اشتیاق
سلام
خیلی قدیم نوشته بودم که:
یه مدت خیلی طولانی بود که شور و اشتیاقی فراتر از کار و امور وابسته به کار نداشتم، یه جورایی انگار زندگی پوچ میشه، آدم میشه انگار یه ربات که روزا میره سر کار و برمیگرده. هیچ تفریح و احساس خوبی نداشتم. خارجیا به این چیزی که من گمش کرده بودم میگن Passion، مدتهاست دنبال معادل فارسی مناسبم، هنوز چیزی که به دلم بشینه پیدا نکردم.
امروز میخوام در مورد Passion بنویسم و از این به بعد هم بهش بگم اشتیاق، که بهترین ترجمه برای این مفهومه.
کمی خاطرهبازی کنیم.
یه زمانهایی برای انجام کارهای دانشجویی، انجمن علمی، TA یا همون Teacher Assistant بودن اشتیاق داشتم. عضو انجمن علمی بودم، برای چند تا درس TA بودم، تا جایی که در توان داشتم تو فعالیتهای مختلف دانشجویی شرکت میکردم و حتی زندگی شخصی شلوغی هم داشتم و خوشحال بودم.
آدم یه وقتایی دلش برای خود قدیمش هم تنگ میشه.
بعد از دانشگاه، اشتیاقم به سمت دنیای استارتاپهای و برگزاری رویدادهای استارتاپی روونه شد. چه دنیای هیجانانگیزی داشت. حس اینکه بتونی شرایطی رو فراهم کنی که آدمها یاد بگیرن و راه تخصصی خودشون رو پیدا کنن، فرصتی که خودم نداشتم.
هر اشتیاقی، انگار که زمانی باید در مسیر دیگه قرار بگیره، شاید حتی به اقتضای سن تغییر کنه! (آیا اقتضا درست است؟) نمیدونم برای شما چطوریه، ولی من از قدیم و ندیم، دو تا اشتیاق درونی داشتم، و چیزی نیستن جز:
نویسنده شدن / جهانگرد شدن
میدونم شاید سبک زندگی این روزهام، شباهت چندانی به چیزی که میخوام نداشته باشه، اما همین که مینویسم و وبلاگ دارم، من رو تو مسیر برای اشتیاق نویسندگی قرار داده و همین سفرهای کوتاه هم در مسیر جهانگرد شدن.
حتی یکی از دلایل مهاجرتم همین اشتیاق و شاید هم آرزوی جهانگرد شدن بود!
و البته این پست در مورد اشتیاق بود و نه اشتیاقهای من! اشتیاق، خودش به تنهایی!
نمیدونم برای شما چه شکلیه، قطعاً هر کسی حال متفاوتی و مختص به خودش رو داره تو واکنش نشون دادن در مقابل فعالیتهایی که در راستای اشتیاقش قرار داره!
جمله سختی شد میدونم، ذهنم همینقدر سخت داره پردازش میکنه تا بتونه اشتیاق رو اونطوری که باید و شاید، و لایقشه، تعریف کنه و به رشته تحریر در بیاره.
میتونم مثال بزنم در مورد خودم.
وقتی فعالیتهای زندگیم، در راستای اشتیاقم باشن، خواب واسم بیمعنی میشه یه جورایی، بیشتر وقتا دیگه مثل یه موبایل که شارژش تموم شده خاموش میشم فقط و زودی با هیجان و انرژی روشن میشم دوباره.
تمام فکر و ذکرم میشه به نتیجه رسیدن و استفاده از تکتک لحظهها و منابعی که دارم. لحظههای قشنگی برام رقم میخوره، پر میشم از احساس مفید بودن و لذت!
یه احساس خستگیناپذیری خوبی دارم که دلم میخواد زمان تو همون لحظهها بایسته و من سرشار باشم از این هیجان و اشتیاق، واسه تکتک ثانیهها!
اشتیاق باید همین باشه!
همین که وقتی مشغول اون فعالیت باشی، سر از پا نشناسی، خسته نشی و جای نفس کشیدن، اشتیاق بشه عامل زنده موندنت!
آره، اشتیاق باید همین باشه …
یک دیدگاه بگذارید