۹ اردیبهشت – شد ۱۷ ماه – یا – یک سال و ۵ ماه
سلام
۹ اردیبهشت هم گذشت، این همه روز عمر و روزهای خوبه که میگذرن. الآن با شادی وصف ناپذیری دارم مینویسم. امیدوارم بتونم این شادی و انرژی رو توی قالب کلمات و جملات به شما هم منتقل کنم.
۹ فروردین تا ۹ اردیبهشت ماه عجیبی بود، ماهی که با ناراحتی و افسردگی و غصه خوردن شروع شد و این روزها که کم کم شادی درونی ام داره برمیگرده. شاید هم برگشته.
شاید بد نباشه کمی شرایطی رو که همهمون میدونیم توصیف کنم:
این روزا همهمون درگیر قرنطینه شدیم، درگیر شرایطی اضطراری و ناخواسته! شرایطی که هیچکدوممون براش آماده نبودیم. شغل خیلیهامون تبدیل شد به دورکاری، روابط انسانیمون تبدیل شد به مجازی و ارتباط فیزیکی با فاصله ۲ متر با آدمهایی که حتی نمیشناسیم توی فروشگاهها!
دیدن دوستامون از نزدیک، بغل کردنشون و وقتگذروندن باهاشون شد آرزو و گاهی هم حسرت!
این روزا مصداق واقعی این مصرع شعر بود:
گاهی چه زود دیر میشود!
اومدن این شرایط پاندمی غیر قابل پیشبینی (شاید هم قابل پیشبینی) چیزی بود که باعث شد خیلی چیزا عوض بشه:
- سبک زندگیمون
- تغذیهمون
- سبک ارتباطاتمون
- تفریحهامون
- …
برنامههای من خیلی زیاد دچار بحران شدن:
- سفر ایران
- سفر آمستردام برای کنفرانس
- سفر پراگ در عید پاک
- سفر آمستردام برای فستیوال لالهها
یه عالمه برنامهریزی واسه چند ماه گذشته داشتم که همگی با این ویروس کرونا، رفتن تو لیست On Hold، لیستی که معلوم نیست تا چه تاریخی تو همین شرایط باقی میمونه!
اینقدری هول و حوش این پاندمی، جوک و ویدیو طنز ساخته شده که طنز تلخ، کمی جایگزین تلخی این روزا شده.
– – –
البته که موضوع صحبت هفدهمین ماه از مهاجرت بود! چیزی تا دو سال باقی نمونده! ماه هفدهم قرار بود با پایان سفر به ایران شروع بشه، با سفر به آمستردام و پراگ ادامه پیدا کنه و پر باشه از روزهای خوش و دورهمیهای خوب با دوستان خوب.
اتفاق نیفتادن همه اینا و شرایط قرنطینه، باعث شده بود خیلی زیاد خودم رو ببازم و افسردگی بر من غلبه کنه. ترس از مریض شدن و البته نگرانی از نگرانی خانواده، باعث میشد حتی بیش از حد مراقبت کنم و خودم رو محدودتر کنم.
حتی پیادهروی هم نمیرفتم. همین ۱۶۷ ساعت هفته توی خونه موندن و فقط ۱ ساعت برای خرید با رعایت ده برابر اصول بهداشتی بیرون رفتن، همه اینا باعث شده بود غمگینتر بشم.
برای من که یکی از تفریحاتم چرخیدن تو فروشگاهها بود، سوار مترو و ترم و قطار شدن و دیدن منظرههای اطراف، گوش دادن به حرف زدن آلمانی آدمهای مختلف با لهجههای مختلف. تلاش برای برقراری ارتباط هر چند کم با مسئولهای فروشگاه یا رستوران، همه اینا بخشهایی از زندگیم بود که حذف شدنشون اذیتم میکرد.
از هوای خوب و برلین آفتابی نگم دیگه. اینقدر زیبا و دلربا شده که مگو و مپرس!
چقدر دلم برای الکساندرپلاتز تنگ شده، الکساندرپلاتزی که هر روز میدیدمش! دقیقاً هر روز!
– – –
لازم بود تو این شرایط، چیزهایی برای خودم بسازم که بتونم با این شرایط کنار بیام و شادی رو به وجود خودم برگردونم. (یا شادی درونی خودم رو بیدار کنم).
اینا راهکارهایی بود که من انجام دادم:
- بیش از پیش آشپزی کردن و رسیدگی به سلامت جسمانی
- گوش دادن به آهنگهای خیلی شاد به خصوص آهنگهای دهه ۵۰ و دهه ۶۰ و البته امید حاجیلی
- شروع یک کانال یوتیوب با محتوای آشپزی ایرانی به زبان انگلیسی
- تمرین خرید در فروشگاههای آنلاین – مراقب باشید مثل من معتاد نشید [ایموجی rolling on the floor laughing]
- خرید دفتر رنگآمیزی بزرگسالان
- تماشای فیلمهای کمدی و سریالهای کمدی
- نخوندن اخبار به خصوص اخبار کرونا
- تماس ویدیویی با خانواده، هر روز، بدون استثنا
- پیدا کردن فضای سبز نزدیک به خونه و پیادهروی
- چت کردن با دوستای خوب و قدیمی
- رسیدگی به سلامت روحی (جلسات هفتگی آنلاین با روانشناس)
اینطوری نیست که توی یک روز همه این کارا رو آدم بتونه انجام بده، مهم اینه که تلاش کنم فکرم کمتر و کمتر آزاد بشه و به سمت غم و غصه، شاید هم استرس و اضطراب ناشی از این شرایط ناگزیر بره.
پس، تو این روزا، مراقب خودمون باشیم.
مراقب خودتون باشین.
کرونا میگذره!
نگران نباشین!