره که یه عالمه شکلات متنوع میشه دید یا خرید.
زمانی که جلوی موزه شکلات پیاده میشید، راننده میگه که ساعت قطارهای برگشت چه ساعتهایی هست. اینطوری میتونید صبح با قطار تفریحی تا جلو موزه برید و موزه رو ببینید، کنار رود راین قدم بزنید، قایق تفریحی سوار بشید و بعد از ظهر با قطار به مرکز شهر یا Old City برگردین.
یادتون باشه بلیطی که اول سفر راننده به شما میده رو تا آخر سفر نگه دارید. قیمت بلیط کودک هم کمتر از بزرگساله. با قطار تفریحی تا موزه اومدم و راننده قطار بهم گفت که آخرین قطار ساعت ۱۸:۱۰ حرکت میکنه و حواسم باشه جا نمونم. حدود نیم ساعت فرصت داشتم.
اول داخل ساختمان موزه و فروشگاه شکلات رفتم. ساعت کاری موزه تموم شده بود، کمی فروشگاه شکلات رو دیدم و بیرون اومدم. اگر خیلی به شکلات علاقه دارید، یه بودجه حسابی باید واسه خرید تو این فروشگاه بذارید.
با شروع پاییز، بیشتر روزها هوا ابری و بارونی هست، به محض اینکه آفتاب میشه، آلمانی ها هر جا بتونن از آفتاب استفاده میکنن. هوا آفتابی بود و افراد زیادی روی پله های موزه شکلات در حال استراحت بودن.
کنار موزه شکلات یه پلکان بود که به یه بالکن بزرگ دسترسی داشت. از اونجا میشد رود راین، بخشی از شهر و اسکله قایق های تفریحی رو دید. کلیساها و پل عشاق هم در این عکس خودنمایی میکنن.
مجاور رود راین، در هر دو طرف، پیاده روهای عریضی ساختن که برای دوچرخه سواری و دویدن یه لاین مخصوص داره.
البته تقریباً تمام پیاده رو های شهرهای آلمان که من دیدم اینطور بودن، تفاوت پیاده روهای مجاور رود راین، عریض تر بودن و پر درخت بودنش بود. و صد البته وجود رود راین!
قطار آخر اومد و با یه سفر توضیحی دیگه از مناطقی که ازش رد میشد، به مرکز شهر برگشتم.
بعد از اینکه به مرکز شهر برگشتم، از کارمند پذیرش هتل پرسیدم که شما معمولاً شب ها کجا میرید و nightlife بیشتر تو کدوم خیابون هست. بهم روی نقشه آدرس داد و گفت با کدوم خط مترو و از کدوم ایستگاه میتونم برم به رادولف پلاتز.
ایستگاه مترو نزدیک بود و من پیاده رفتم به اون سمت، به یه ایستگاه مترو دیگه رسیدم و چون سرد بود گفتم بالاخره تو کلن هم مترو ها ایستگاه مشترک دارن و پیدا میکنم چطوری خط عوض کنم.
با تجربه قبلی از ایستگاه مترو برلین، فکر می کردم بتونم از باجه داخل ایستگاه بلیط بخرم، که وقتی وارد ایستگاه شدم دیدم هیچ باجه ای وجود نداره.
یه خانم مسن آلمانی وارد مترو شد و من ازش هم آدرس پرسیدم و هم اینکه چطوری می تونم بلیط بخرم.
برای آدرس بهم گفت این خط جایی که میخوام برم نمیره، ولی یه ایستگاه نزدیک به رادولف پلاتز داره به اسم فرشن پلاتز (Friesenplatz) که میتونم با چند دقیقه پیاده روی برسم اونجایی که میخوام برم.
در مورد بلیط هم بهم گفت از داخل قطار میتونم بلیط تهیه کنم اگر پول خرد دارم و در نهایت گفت من یه بلیط دارم که روزهای آخر هفته بعد از ساعت ۷ عصر میتونم یک نفر همراه داشته باشم و رایگان هست. اینطوری بود که باز محبت و انسان دوستی آلمانی ها رو دیدم.
برعکس چیزی که شاید شنیده باشید که آلمانی ها اصلاً انگلیسی حرف نمیزنن، من با هر نفر که برخورد داشتم و سوال پرسیدم، خیلی خوب و عالی انگلیسی حرف میزد و فوقالعاده مهربون هم راهنمایی میکردن.
وقتی به ایستگاه فرشن پلاتز رسیدم، خانمی که باهاش همسفر شدم بهم گفت اینجا باید پیاده شم. از مترو خارج شدم و از یه نفر دیگه مسیر رادولف پلاتز رو پرسیدم.
آروم به سمت رادولف پلاتز قدم زدم و به دروازه Hahnen رسیدم.
یکی از بهترین کارهایی که در سفر به آلمان میشه انجام داد، قدم زدن تو خیابون های قدیمی با ترکیب مدرنیته است.
وقتی به دروازه Hahnen نزدیک شدم، صدای موسیقی میومد، به سمت دروازه رفتم و وقتی از دروازه رد شدم، کافه های خیابونی رو دیدم.
تقریباً شبیه به خیابون سی تیر که در تهران هستش، اینجا هم یه سری ون و ماشین بودن که کافه و رستوران بودن و جمعیت زیادی هم اطراف این کافه ها بودن که اکثراً جوون بودن.
