مهاجرت قالیچه پرنده نیست
سلام
یکی از باورهای غلط موجود، شاید بهتر بگم دو تا از باورهای غلط موجود (که به ذهن من میرسه) اینه:
- اونی که مهاجرت کرده خوشی زده زیر دلش
- اونی که مهاجرت کرده، بر قالیچه پرنده سواره و در خوشبختی و آسایش غلت میزنه.
همون اول گفتم که هر دوی اینها باورهای غلطه.
مهاجرت رو میشه به چند بخش عمده تقسیم کرد:
- پیش از مهاجرت
- فرودگاه
- پس از مهاجرت
خب چرا اینطوری نوشتم؟ چون با توجه به برخوردهای عمومی در شبکههای اجتماعی و به خصوص توییتر، فقط و فقط “فرودگاه” دیده میشه. اما در مرحله اول سختیهای پیش از مهاجرت آنچنان زیاد هست و فعالیتهای زیادی رو در بر داره که عموماً کسی که میخواد مهاجرت کنه تو اون بازه زمانی سرش به کارش گرمه و به شدت گرفتاره و اطرافیان متوجه نیستن.
بعد از مهاجرت هم چون جلو چشم بقیه نیست، سختیهاش دیده نمیشه. البته اینکه کسی که مهاجرت کرده از سختیهاش نمیگه، دلیل نمیشه سختی نداشته باشه.
یکی از دلایلی که باعث شد حضورم رو تو شبکههای اجتماعی کمتر کنم، همین جدال شدید بین افراد مختلف بود که صفتهای بیتعلق، وطنفروش، خودخواه، بیبته، بیپدرمادر، بی اصل و نسب و اقسام و انواع واژههایی که در شأن هیچکس نیست رو در مورد افرادی که مهاجرت کردن بخونم.
دنبال قضاوت کردن در مورد این جدالها نیستم. اما شاید بد نباشه حداقل از دیدگاه خودم در مورد بخشهای عمده مهاجرت بنویسم.
پیش از مهاجرت
- ۹ ماه انتظار برای گرفتن وقت مصاحبه سفارت (من آبان ۱۳۹۶ اقدام کردم که مدت انتظار ۹ ماه بود، الآن شده ۱۸ ماه)
- ۲ ماه تلاش و پیگیری برای آماده کردن مدارک برای مصاحبه (من خوششانس بودم)
- ۱ ماه انتظار برای نتجیه مصاحبه سفارت (من خوششانس بودم)
- ۳ ماه تلاش برای جمع کردن زندگی در ایران
پس از مهاجرت
- ۶ ماه انتظار، پیگیری و تلاش زیاد برای گرفتن کارت اقامت
- تلاش برای یادگیری زبان آلمانی (شاید براتون عجیب باشه، ولی بینهایت برام سخته، آخرین باری که سر کلاس نشستم ۵ سال پیش بوده – آخرین باری که مشق نوشتم رو یادم نمیاد، شاید ۱۴ سال پیش)
- تلاش برای یادگیری روال و سیستم کاری، کاملاً متفاوت با ایران
- کار، کار و واقعاً کار (میانگین ساعت کاری مفید که میگن واقعاً اینجاست)
- من به خودم در زمینه تخصصیام باور دارم، اما انجام دادن اون کار با زبان غیرمادری واقعاً سخته. انرژی بیشتری از آدم میگیره.
- یه وقتایی وسط روز دلت میخواد با یکی فارسی حرف بزنی و کسی نیست.
- وقتی کار پیچیده میشه احتیاج داری به فارسی چیزی رو توضیح بدی و گفتنش به زبان غیرمادری خیلی سخت میشه.
- ۸ ساعت مفید کار کردی (۱ ساعت بینش وقت ناهار داشتی)، مدت زمان رفت و آمد هم هست. خلاصه اینکه ۱۱ ساعت بیرون بودی، حالا باید برگردی خونه (اگه کلاس زبان نداشته باشی) واسه خودت شام بپزی! مشقهای زبان رو هم یادت نره. پست وبلاگ روزانه هم هست. ساعت ۱۱ هم بهتره بخوابی.
- بر اساس مورد بالایی وقت استراحت تو این زندگی فعلی شوخیه. (به جز آخر هفتهها)
- به نظرتون اینا سختی و مشکل نیست؟ به قول خارجیا Just try it
هر کسی هر جای دنیا زندگی کنه، یه سری شرایط، سختی و برنامههای منحصر به زندگی خودش رو داره. اینکه ما از شرایط زندگی کسی بیاطلاع باشیم، دلیل نمیشه که بر قالیچه پرنده سوار باشه و در خوشبختی غلت بزنه.
میخواستم مثال موضوعی بزنم، اما شاید به جا نبود. بگذریم.
راستش ترجیح میدادم این متن خیلی طولانیتر باشه، ولی همونطور که میدونین سخن کوتاه باید!
یک دیدگاه بگذارید