سخنی از جایی دیگر – دلنوشتههای منتشر شده در اینستاگرام
سلام
مدتها بود که نوشتههام منتقل شده بود به اینستاگرام، آخه خیلی دم دستتره، گوشی رو روشن میکنی و تق، اینستاگرام همون جاست.
اما انگار دل من یکی، تا آخر عمر با بلاگ یا وبلاگ یا هر چی اسمشه، باقی میمونه.
برای همین تصمیم گرفتم برخی از نوشتههام رو از اینستاگرام به اینجا منتقل کنم. اگر خواننده و دنبالکننده هر دو هستین، پیشاپیش عذرخواهی میکنم.
این نوشته اختصاص داره به تجربیات چند ماه اخیر (یه کمی قدیمتر) که دنبال کار جدید میگشتم. اگه دوست دارین این نوشته رو بخونین، به ادامه مطلب مراجعه کنین.
البته اگر دنبالکننده اینستاگرام من باشین، این پستها براتون تکراریه که پیشاپیش عذر میخوام. البته که بعد از انتشار این پست وبلاگ، پستهای اصلی توی اینستاگرام حذف خواهند شد.
یه موضوعی هم که به نظرم رسید بگم، خوندن نوشتههای قدیمی خیلی به من کمک میکنه که قوی بمونم و یادم باشه هر سختی بالاخره تموم میشه. یه وقتایی هم از بلوغ خودم شگفتزده میشم.
امیدوارم شما هم با خوندن تجربههای ناچیز من، بتونین امیدوارانهتر به مسیرهای پیشرو نگاه کنین و محکمتر از قبل قدم بردارین.
با تشکر
این روزا حسابی درگیر مصاحبه هستم و توی هر مصاحبه تجربه کسب میکنم. به خصوص تو مصاحبههای فنی. البته وقتی میگم مصاحبه فنی، برای حوزه مارکتینگ یه مقداری متفاوت با چیزیه که شاید به نظرتون برسه. اگر به حوزه مارکتینگ علاقه دارین، این پست برای شماست.
تجربه مصاحبههای فنی رو میتونم به سه دسته تقسیم کنم.
۱- در حین مصاحبه ویدیویی، یک وضعیت رو شرح میدن و از شما میخوان که ایدهتون رو در مورد کمپین آنلاین مارکتینگ شرح بدین.
۲- یک تسک فنی (چالش یا مسئله) با ددلاین مشخص براتون میفرستن که برای جواب و راهحل باید فرصت دارین یک پرزنتیشن آماده کنین. پس باید بهترین و شفافترین جواب رو تهیه کنین. چون فرصتی برای ارائه راهکار وجود نداره.
۳- یک تسک فنی با ددلاین برای شما میفرستن و میخوان که پرزنتیشن اولیه رو براشون بفرستید تا تاریخ ارائه رو مشخص کنین. تو این مورد میشه کمی پرزنتیشن رو خلاصهتر درست کرد، چون فرصت دارین که راهحل و راهکاری که پیشنهاد دادین رو توضیح بدین و از فرضیههای دفاع کنین.
حالا در آخر چند تا نکته بگم:
۱- ممکنه در صورت تسک، به شما بگن که جواب خلاصه، ساده و کوتاه بدین. چیزی که از ساده تو ذهن من شکل گرفته، به نظر خودم کافی نیست. پس سعی کنید برای ارائه راهکار و آماده کردن پرزنتیشن، مفهوم دقیقی از ساده برای اون شرکت رو متوجه بشید. چطوری؟
خیلی ساده، با بررسی وبسایتشون و سایر فعالیتهای آنلاینی که دارن.
۲- حتماً با Audit آشنایی دارین، چه پیش از مصاحبه و چه در برای انجام تسک فنی، سعی کنین یک Audit خلاصه از اون شرکت برای خودتون فراهم کنید، اینطوری حرفای بیشتری خواهید داشت.
۳- گاهی از شما میپرسن نظرتون در مورد وبسایت ما چیه؟ خیلی مهمه که بتونید نظر رو دقیق بگید. با ارائه معیارها و متریکهای قابل اندازهگیری. چطوری؟
میشه از ابزارهای تحلیل SEO کمک گرفت. میشه از ابزارهای دیگه مثل Brand24 استفاده کرد تا یه اطلاعات کلی و اجمالی در مورد اطلاعات منتشر شده در بستر آنلاین در مورد شرکت بدست بیاریم.
