چالش‌های یک راهنمای تور – از دیدگاه کسی که راهنمای تور نیست

Tour Guide

سلام

البته که این پست تقریباً هیچ ارتباطی به عنوانش نداره، نه که کاملاً بی‌ربط باشه‌ها، یه ربط‌هایی داره. فقط مشکل اینجا بود عنوان بهتری پیدا نکردم، البته یه عبارت رو لحظه آخر بهش اضافه کردم که شاید کمی قصه رو شفاف کنه. بذارین با یه مقدمه خیلی کوتاه شروع کنم.

– – – مقدمه اول

یه مدت خیلی طولانی بود که شور و اشتیاقی فراتر از کار و امور وابسته به کار نداشتم، یه جورایی انگار زندگی پوچ می‌شه، آدم می‌شه انگار یه ربات که روزا می‌ره سر کار و برمی‌گرده. هیچ تفریح و احساس خوبی نداشتم. خارجیا به این چیزی که من گمش کرده بودم می‌گن Passion، مدت‌هاست دنبال معادل فارسی مناسبم، هنوز چیزی که به دلم بشینه پیدا نکردم.

دو هفته پیش، با یکی از دوستان که از ایران مهمون براش اومده بود، رفتیم برلین‌گردی. شنبه و یکشنبه دو هفته پیش که چند تا پست هم برای اون دو روز تو دسته‌بندی گردشگری نوشتم. هفته پیش هم که رفتیم درسدن و ۹ پست برای سفرنامه‌ی این سفر یک روزه نوشتم.

این گشت و گذارها باعث شد که یادم بیاد چقدر به گردشگری علاقه داشتم و اصلاً چی شد که مسیر زندگیم شد این! به نوعی Passion زندگیم رو دوباره پیدا کردم.

– – – مقدمه دوم

دو تا از دوستام برای یه کنفرانس می‌خواستن بیان هامبورگ و قرار شد بعد از کنفرانس، بیان برلین. من هم حسابی ذوق و شوق داشتم که Passion ام رو پیدا کردم، برنامه می‌چینم، حسابی می‌ریم می‌گردیم.

Plan

این برنامه‌ای بود که من به صورت کلی چیده بودم و جزییاتش تو ذهنم بود که از کجا شروع به گردش کنیم و کجاها رو ببینیم. فکر می‌کنید چند درصد از این برنامه اجرا شد؟ حدس بزنید.

– – – پایان مقدمه‌ها – بریم سراغ اصل مطلب!

به عنوان کسی که به گردشگری و راهنمای تور بودن (البته در وقت آزاد نه به عنوان شغل تمام‌وقت) علاقه‌منده، یه سری پیش‌نیازها رو باید یاد می‌گرفتم که این چند روز گذشته، بخشی از چالش‌ها رو بهم نشون دادن.

بریم سراغ چالش‌هایی که این چند روز من باهاشون روبه‌رو شدم:

جمعه، دقیقاً در بدو ورود دوستام، می‌خواستیم بلیط بخریم که ماشین اتوماتیک پول رو خورد و بلیط نداد، جدا از اتلاف وقتمون، خستگی دوستام و نبودن کسی برای کمک، اعصابی که ازم خرد شد و کلافگی باعث شد تموم برنامه‌هایی که برای شب تصمیم داشتم، با تاخیر انجام بشه. استرس گرفته بودم، ناراحت بودم که کاش تاکسی گرفته بودم، کاش یه مسیر دیگه انتخاب کرده بودم و هزار تا درگیری فکری دیگه. احساس شرمندگی هم بود این وسط دیگه.

روز شنبه و یکشنبه، ماراتون بود که من خبر نداشتم، روز شنبه کل برنامه‌ریزی‌هام به‌هم ریخت، چون یه مسیر ۲۰ دقیقه‌ای رو بسته بودن و یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا از ستون پیروزی به دروازه برندنبورگ برسیم و به هیچ‌کدوم از برنامه‌های شنبه نرسیدیم.

روز شنبه یه بارون وحشتناک اومد که حسابی خیس شدیم. با اینکه AccuWeather رو چک کرده بودم.

برای روز یکشنبه قایق گرفته بودم، اما چون قایقی که انتخاب کرده بودم دیواره و پنجره مناسب نداشت و هوا بارونی بود و نمی‌شد رو طبقه بالای قایق نشست، نمی‌شد منظره‌ها رو دید و موفق نشدم اون تجربه‌ای که خودم از قایق تفریحی داشتم رو برای دوستام رقم بزنم.

واسه برج تلویزیون، اصلاً دقت نداشتم که مثل تهران نیست که قشنگی‌اش به شبه، برج تلویزیون برلین رو باید تو هوای آفتابی و روز رفت که بتونی همه قشنگی‌های برلین رو ببینی.

و در نهایت امروز، که برنامه داشتیم بریم باغ‌وحش برلین و پنگوئن و پاندا ببینیم که به خاطر بارون و بوران و عملاً طوفان، باغ‌وحش تعطیل بود.

– – –

اینجاست که فقط خواستن کافی نیست، آدم باید تلاش کنه برای مسیری که بهش علاقه داره و دانش کافی رو کسب کنه. من باید برای این برنامه‌ریزی خیلی بیشتر مطالعه می‌کردم، هواشناسی رو خیلی دقیق‌تر چک می‌کردم. تجربه‌های بقیه رو می‌خوندم، ایونت‌هایی که تو شهر در جریانه و ممکنه باعث ترافیک و شلوغی بشه رو خبردار باشم.

جاهایی که موفق شدیم ببینیم:

  • کاخ شارلوتنبرگ
  • ستون پیروزی
  • دروازه برندنبورگ
  • کتابفروشی Dussmann
  • الکساندرپلاتز
  • کلیسای مارین مقدس
  • کلیسای جامع برلین
  • قایق از کلیسای جامع تا تیرگارتن
  • اجرای Vivid Grand Show
  • برج تلویزیون
  • کلیسای یادبود کایزر ویلهلم

و البته رستوران‌ها تنها جاهایی بود که طبق برنامه پیش رفت. خرید هم رفتیم.

نمی‌شه گفت پایان، ولی می‌شه گفت پایان این دل‌نوشته!

– – –

پی‌نوشت ۱: حس خوبی نسبت به میزبان بودنم ندارم، این اولین تجربه من برای داشتن مهمون بود، بعد از ۱۰ ماه اقامت در خارج از ایران. احساس کلافگی شدید داشتم که هیچی طبق برنامه پیش نرفت. از همون لحظه اول که خواستیم بلیط بخریم و در ادامه اینکه تقریباً هیچ‌جا رو نشد ببینیم. راضی نیستم به هر صورت از خودم. امیدوارم دوستام بهشون خوش گذشته باشه.

پی‌نوشت ۲: خیلی برنامه‌ها دارم، کاش بتونم درست و مفید برنامه‌ریزی کنم. کاش بتونم!

پی‌نوشت ۳: خیلی سال پیش، وقتی دسته‌بندی شیراز رو توی وبلاگم شروع کردم، دلم می‌خواست یه سایت برای گردشگری شیراز طراحی کنم، همون خواسته / آرزو باعث شد برم کلاس برنامه‌نویسی وب و بعد از اون زنجیره اتفاقات بعدی زندگیم و مسیر جدید و عجیبی که واسم ساخته شد. این Passion سابقه دور و درازی داره انگار!

اشتراک گذاری: