سلام
مشوق خودت باش!
مخاطب این پست خودمم. فقط مینویسم که احساس مسئولیت بیشتری نسبت به این مورد داشته باشم. شاید این تجربه و تصمیم من به درد شما هم بخوره.
من یه روحیه (شاید هم شخصیت اخلاقی یا هر چی اسمشه) دارم که از اینکه تشویقم کنن، انگیزه میگیرم. دوست دارم کارهام دیده بشن و تاثیر مثبتشون باعث تقدیر و اینا بشه.
شاید کسی دیگه هم چنین خلق و خویی داشته باشه، شاید هم به نظرتون چقدر شخصیت بدی باشه یا هر چی. مهم اینه که من به این شناخت از خودم رسیدم.
امروز که داشتم فکر میکردم به این موضوع، دیدم که خب من نیاز خودم رو میشناسم، تو مرحلهای از زندگی هم هستم که “تنها” هستم، تو مرحلهای هستم که دارم تلاش میکنم شخصیتم رو توسعه بدم و پیشرفت انسانی داشته باشم و ….، در این میون هم یه ابزاری وجود داره که میتونم ازش کمک بگیرم. اون ابزار این سایته: FutureMe
توضیح کوتاه در مورد سایت FutureMe: شما میتونین به آینده خودتون (از یک ماه بعد تا ….) نامه (ایمیل) بنویسین.
خب حالا من چطوری میتونم با این ابزار مشوق خودم باشم؟
جملههای تشویقی برای خودم مینویسم و به یک ماه بعد خودم میفرستم. این تصمیم رو امروز گرفتم و امروز میخوام شروع کنم. سعی میکنم ۴۵ روز دیگه نظرم رو موردشون بگم.
اینو هم اضافه کنم که یادم بمونه:
من مسئول مشکلات خودم هستم.
من تنها کسی هستم که باید مشکلاتم رو حل کنم.
من تنها کسی هستم که توانایی حل مشکلاتم رو دارم.
– – –
پینوشت: روز داروساز مبارک
سلام
تو یه جلسهای بودم که این تشبیه بسیار کاربردی رو شنیدم:
زندگی مثل یه پازل میمونه. هر اتفاق زندگی میشه یه قطعه از این پازل، همه قطعههای پازل خوشکل نیستن، پازل هم قطعههای سیاه و زشت داره، اما به مرور زمان و وقوع بقیه اتفاقها و کسب تجربههای دیگه، اون تکه سیاه و زشت در تصویر پازل کوچیکتر میشه.
هر تجربه تلخ و حادثه، حکم همین تکه سیاه و زشت پازل رو داره. اما به مرور زمان تو تصویر کلی از پازل زندگیمون کوچیکتر میشه
این پازل هیچوقت تموم نمیشه! تا آخرین لحظه زندگیمون ادامه داره.
پایان پیام.
– – –
پینوشت: روز کارمند (روز خودم و هر کی کارمنده) مبارک.
سلام
چند وقت پیش، یه توییت نوشتم در این مورد که کسی که تو یه کشور آزاد حجاب داره، بسیار قابل تقدیره. یه آدم با پروفایل فیک شروع کرد جنگیدن با من که از حجاب و اسلام حمایت کردی و مشخصه داری شوآف میکنی و تو نمیدونی پول ما رو میبرن تو کشورای اروپایی تبلیغ مذهبی و اونایی که اونجا اسلام دارن به زور مغزشون رو شستشو دادن و ….
تا میتونست به من حمله کرد و بعدش هم من رو بلاک کرد. اینکه چقدر با هر گونه دین و مذهبی عناد داشت رو کاری ندارم، اما وقتی اطلاعات، دانش و سواد کافی در زمینهای نداریم، شاید بهتر باشه هیچ بحث و صحبتی رو شروع نکنیم.
اول از همه، این پروفایل هیچ شناختی از من نداشت، دوم اینکه حتی من هم نمیدونستم اون دختر محجبهای که دیدم اهل کجاست و چطوری مسلمون شده، سوم اینکه از نظر ایشون “اختیار” در هیچ کدوم از ابعاد زندگی کسی که به دین یا مذهبی اعتقاد داره وجود نداره و همه چیز از سر زور و اجباره! همچنین اینکه کسی که معتقد باشه، از نظر ایشون مورد احترام نیست و من که احترام گذاشتم و از نظرم کار اون شخص قابل تقدیر بود، دشمن مردمم!
قبلاً هم تو یکی از پستها (ریشههای دینی فرهنگی) نوشته بودم، من بر اساس تعریف عرف جامعه ایران مذهبی نیستم. اینکه کدوم یکی از دستورات دین اسلام رو به جا میارم یا نمیارم، یک موضوع کاملاً شخصیه و هیچکسی اجازه نداره از من بپرسه نماز میخونی؟ مسجد میری و غیره.
در مورد خودم این یک جمله رو میتونم با اعتماد به خودم (۹۹٪) بگم که، من برای تمام ادیان احترام قائلم. هر کسی اعتقادی داره و دین و اعتقاد جز حریم شخصی فرده و نه باید ازش سوال پرسید و نه بیاحترامی کرد.
مثال میزنم: در دین هندوئیسم، احترام به موجودات زنده، به خصوص گاو، از اصول دینشون محسوب میشه. وقتی من نوعی برم هند، یا توی جمعی باشم که کسی با این دین حضور داشته باشه، تلاش میکنم به گاو توهین نکنم.
یه مثال بیربط به دین بزنم، وقتی توی جمعی کسی گیاهخواره، دلیلی وجود نداره تلاش کنم توجیهش کنم گیاهخوار نباش.
خب دارم از اصل موضوع پرت میشم.
همونطوری که اون دوستمون در توییتر به من حمله کرد و گفت ایران داره پول تبلیغ اسلام رو میده، مسیحیها هم دینشون رو تبلیغ میکنن. بقیه ادیان دیگه هم دینشون رو تبلیغ میکنن. انگار ماهیت دین این باشه.
خوندن این جمله از ویکیپدیا خارج از لطف نیست:
یش از شش میلیارد نسخه از کتاب انجیل از سال ۱۸۱۵ به فروش رفته که این کتاب را در صدر پرفروشترین کتاب تمامی اعصار قرار دادهاست.
من سواد چندانی در این زمینه ندارم، اما هر زمان به هر دلیلی خواستین در مقابل یک دین قرار بگیرید، و بگید دین دیگری بهتره، اول تو کشوری با اون دین رسمی زندگی کنید، قوانین و مناسبات فرهنگی دینی اش رو یاد بگیرید، بعد شروع کنید به حمله کردن به دیگری.
خیلی دنبال منبع گشتم برای این شنیده:
“در یک زمانی، شروع میکنن به ترجمه انجیل به زبانهای مختلف و به جای اینکه انجیل رو به زبان اولیه گسترش بدن و براش تبلیغ کنن، برای هر کشوری با زبان خودش گسترشش میدن.”
متاسفانه منبعی برای این جمله پیدا نکردم. البته باید اعتراف کنم که خوب نگشتم در مورد تاریخچه تبلیغ دین مسیحیت در کشورهای مختلف.
اما همین رو بدونین که همونقدری که (شنیدهها) برای اسلام تبلیغ میکنن، همونقدر و شاید حتی بیشتر برای سایر ادیان هم تبلیغ میشه. چه بسا من حتی نمیدونم واقعاً چنین هزینههایی اتفاق میفته یا نه.
من تو فرانسه چند تا مسجد رو دیدم که واقعاً چیزی که اونها از دین نشون میدادن کاملاً متفاوت بود که شاید گروه سنی ما یا بعدتر از ما از دین دیدیم.
تمامی مساجد، اتاقی شبیه به مهدکودک داشتن و در زمان نماز، یک نفر از بچهها مراقبت میکنه تا خانوادهشون بتونن در نماز شرکت کنن. کلاسهای عربی برای بچهها برگزار میشه برای خانوادههایی که دوست دارن بچهشون عربی یاد بگیره. مدرسه تابستونی دارن و ….
در همین مورد، یک کلیسا رو اینجا توی برلین دیدم که همینطور بود، اتاق مخصوص بچهها داره، مدرسه تابستونی داره و بچهها رو از همون کوچیکی به دین ترغیب میکنن. یه مقدار سبکشون با اسلام فرق داره، مثلاً انجیل رو با آهنگ (همراه با ساز حتی) میخونن، شعرهای مخصوص بچهها دارن برای آموزههای دینی، خانوادههای مذهبی، هر یکشنبه میرن کلیسا و بچههاشون رو با خودشون میبرن. هر ماه یک یکشنبه رو به تئاتر عروسکی اختصاص میدن برای بچهها (من آلمانی متوجه نمیشم پس نمیدونم تو تئاتر چیا میگن) و ….
اینا مشاهداتی هست که من از این سر دنیا داشتم. مشاهدات منه، تحقیقاتی پشتش نیست و شما اگر تمایل دارین بیشتر بدونین، یک ابزار قوی وجود داره به اسم “گوگل”، ازش استفاده کنین.
در نهایت این همه جنگ و عناد خوب نیست، جنگ از درون خود ما شروع میشه. (مخاطب عامه)
سلام
چند روزی میشه که دلم میخواد برگردم به دوران ناشناس بودن و کاش میشد. با هویت ناشناس نوشتن به مراتب خیلی راحتتره! وقتی با هویت واقعی مینویسی، ناخودآگاه مجبور به خودسانسوریهای بسیار زیادی میشی. به تناسب فرهنگ، به تناسب عرف جامعه، به تناسب مناسبات خانوادگی و هزار و هزار دلیل دیگه.