نکات دیگه رو هم در آینده مینویسم یا ویدیو ضبط میکنم.
اگر سوالی دارید بنویسید، یا بهم پیام بدین.
روزی که این عکس رو گرفتم، هرگز فکرش رو هم نمیکردم که برای چنین منظوری ازش استفاده کنم. این عکس رو ۲۲ فوریه گرفتم، یکی از روزهایی که به خاطر قطع و وصل شدن اینترنت خونه، مجبور شدم حضوری برم شرکت. تو این روز هرگز فکرش رو هم نمیکردم ۳ هفته بعد، شرکت بهم اعلام کنه که قراردادم رو تمدید نمیکنه.
یه سیب رو بندازی هوا، هزار تا چرخ میخوره.
اون روز اول خیلی ترسیدم، خیلی ناراحت شدم، هزاران هزار احساس منفی بهم حمله کردن، اما مثل همیشه باور دارم که «این نیز بگذرد».
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
الآن که دارم این پست رو مینویسم، فقط سه روز کاری دیگه در شرکت فعلی پیشرو دارم.
روزی که قرارداد کار رو امضا کردم، فکر میکردم دیگه هرگز لازم نباشه شغل رو عوض کنم، من همیشه دنبال ثبات بودم. اما همین شرایط پاندمی فعلی، به من ثابت کرد ثبات مثل ققنوسه! اسطوره و افسانه است.
حالا امشب، وقتی داشتم وسایل شرکت برای Home Office رو جمع و بستهبندی میکردم، حس عجیبی داشتم، یه حسی شبیه به روزی که داشتم وسایل خونه تهران رو جمع میکردم تا آماده بشم برای مهاجرت.
چه احساسات عجیبی گریبانگیر آدم میشه، دقیقاً تو لحظههایی که باید ثبات و حاشیه امن رو رها کنی و دنبال بقیه مسیر زندگی بری.
پینوشت: با اینکه آینده پیشرو خیلی عجیب و غیرقابل پیشبینیه، اما بیصبرانه منتظرشم.
همین!
به تاریخ ژوئن ۲۰۱۵
اولین دیدار من و برلین عزیزم.
نمیدونم مخاطب این نامه/کپشن اینستاگرام کی میتونه باشه،
– خودم یا برلین؟
یا
– خودم در برلین؟
موضوع نامه/کپشن چی میتونه باشه؟
– مرور خاطرات برلین؟
یا
– چرا عاشق برلین شدم؟
یا
– فرصتی کوتاه برای مرور روزهای خوش برلین
یا
– خداحافظی با برلین دوست داشتنی
گرچه، خداحافظی نیست، هیچکسی از آینده خبر نداره. دو ماه پیش کی فکرش رو میکرد من این روزها آماده رفتن از برلین باشم؟
وقتی میخواستم واسه این پست عکس انتخاب کنم، با خودم گفتم چی بهتر از عکس از خودم تو سفر کاری سال ۲۰۱۵، هارد اکسترنال رو زیر و رو کردم و فقط یکی دو تا عکس از خودم پیدا کردم. دوستی که همراهم بود، مثل خودم OCD نداشت و عکس خوبی ازم نگرفت، برعکس عکسهای خوبی که من از اون گرفتم 😅😔
حالا بگذریم.
مقدمهها رو گفتیم، بریم سراغ حرف اصلی. قصه مهاجرت من رو کمابیش میدونین.
یه مدتی برای یک شرکت مستقر در تهران دورکاری میکردم.
از قبل این تجربه تا بعدش، مدتهای زیادی بین شیراز و تهران در رفت و آمد بودم.
بالاخره ساکن تهران شدم.
چندین سفر به آلمان داشتم.
بالاخره اقامت کاری آلمان رو گرفتم.
وقتی اقامت کاری رو گرفتم، با خودم خیال میکردم این دیگه همینه، شغل من تا وقتی بازنشسته بشم.
بالاخره به ثبات رسیدم و همه چیز سر جای خودش قرار گرفته.
از اینجا به بعد فقط برنامهریزی واسه بقیه قسمت های زندگی.
وقتی ۱۳ مارس بهم گفتن قرارداد رو تمدید نمیکنن، تمام برنامهریزیهای زندگیم سوخت و خاکستر شد.
اونایی که من رو از نزدیکتر میشناسن، میدونن چقدر تزلزل و به هم ریختن برنامه، من رو آشفته میکنه.
البته خدا رو شکر که از قبلش، تجربه بیثباتی دنیا با حضور کرونا رو داشتیم.
همین تجربه کمک کرد یه ذره آرومتر باشم.
روزای اول خیلی سخت بود، یه وقتایی کم آوردم، ولی باور داشتم که میتونم.
تو هر شرایطی داشتم اپلای میکردم، تو مسیر رفت و آمد، بعد از بیدار شدن از خواب، قبل از خواب!
هر لحظه و هر لحظه!
حتی خواب اپلای کردن برای کار و مصاحبه میدیدم.
روزی که اولین مصاحبه رو با شرکت آینده داشتم، اینقدر ناراحت بودم از اینکه مصاحبه رو خراب کردم، اما دعوت شدم برای Case Study و ارائهاش.
وسواس پیدا کرده بودم، با تمام وجودم میخواستم این شرکت بشه. با اینکه تو شهر دیگهای جز برلین بود!
این همه خواستن برمیگشت به یه خواسته قدیمیتر، اینکه دلم میخواست مهاجرت رو از اول و از صفر شروع کنم.
من تو مرحله مهاجرت به برلین خیلی خوششانس بودم، تو پیدا کردن خونه و همه چیزای دیگه. همین باعث شده که حس کنم هنوز یک مهاجر واقعی نشدم.
اون ته ته ته ته ته دلم، میخواستم این شرکتی که یک شهر دیگه است، یک ایالت دیگه است و حتی به قول خودشون، یک کشور دیگه است، من رو قبول کنه.
تو پرانتز –» (قصه قرار بود خدافزی با برلین باشه، ولی شبیه شد به سلام به ایالت بعدی)
(البته اشکال نداره، هنوز دو ماهی به خدافزی با برلین مونده)
وقتی که از شرکت جدید، آفر شغلی گرفتم، انگار یه اتفاق عادی افتاده، واکنش خاصی نشون ندادم، اطرافیان براشون عجیب بود چرا خوشحال نیستم.
اما یه چیزی ته دلم میگفت تا روزی که کارت اقامت جدید رو نگرفتی، هیجانزده نشو. متاسفانه هنوز اون روز نرسیده، ولی دلم خواست این پست رو بنویسم.
۶ سال پیش، در چنین روزهایی، از ۲ تا ۱۰ ژوئن، برای کنفرانس iBridges سفری داشتم به برلین. به شهری که طوری شیفتهاش شدم که حتی تمامی بدیهاش و سختیهاش، کمتر اهمیتی برام نداره.
چون کفه ترازو خوبیهاش اونقدر سنگینتره که اون یکی کفه ترازو انگار اصلاً وجود نداره.
برلین، خیلی سریعتر از چیزی که باورم بشه، برای من تبدیل شد به Home, Sweet Home
من حدود سه سال تهران زندگی کردم، ولی هرگز برام خونه، خونه شیرین نبود. همیشه برام فقط یک محل گذر و یک پله بود برای رفتن به طبقه بعدی
من همیشه تو تهران احساس غربت داشتم، اما اینجا، تو برلین، از همون روز اول، احساس کردم اینجا شهر منه.
مرسی که شهرم شدی. برلین عزیز و دوست داشتنی 😍
سلام
خب جونم براتون بگه که،
بعد از ماهها اضطراب شدید و تلاشهای شبانهروزی و زندگی پیچیده، به اون مرحله رسیدم که بگم آخیش.
حالا چی شد که به این مرحله رسیدم؟
مجوز کارم صادر شد و از اول ماه میلادی بعدی، به صورت رسمی شاغل میشم. هورااااااا 🥳🥳🥳
از اولین روزی که به صورت رسمی بیکار شدم، قرارداد شغلی داشتم، اما شاغل نبودم، خیلی سخت گذشت.
درسته میدونستم شغل دارم و همه چیز درست میشه، اما برزخ بدی بود. حتی تا همین دیروز حدود ۳ بعدازظهر که نوبتم رو تو اداره مهاجرت اعلام کرد.
اگر من رو از نزدیکتر از اینستاگرام بشناسید، میدونید که وقتی جایی قرار دارم، زودتر از ساعت قرار میرسم.
حالا فرض کنید از یک اداره دولتی، وقت داشته باشم. یک ساعت زودتر از موعد اونجا بودم.
