حرفهای سرگشاده vs دلِ تنگ
یه وقتایی هست که یه عالمه حرف اندازه یه کهکشان تلمبار میشه تو دل آدم، آدم شک میکنه این دلِ کوچیکِ توی بدنش مگه چقدر جا داره؟؟؟ مگه چقدر میتونه بشنوه، ببینه و سکوت کنه؟؟؟ اصلاً شنیدن، دیدن، فهمیدن و سکوت کردن تا به کی؟؟؟
شرایط محیطی و شرایط روحی آدما طوری شده که واسه نوشتن، واسه نامه سرگشاده نوشتن، واسه رفع کردن دلِ تنگ، باید خودسانسوری و خویشتنداری رو به بیان واقعیت ترجیح بدن.
این روزا خیلی بیشتر از قبل ظلمها و ناحقیها آزارم میده، شاید دلنازک شدنم ربط مستقیمی داشته باشه به سفر حج که رفتم، اما مخالفت و دلگیری من از این ناحقیها پیشتر هم بوده و الآن فقط روشنتر و شدیدتر شده، یه جورایی سکوت برام سخت شده.
خیلی دلم میخواست تو این متن چیزایی که دلم رو آزار میدن بنویسم، اما … سکوت میکنم.
دل نوشته خوبی بود””حرفت به کسی بزن که بهش اعتماد داری