حس جالبی داشتم. انگار که تهران و ایرانم و
It feels like home!
کمی بین کافه ها چرخیدم و از اون فضای هیجان انگیز لذت بردم، حتی یکی شون انواع خرما و آلوچه و برگ زردآلو و خوراکی های اینطوری داشت که جدی جدی حس میکردم ایرانم.
پیاده به سمت ایستگاه مترو رفتم، شام خوردم و در نهایت از شدت خستگی بعد از بیشتر از ۳۶ ساعت نخوابیدن، بیهوش شدم.
من روز اول به جز هتل که وایفای داشتم، تو خیابونها هم از وایفای رایگان استفاده میکردم. بیشتر خیابون ها این امکان رو داشتن.
پیدا کردن رستوران های ترکی و حلال تو آلمان خیلی راحته، کافیه گوگل کنید. تا رستوران های اطراف رو بهتون نشون بده. GPS موبایل هم خیلی راحت بدون اینترنت کار میکرد و میتونستم مسیر رو پیدا کنم.
قبلاً شنیده بودم که بیشتر گوشت های آلمان حلال هستن چون اکثر قصابهاشون ترک هستن و مسلمان و ذبح اسلامی دارن.
روز اول برای ناهار، رو به روی کلیسای کلن، رستوران مک دونالد بود و من Chicken Wings سفارش دادم که مطمئن باشم مرغ هست و نگرانی از بابت گوشت خوک نداشته باشم.
یکی از بهترین بال و کتف هایی بود که در زندگیم خوردم، قیمتش هم حدود ۵ یورو بود و به نظرم کاملاً به صرفه بود.
شب وقتی از رادولف پلاتز به سمت فرشن پلاتز میرفتم، Kebaphaus am Ring رو دیدم و وقتی دیدم دنر داره، حدس زدم که ترک باشه و گوشت حلال داشته باشه. رستوران هایی که گوشت حلال دارن، یه علامت “حلال” روی شیشه ها یا زیر منو ها شون هست.
تو ویترین مغازه پیتزا دیدم و ترجیح دادم پیتزا بخورم و داشتم از مغازه دار میپرسیدم که توی پیتزا چه گوشتی هست که یهو ازم پرسید اهل کجایی؟ گفتم ایران. که گفت:
فارسی بلدی حرف بزنی؟
که فهمیدم صاحب رستوران ایرانی هست و با هم فارسی صحبت کردیم و گفت توی پیتزا گوشت خوک داره و در نهایت یه پیتزای گیاهی بهم داد. قیمتش هم حدود ۲ یورو بود.
پیدا کردن افراد فارسی زبان تو کلن خیلی راحت بود، پیدا کردن رستوران ایرانی هم راحت تر، و در کل اگر دنبال گوشت حلال هستید، اصلاً نگران نباشید، خیلی راحت میشه رستوران های حلال یا گوشت حلال پیدا کرد، که اگر هم موفق نشدین، تمام رستوران ها غذای گیاهی دارن، باز هم موفق نشدین، همه جا سیب زمینی سرخ کرده دارن و باز هم موفق نشدین فروشگاه زنجیره ای و سوپرمارکت اینقدر زیاده و غذا و خوراکی اینقدر ارزون که گرسنه نمیمونید.
پایان روز اول
– – – –
پینوشت: عکس از مک دونالد و اسنک بار رو از اینترنت گرفتم و عکس های خودم نیست.
دستهبندیهای ویژه
نوشتههای تازه
دستهها
- آن روی مهاجرت (۱۰۶)
- چالشهای مهاجرت (۱۰)
- زندگی در آلمان (۱۴)
- کاریابی (۶)
- گاهشمار مهاجرت (۲۷)
- ماهگردها (۲۱)
- مهاجرت به آلمان (۲۵)
- مهاجرت کهکشانی (۱۹)
- یادگیری زبان (۲)
- دل نوشته ها (۳۰۷)
- آشپزی (۴)
- اندوهنامهها (۷)
- چالش – ۳۰ روز وبلاگنویسی (۶)
- داستاننویسی (۲)
- نوشتن (۸)
- سفرنامه (۴۷)
- رستوران (۶)
- علم و فناوری (۱۳۰)
- اپلیکیشن (۹)
- بازاریابی (۵)
- شبکه های اجتماعی (۲)
- پژوهش (۲)
- دنیای استارتاپها (۲۵)
- استارتاپ گرایند (۱)
- استارتاپویکند (۱۵)
- ماشین استارتاپ ناب (۷)
- کارگاه تخصصی (۲)
- معرفی سایت (۵۰)
- نرم افزار (۱۸)
- همایش (۳)
- کتاب و کتابخوانی (۵)
- گردشگری (۴۳)
- شیراز (۲۸)
- مطالب عمومی (۶۵)
- سلامت (۱۶)
- شکواییهها (۲)
- هنری (۱۲۴)
بایگانی
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- مهر ۱۴۰۲ (۱)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱)
- دی ۱۴۰۱ (۲)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۳)
- خرداد ۱۴۰۱ (۳)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۲)
- مهر ۱۴۰۰ (۳)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- فروردین ۱۴۰۰ (۱)
- اسفند ۱۳۹۹ (۱)