به خاطر کرونا، اجازه ندادن برم تو سالن انتظار و تو محوطه اداره مهاجرت، کنار باغچه نشستم تا اجازه بدن برم داخل.
بگذریم از اینکه از وقت ۱۳:۵۰ حدود یک ساعت بعد شماره من رو اعلام کرد. پیش میاد به هر صورت. ساعت اعلامی حدودیه و وابسته به اینکه کار نفرات قبلی ممکنه طول بکشه، همینطور به تعویق میفته.
اینقدر تو سالن انتظار اداره مهاجرت راه رفتم که موکت کف سالن خراب شد [مبالغه]
بگذریم از اینکه همه کسایی که تو سالن انتظار بودن رفتن و من تنها مونده بودم.
موقعی که شمارهام رو صدا کرد یه طوری هول کردم که اتاق ۳۰۶-۲ رو پیدا نمیکردم. رفتم اتاق ۳۰۷ ، انگار که پلاک ۱۲+۱ رو گفته باشن.
گذشت دیگه، این مرحله سخت هم گذشت و بالاخره یه آخیش گفتم و اینقدر خوشحالم که نمیتونم توصیف کنم.
من که عاشق نوشتنم و تمام احساساتم رو با نوشتن بیان میکنم، نمیتونم خوشحالیام رو با نوشتن براتون توصیف کنم و باهاتون شریک بشم.
خوشحالی و آسایش و آرامش، قسمت همه مردم دنیا.
پینوشت: قصه این عکس هم برمیگرده به روزی که میخواستم مدارک رو بفرستم اداره مهاجرت و فهمیدم که ای دل غافل، عکس پرسنلی جدید میخوان. با کمترین امکانات، تو هتل زاربروکن، با دیوار خاکستری، این عکس رو گرفتم و بعدش با اپلیکیشن Lensa ادیتش کردم تا شبیه عکس پرسنلی بشه.
چاپ کردنش هم خودش قصهای داشت خندهدار.
همین دیگه
تا بعد.
سلام سلام، صد تا سلام
امروز با کلی انرژی مثبت اومدم براتون بنویسم. میگن سحرخیز باش تا کامروا شوی.
امروز صبح ۵:۴۵ بیدار شدم، رفتم Bäckerei نزدیک خونه. ترجمه تحتاللفظیاش میشه نونوایی، ولی خب سنگک نداره. به جاش قهوه و صبحونه داره.
صبحونه رو زیر بارون خوردم و زودتر از ساعت ۸ کار رو شروع کردم.
روزای اول کاره و مراسمات و جلسات Onboarding، با هر جلسه حداقل یک مطلب جدید یاد میگیرم. مثل:
Amazon engineers deploy code every 11.7 seconds
البته این شاید برای همه ملموس نباشه و توضیح دادنش برای من هم سخته. فقط میفهممش، چون پیشنیازهاش رو گذروندم.
خلاصهاش اینه که مهندسهای شرکت آمازون (سرویسهای ابری) هر ۱۱.۷ ثانیه آپدیت میکنن.
این رقم یه چیز فرازمینیه تو حوزه کاری ما.
خب بگذریم.
همونطوری که کمابیش در جریان درگیریهای ۵ ماه گذشته من بودین، لازم دونستم شما رو در شادیهای روزهای اخیر هم شریک کنم.
بالاخره بعد از ماهها تلاش، قرارداد کاری گرفتم، با اینکه هنوز کارت اقامت ندارم (۸ تا ده هفته طول میکشه تا برسه دستم)، ولی اداره مهاجرت بهم مجوز کار رو داد تا بتونم کارم رو شروع کنم.
شرکت جدیدم برلین نیست، همونطور که شاید متوجه شده باشین، مونیخه.
هفته پیش رفتم مونیخ تا وسایلم رو تحویل بگیرم. تجربه عجیب و هیجانانگیزی بود.
شهر جدید، ایالت جدید، شرکت جدید، محیط جدید، یه عالمه Adventure جدید و آخر از همه زندگی جدیدی در انتظارمه.
امیدوارم بتونم بیشتر بنویسم براتون.
مرسی از دعاها و آرزوهای خوبتون تو روزهای سختی که گذروندم.
تا بعد
میدونین که همیشه علاقه دارم نظراتتون رو بخونم و سوالاتتون رو جواب بدم. پس منتظرم.
تا بعد.
یک دیدگاه بگذارید