همه علیه هم!

Fight

سلام

هفته‌های گذشته، برای هر کدوم از ما به نوعی سخت بودن!

افرادی، موعد درخواست و اپلای دانشگاه رو از دست دادن، کسب و کارهای زیادی از اینترنتی و فیزیکی ضررهای جبران ناپذیری داشتن.

ناامیدی زیادی بین همه جریان پیدا کرد.

برای منِ نوعی، غربت و ندیدن خانواده، اینقدر سخت بود که فشار روانی زیادی رو تحمل می‌کردم و متاسفانه موفق نشدم مدیریتش کنم و توی شرایط کارم تاثیر منفی داشت.

همه ما به نوعی تحت فشار بودیم.

قبلاً شنیده بودم مشکلات و سختی‌ها باعث نزدیک‌تر شدن آدم‌ها می‌شه! اما این بار نه!

همه ما، مقابل هم قرار گرفتیم. همه با هم سر جنگ و دعوا داشتیم.

فولانی چرا ناراحتی؟ تو که مهاجرت کردی!‌ تو که وطن‌فروشی! تو که اینترنتت وصله!‌ واسه چی ناراحتی؟

تو حق نداری ناراحت باشی!

فولانی چرا زندگی می‌کنی؟ تو مگه نمی‌فهمی مردمت تحت فشارن، تو مگه نمی‌فهمی مردم اعتراض می‌کنن؟ تو چقدر خودخواهی! تو خودت تو کشتی نیستی پس غرق هم بشه واست مهم نیست؟

تو حق نداری زندگی کنی!

فولانی چرا از اینترنت استفاده می‌کنی؟ تو مگه نمی‌فهمی مردمت اینترنت ندارن؟

تو حق نداری از اینترنت استفاده کنی!

فولانی چرا رفتی سفر؟ تو مگه نمی‌فهمی مردم مشکل دارن نمی‌تونن برن سفر؟ تو مگه نمی‌فهمی یه سری خونه‌نشین شدن نمی‌تونن حتی برن بیرون؟

تو حق نداری از در خونه بری بیرون!

– – –

حالا می‌خوام مثال بزنم:

فولانی چرا غذا می‌خوری؟ مگه نمی‌دونی مردم تو یه سری از کشورها گرسنه هستن؟ تو حق نداری غذا بخوری!

فولانی چرا نقس می‌کشی؟ مگه نمی‌دونی یه سری از مردم مردن و دیگه نمی‌تونن نفس بکشن؟

فولانی چرا می‌ری سر کار؟ مگه نمی‌دونی یه سری از مردم شغل ندارن و بیکارن؟

فولانی چرا تو خونه گرم و راحت زندگی می‌کنی؟ مگه نمی‌دونی یه سری از مردم بی‌خانمانن؟

– – –

راستش، من تو هفته‌های گذشته از نظر روحی خیلی آسیب دیدم، خیلی تحت فشار بودم، از طرفی ندیدن خانواده، باعث شده بود بالاخره بعد از یک سال، طعم واقعی غربت رو بچشم. نگرانی واسشون به جایی رسیده بود که هر روز دنبال بلیط می‌گشتم و می‌خواستم به هر راه ممکن شده برم ایران. شرایط کاری و تمرکزم توی کار از بین رفته بود و خیلی صادقانه می‌تونم بگم تو یه سری از کارهام گند زدم. خواب و کابوس و اینا رو هم بذاریم کنار.

همه اینا مثالی بود از اینکه، ما همه‌مون دچار رنج شدیم، همه ما تو یک کشتی هستیم! همه ما ساکن یک کره خاکی هستیم و اگر اتفاقی بیفته، همه با هم نابود می‌شیم.

اتفاقی که افتاد، انسانیت تو وجود تک‌تک ما از بین رفت و طوری علیه هم قرار گرفتیم که منِ نوعی حتی نمی‌تونم تصور کنم روزی دوباره دلم صاف بشه! روزی دوباره بتونم با ذهن آسوده، به این فکر کنم که ما می‌تونیم خیرخواه هم‌دیگه باشیم.

آره، من هم نگرانم، من هم نگران کشورم و مردمم و وطنم هستم. کسی که مهاجرت می‌کنه، فرار نکرده، وطنش رو نفروخته، فقط تصمیم گرفته در یک محیط دیگه زندگی کنه. خانواده‌اش و تمامی عزیزانش تو همون وطن هستن، کنار همین شمایی که منِ نوعی رو به هزار صفت محکوم کردی!

من هم کنار شمایی هستم که مهاجرت کردی و غربت رو چشیدی ولی باز منِ نوعی رو به هزار صفت دیگه محکوم کردی!

چه فرقی داره این رفتار تک تک ما با دیکتاتوری؟

هیچی دیگه! همین! غصه داشتم و نیاز داشتم بنویسم‌شون! خیلی سخت گذشت بهم! خیلی!

اشتراک گذاری: