سلام!
گاهی نوشتن اینقدر سخت میشه که حتی ماهها طول میکشه! مثلاً این نوشته برای ۹ آذر ۱۴۰۲، در تاریخ ۱۸ و ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ نوشته شده! همینقدر عجیب و همینقدر با فاصله!
چرا و چطور؟
بریم صفحه بعد ….
سلام!
گاهی نوشتن اینقدر سخت میشه که حتی ماهها طول میکشه! مثلاً این نوشته برای ۹ آذر ۱۴۰۲، در تاریخ ۱۸ و ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ نوشته شده! همینقدر عجیب و همینقدر با فاصله!
چرا و چطور؟
بریم صفحه بعد ….
سلام
(عکس تزیینی است و از اینترنت گرفته شده. جشنی نیست)
نوشتن این پست، تو شرایطی که همه مون ازش خبر داریم، یکی از سخت ترین نوشته هاست. اما نوشتن مثل یک عضو حیاتی از بدن من، کاربردش همین مواقع شدیدتر و بیشتر می شه.
می نویسم تا افکارم مرتب بشه. می نویسم تا فکرم و ذهنم از این حال آشفتگی در بیاد. می نویسم که در آینده مسیری که پشت سر گذاشتم و رشدی که داشتم رو ببینم و یادم بمونه سختی ای نبوده که از پسش بر نیام.
آره خب انسان از أنس میاد و فراموشی. منم انسانم و فراموشکار!
طی سال های گذشته، وقتی به سالگرد می رسیدم، برای خودم کیکی و شمعی می گرفتم. انگار که دستاوردی رو جشن بگیرم. اما امسال فقط و فقط حسرت بود و بس!
بریم صفحه بعدی و قصه این ۴ سال.
سلام
از بچگی بهمون می گفتن سلام سلامتی میاره. کاش بیاره. کاش اینقدر سلام کنیم که ویروس کرونا دست از سرمون برداره. مریضی های دیگه راحتمون بذارن و دنیا سلامت باشه.
البته که این پست با موضوع سلامتی نیست و یه گاهشماره، مثل همه گاهشمارهای قبلی که تا مدت ها هر ماه می نوشتم، اما از یه جایی کلا انگار دست و دلم به نوشتن نمی رفت، اینقدر از یه جایی زندگی سخت و عجیب شد که شاید تا همین امروز هم نمی تونستم به این فکر کنم که کاش گاهشمار بنویسم.
سلام
۳ سال / تمام. [نقطه، سر خط]
یکی از عجیبترین اتفاقات زندگی، اونجایی رقم میخوره که سه سال بگذره و ببینی تو لحظهای ایستادی که تفاوت چندانی با لحظه ۳ سال قبل نداره! و چقدر این تجربه عجیب و وحشتناکه!
مثل چیزی که من تو سه سالگی مهاجرتم تجربه کردم!
سلام
“مهاجرت سخت است” [نقطه]
بله، خلاصه این پست بعد از گذر از دومین سال مهاجرت، همین جمله مهمه!
همین که این پست مربوط به روز نهم آذر ۱۳۹۹ رو دارم در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ مینویسم، خودش کم نشونهای نیست. (امروزی هم که دارم این نوشته رو کامل میکنم، ۱۷ بهمنه) البته که دلایل زیادی برای عقب افتادن این پست وجود داره، مثل شلوغی برنامههای زندگی، شرایط کاری و از همه مهمتر، مهمون ناخونده روزهای گذشته، جناب کرونا!
بله! من هم کرونایی شدم. بالاخره درست نبود وقتی آمار آلمان اینقدر بالا رفته بود، از قافله عقب بیفتم. کرونا هم البته اومد تا بفهمونه رییس کیه. بدترین تجربه زندگیم بود، بدترین بدترین بدترین! خیلی بیشتر از قبل رعایت کنین و مراقبت کنین و حواستون به خودتون و اطرافیانتون باشه. البته که عوارض خود کرونا، به مراتب از خود کرونا بدتره! که این حرفا رو میذارم واسه پست بعدی یا بعد از بعدی و در مورد تجربهام مفصل مینویسم.
– – – – – –
بریم سراغ این قسمت، تولد ۲ سالگی مهاجرت از ساحل امن به کهکشانی دیگر! کهکشانی به فاصله سالهای سالِ نوری که با حضور کرونا هزار برابر هم شده.
سلام
۹ شهریور چند روزی هست که گذشته و هی دستدست کردم تا بتونم انگیزه پیدا کنم برای نوشتن! نوشتن از چیزی که حالا ۲۱ ماهه شده! ۲۱ ماهی که انگار ۵ سال شاید هم ۷ سال گذشته!
از پست قبلی تا امروز، با ۳۲ سالگی خداحافظی کردم و به ۳۳ سالگی سلام کردم. یادمه خیلی سال پیش با بابام رفته بودم بانک و هی میگفتم کی میشه من واسه خودم حساب باز کنم؟
مسئول بانک گفت واسه بزرگ شدن عجله داری؟
حالا بعد از ۱۶ ۱۷ سال به حرفش رسیدم! کاش اینقدر واسه بزرگ شدن عجله نداشتم و کودکی و نوجوونی رو حروم نکرده بودم.
بریم ادامه مطلب؟
سلام
از بچگی ازمون میپرسیدن ۲۰ شدی؟ بیستِ بیست؟ ما هم میگفتیم حالا بیستِ بیست که نه، نوزده شدم، خواهر بیست!
ولی حالا دیگه من جدی جدی بیست شدم!
سلام
نوشته امروز، شاید و کمی با بقیه نوشتهها فرق داشته باشه. قبلاً هم گاهی به حرفای مشابه اشاره کرده بودم، ولی این گاهشمارِ نوزدهمین ماه از مهاجرت رو به طور کامل میخوام به این حرفای گفته نشده یا کمتر گفته شده اختصاص بدم.
۱ سال و ۷ ماه از روزی که با کشور محل تولدم، برای ادامه زندگیم خداحافظی کردم. جایی که بهش وطن گفته میشه، جایی که اکثر مردم همزبانت هستن. جایی که خانوادهات هستن، جایی که دوستات هستن! جایی که همه خاطرات عمرت اونجا رقم خورده!
ابتدای مهاجرت با یه کولهبار پر از ریسک، اضطراب، هیجان، دلتنگی و هزاران هزار احساس ناشناخته، پا به اقیانوسی میذاری که ثباتی نداره و هر آن ممکنه طوفانی، تمام کشتی زندگیت رو در هم بشکنه!
[میاننوشت: بله طوفان همه جا هست، بیثباتی، اتفاقهای ناخواسته، شرایط اجتناب ناپذیر. مثال واضح همین بحران کرونا، که باعث شده خیلیها شغلشون رو از دست بدن. اقامتهای کاری به همین شغل وابسته هستن. شغل رو از دست بدی، اقامت رو از دست دادی!شاید به نظرتون برسه این مبالغه است، ولی به خوندن این متن ادامه بدین.