من به طور کلی فکر درگیری دارم! هر چقدر هم تلاش کنم برای آرامشش موفق نمیشم!
من هر چقدر هم وانمود کنم حرف مردم برام مهم نیست، حرف مردم برام مهمه!
همونطوری که تغییر برای شما سخته، برای من هم سخته!
من هم صبرم تموم میشه!
من هم خسته میشم!
من هم کم میارم!
اینا هیچکدوم بد نیست، برای هیچ آدمی بد نیست. زندگی فیلم و سریال نیست که They live happily ever after باشه.
زندگی همین لحظه است!
چه خوب و چه بد! چه با آسایش و چه با مشکل! چه راحت و چه سخت! چه مسیر مستقیم و چه هزارتو!
یکی از مرسومترین برخوردهای میون آدمها، اینه که فکر میکنن خودشون خیلی تلاش کردن و دیگری تلاش نکرده. کار خودشون رو خیلی با ارزش میدونن و کار دیگری رو خیلی کم ارزش.
شاید بد نباشه، متن از پست اینستاگرام یه اینفلوئنسر براتون بذارم.
توهم های الکی!
چی میشه که ما گاهی نمیتونیم همدیگه رو با تفاوت ها بپذیریم!
نمیگم عاشق هم شیم! فقط بپذیریم که متفاوتیم.نمیتونیم بپذیریم که
اگر من بی حجابم، اونی که حجاب داره انتخابش اشتباه نیست!اگر من بچه دار که شدم دیگه سر کار نرفتم، اونی که بچه داره و سر کار میره مادریش اشتباه نیست!
اگر من زن موفق شاغلم، اونی که نشسته خونه و خونه داریش رو میکنه قابل احترامه و کارش با ارزشه!
اگر من با گیاه خواریم حال میکنم، اونی هم که گوشت میخوره داره از زندگی لذت میبره!
اکر من برای پول بیشتر به دست آوردن دکتر مهندس شدم، اونی هم که دیپلم داره و خوشحاله به اندازه من قابل احترامه!
اگر من خیلی به پرایوسی (حریم زندگی شخصیم) زیادی حساسم و هیچ عکسی از زندگی خصوصیم تو فضای مجازی نمیذارم، بیشتر میفهمم از اونی که شب و روزش رو به بقیه نشون میده!
اگه من آرایش نمیکنم و عمل جراحی نمیکنم، پس خیلی باحال تر از اونیم که به قر و فرش میرسه!
اگه من تا حالا با جنس مخالف دوستی نکردم، پس خیلی پاک تر از اونیم که ازدواج نکرده و رابطه جنسی داره!
اگر من ایران موندم، یعنی من به خانواده ام بیشتر از اونی که رفته اهمیت میدم!
چرا؟
چرا گاهی یادمون میره ما با هم متفاوتیم و انتخاب های متفاوت داریم؟
چرا فکر میکنیم ما درستیم و بقیه اشتباه؟
چرا خودمون رو با مقایسه کردن با دیگران اندازه میگیریم؟
چرا همدیگه رو نمیپذیریم؟
چرا به زور میخوایم به آدم ها برای انتخاب های شخصیشون برچسب خوب و بد بزنیم؟
این توهم های الکی از کجا اومده؟
این من خوبم ها و بقیه همه **ن ها از کجا اومده؟
این که من میفهمم! من بلدم! من میدونم! بقیه ولی نه از کجا اومده؟این ادعاها که فقط مهربونی و صلح و دوستی ها رو کمرنگ میکنه از کجا اومده؟
چرا نمیتونیم همدیگه رو همونجور که هستیم بپذیریم؟
کاشکی دنیا جای قشنگتری برای زندگی بود. من از جنگیدن خسته شدم!
دل آدمی میگیره به هر حال! ناچار میشه گرفتگی دلش رو هم سانسور کنه! مبادا که ….
در نهایت اینکه، خلاصه بگم، خیلی دارم تلاش میکنم تغییر کنم و یه چیزایی رو تغییر بدم. واسم دعا / آرزوی موفقیت کنید.
– – –
پینوشت: این پست خیلی پراکنده بود میدونم! ذهنم کمی خسته است و نیاز به مرتب شدن داره.
دسترسی سریع
آخرین نوشتهها
دستهبندی نوشتهها
- آرشیو (۲۳۸)
- تجربیات مهاجرت (۱۰۷)
- دل نوشته ها (۲۶۶)
- فعالیتهای جانبی (۱۸۵)
- آشپزی (۴)
- فیلم و سریال (۷۸)
- کتاب و کتابخوانی (۵)
- گردشگری (۸۸)
- نویسندگی (۱۰)