سلام
عنوان پست قرار بود این باشه: “عادت نکنیم” اما دقیقاً در لحظه باز کردن ادیتور (ویرایشگر) وبلاگ یهو یادم اومد که من یه “عادت” خوب تو وجودم ساختم که همین پستهای روزانه وبلاگم بود.
پس بهتره بگم که به چی چیزهایی عادت نکنیم.
تو یک سال گذشته، ۷ مکان مختلف زندگی کردم:
- خونه خودم در تهران
- خونه عمه
- خونه مامان بابا
- هتل
- خوابگاه موقت
- اتاقم (خونه عزیزم) ^_^
- خونه شرکت (ماموریت)
تو ۸ ماه گذشته سه تا شهر زندگی کردم:
- دوسلدورف
- برلین
- زاربروکن
هر کدوم از این مکانهایی که اقامت داشتم، روال متفاوتی داشتن به هر صورت. سیستم زندگی کردن تو خونه مامان بابا وقتی بعد از سه سال واسه مدت موقت رفتی پیششون خیلی متفاوته، خونه عمه هم که دیگه مهمونی. سیستم هتل که کلاً متفاوته، خوابگاه که اتاق خصوصی داشت و آشپزخونه و سرویس بهداشتی مشترک. خونه عزیزم هم که با یک خانواده آلمانی زندگی میکنم که آشپزخونه مشترک داریم که خب یه سری قوانین دارن که باید رعایت کنم. خونهای که فعلاً ساکن هستم (سه هفته) کاملاً مستقله و در اختیار که تجربه خیلی خوبی بود بعد از مدتها تنها زندگی کردن.
هر شهری، برای مسیریابی اپلیکیشن متفاوتی داره.
مدتی که دوسلدورف بودم خیلی کم مترو و اتوبوس سوار شدم از ترس گم شدن [ایموجی عرق شرم]، همه جا پیاده میرفتم. راحتتر بود.
برلین عزیز، چند باری گم شدم، اما با کمک گوگل مپ، که خیلی راحت مسیرها رو میگه که چطوری با حمل و نقل عمومی از مبدأ به مقصد برسیم. اپلیکیشن DB Navigator هم هست که من نتونستم باهاش کار کنم. دوستام تو دوسلدورف از این اپلیکیشن استفاده میکردن.
و در پایان میرسیم به شهر زیبای زاربروکن که کلاً یه اپلیکیشن داره که مسیرها رو نشون میده به اسم Saarfahrplan که خیلی کار کردن باهاش راحت نیست [چون من به گوگل مپ عادت دارم].
خب بالاخره رسیدم به اون قسمت نوشته که میخواستم بگم عادت نکنید و عادت نکنیم در کل! حالا چرا؟
مدتی که برلین بودم بیش از حد به گوگل مپ عادت کردم، حتی طوری شده که به هیچ ایستگاهی دقت نمیکنم و فقط مسیری که گوگل مپ بهم گفته و جایی که باید پیاده بشم رو بهم نوتیفیکیشن میده.
اینجا، تو زاربروکن، نبود گوگل مپ اذیتم میکرد تا اینکه …
یادم افتاد وقتی تهران بودم، حتی از روی فضاسازی ایستگاههای مترو میتونستم تشخیص بدم کدوم ایستگاه هستم و نیاز نداشتم اسم و تابلوی ایستگاه رو بخونم. همین باعث شد سعی کنم به محیط ایستگاهها توجه کنم تا بتونم مسیرم رو یاد بگیرم و پیدا کنم.
مگه یاد گرفتن نقشه و آدرسهای یه شهر چطوریه؟ مگه تو شهر و کشور خودمون چطوری یاد میگیریم؟
پس بهتره این عادت رو تغییر بدم، سرم رو از گوشی در بیارم و با نگاه کردن به محیط اطراف مسیرها رو یاد بگیرم.
مثال دوم رو اول توضیح دادم، حالا برم سراغ مثال اول، آدم باید انعطافپذیر باشه بتونه با شرایط متفاوت زندگی کنه! عادت کردن به یه سبک زندگی چندان جذاب نیست. مثلاً من اگر به یک جای خواب ثابت عادت داشتم، با این همه تغییر خیلی اذیت میشدم، ولی خدا رو شکر، این هم یکی از نعماتی هستش که ازش بیخبر بودم. خدا رو شکر.
در کل میخوام بگم که عادت کنیم که عادت نکنیم.
– – –
پینوشت ۱: فکر کنم من از اون دسته آدمایی بودم که قوانین و قواعد رو با مثال یاد میگرفتن.
پینوشت ۲: زندگی کولهبهدوشی یا همون خونهبهدوشی هم عالمی داره.