نوشتن
همیشه دوست داشتم بنویسم:
قصه از کجا شروع شد (با تم آهنگ اندی)
بعد بگم از همون جا که انسان یاد گرفت بنویسه (با لحن و صدای داریوش) مثلاً
از قدیم و ندیم هم که بخونیم و مطالعه کنیم و تو تاریخ کنکاش کنیم، بشر و انسان دوست داشتن یه آثاری از خودش به جا بذاره، دیوار غارها و کتیبههای قدیمی خیلی واضح این رو نشون میدن.
اون وقتا که زبان نبوده و کلمات نبودن و از اینجور چیزا نبودن، با نقاشی کشیدن، خاطرهای و اثری برای آیندگان از خودشون به جا میذاشتن، پس این حس نوشتن یه جورایی فطری هست، یا شاید هم غریزی، خدا خواسته بنویسیم تا به یادگار بمونیم.
روزی میرسه که این همه نوشته و وبلاگ، میشه آثار باستانی زمان قدیم، البته اگه وارثی باشه تا دامنه و هاستمون رو تمدید کنه [اسمایلی عرق شرم یا شاید هم ناراحتی]
فکر میکنم تو همین ۳۸۰ تا پست ناقابل وبلاگم، بیش از ده بار در مورد نوشتن و خط خطی های ذهن بیمار و از این جور استعارهها و تشبیهها نوشته باشم، انگاری این مقوله “نوشتن” ذهن من رو به خودش مشغول کرده که موضوع برای نوشتن کمتر به ذهنم میرسه.
خب این هم بد نیست، بریم سراغ مقوله مهم “نوشتن”
با صرف فعل شروع کنیم: نوشتم، نوشتی، نوشت! نوشتیم، نوشتید، نوشتند!
حالا چیو؟ (چه چیزی را) نوشتم؟ نوشتی؟ نوشت؟ نوشتیم؟ نوشتید؟ نوشتند؟
نوشتن
واژگان مترادف و متضاد
تحریر، ترقیم، رقمزدن، کتابت، نگاشتن ≠ خواندن
آره دیگه، میشه رفت سراغ گوگل و لغتنامه و فرهنگ لغات و هر چیز دیگه، واسه اینکه با مقوله “نوشتن” بیشتر آشنا بشیم. گرچه هم من و هم شما میدونیم که، حرف من این چیزا نیست، اینکه چی بنویسیم و چطوری بنویسیم و چطوری کیفیت نوشتههامون رو بالا ببریم، چیزی هست که فکر من رو به خودش مشغول کرده.
اینکه چی بنویسم که اثری مفید از من به یادگار بمونه! یه وقتایی تلاش میکردم از هر چیزی درس بگیرم، به هر چیزی فکر کنم. این تلاش باعث شد دقتم رو به اطراف بالا ببرم، دنبال این بودم که از هر واقعه ای یه درس و نتیجهای بگیرم.
نتیجه چی شد؟ ذهنم شد پر از وقایع که تلاش میکردم ازشون درس اخلاق و نتیجه بگیرم! نتیجه چی شد؟ هیچی! پوچ! یه ذهن پر از دادههای پرت و پلا! پر از واقعه و پر از اتفاق!!! پر از چیزهایی که هیچ درس و نتیجهای نداشت!
قطعاً اینکه گربه از بالای دیوار، خیره شده به من که نکنه به بچهاش که تو حیاط ما گیر کرده، آسیبی برسونم! همچین موضوعی واضحه! چرا باید ذهن من درگیر این باشه که از غریزه وجودی یک مادر (فرقی نمیکنه انسان باشه یا گربه) درس بگیرم؟ چیزی که تو وجود همه موجودات به صورت غریزی هست و خودم هم به وقتش این حس رو خواهم داشت!
پس بهتره ذهنم رو از اتفاقات روزمره و هر اتفاقی که میفته خالی کنم، از هر فیلمی که میبینم و از هر سکانس سریال! تا ذهن سبکتری داشته باشم برای دریافت اطلاعات مفید تر.
به فرض که ذهنم سبک شد، حالا دنبال چه موضوعی باشم برای نوشتن؟ یعنی همینطوری موضوعهای مختلف، خودشون بدو بدو، میان تو ذهن و فکر من و میگن ما رو بنویس؟
قطعاً اینطور نیست!
یادمه خیلی قدیمتر ها، برنامه هفتگی داشتم برای نوشتن، هر روز یک پست در رابطه با یک موضوع مشخص مینوشتم! هم واسه برنامهریزی زندگیم خوب بود و هم نظم بهتری داشتم برای وبلاگنویسی!
چه خوب میشه حالا که تصمیم گرفتم باز از اول بنویسم و باز رو به رشد باشم و باز افکارم رو به رشته تحریر در بیارم، باز دوباره، یه برنامه بچینم برای نوشتن، برای خالی کردن ذهنم با یه سازماندهی کلاسیک، به سبک خودم!
منتظر پیشنهادات شما هستم!
– – –
پینوشت ۱: میخوام باز بنویسم، من با نوشتن آدم بهتری هستم.
پینوشت ۲: همیشه نویسنده بهتری بودم نسبت به گوینده! همیشه حرفام رو راحتتر نوشتم تا اینکه به زبون بیارم!
پینوشت ۳: شما دوست دارین چطوری بنویسین؟
مطلب جالبی بود ممنون از اشتراک گذاریتون
ممنون خیلی جالب و مفید بود سپاس گزارم