بزرگنمایی وقایع در ذهن

Airport Security Check

سلام

چند وقتی بود که ذهنم درگیر این موضوع بود و دنبال یه فرصت مناسب می‌گشتم که بتونم بدون غرض‌ورزی و هر گونه نگاه نژادپرستانه یا هر خصوصیت منفی دیگه بنویسمش.

تو دو ماه گذشته ۴ پرواز داخلی آلمان رو تجربه کردم که سه تا از این پروازها در فاصله دو هفته و دو تا پرواز در فاصله دو روز اتفاف افتاد. به این فاصله اشاره کردم چون قوانین نمی‌تونن با چنین سرعتی تغییر کنن.

خب حالا واقعه چی بود؟

تو سه تا پرواز آخر، وقتی از بازرسی رد می‌شدم، چندین بار بازرسی رو با دستگاه‌های متفاوت تکرار کردن.

اولین تجربه این بود که من رو خواستن با حراست برم یه اتاق دیگه، یه چیزی شبیه به کاغذ رو کشیدن روی باتری لپ‌تاپم و گذاشتن توی یه دستگاه. دستگاه چند ثانیه‌ای آنالیز کرد و چراغ سبز نشون داد و بهم گفتن می‌تونم برم.

تجربه دوم، مشابه اتفاق قبلی تکرار شد، این بار اون چیزی که شبیه به کاغذ بود رو روی بسته‌های گزی که داشتم کشیدن و روی کیف دستی‌ام! خب به نظر من خیلی عجیب بود که وقتی وسیله‌ای از زیر دستگاه بازرسی رد شده و مشکلی نداشته، چرا باید تکرارش کنن؟

تجربه سوم، دو روز بعد از تجربه دوم، تو فرودگاه پاوربانکم رو ازم گرفتن و مسئول بازرسی با چند نفر متفاوت چک کرد که می‌تونم پاوربانکی که دو روز قبل با خودم با همون پرواز و همون هواپیما آوردم رو با خودم ببرم یا نه!

حقیقتش تو این بازرسی خیلی شاکی شده بودم. چرا؟ چون حس می‌کردم به خاطر رنگ پوست و صورت و شاید پوششم دارن اینقدر سختگیری می‌کنن. با اینکه عموماً این بازرسی‌ها شاید به صورت رندوم باشه، اما حسی که به من دست می‌داد به خاطر مهاجر بودنم کمی همراه با اغماض بود. حس می‌کردم دارن بهم توهین می‌کنن.

تو شرایط روحی‌ای بودم که دلم می‌خواست به جایی اعتراض کنم که آیا واقعاً به خاطر ظاهرم من رو چندین بار با دستگاه‌های مختلف بازرسی می‌کنین یا چی؟

اینجا می‌رسیم به قسمتی که ذهن من فقط داشته بزرگنمایی می‌کرده، چرا؟

تو تمام پروازهایی که تو ایران داشتم، چه داخلی و چه خارجی، تجربه‌های من از سالن بازرسی همیشه از این بدتر بوده. به چند دلیل متفاوت:

  • یه وقتایی از شیراز می‌رفتم تهران و مامانم برام یه عالمه خوراکی گذاشته بودن که حتی نمی‌دونستم. در این حد که یه بار تو سالن بازرسی ازم پرسید چی تو کیفته، گفتم نمی‌دونم! فکر کنم همون‌جا می‌خواستن بازداشتم کنن [ایموجی rolling on the floor laughing] البته کیفم رو باز کردن، همه چیز رو ریختن بیرون، کامل گشتن، بعدش گفتن برو. بماند که نزدیک بود از پرواز جا بمونم تا کیفی که مامانم جا داده بود رو بتونم باز به همون صورت قبلی جا بدم.
  • من همیشه وسایل الکترونیکی خیلی زیادی تو کیفم داشتم و بالتبع شارژر همشون. پس می‌شه یه عالمه آداپتور و سیم و کابل. لپ‌تاپ، هارد اکسترنال، تبلت، دوربین، دو تا گوشی موبایل، پاوربانک. سابقه دارم یه بار دو تا لپ‌تاپ تو کیفم داشتم.
  • کفش پاشنه‌دار
  • پالتو یا بارونی حجیم

بالاخره بازرسی فرودگاه از نظر قانونی باید همه اینا رو بررسی کنه. من وقتی ایران بودم چون می‌دونستم “همیشه” با بازرسی مشکل خواهم داشت، سعی می‌کردم خیلی زود برسم فرودگاه و به محض گرفتن کارت پرواز می‌رفتم سمت سالن بازرسی که از پرواز جا نمونم.

خب وقتی من تمام این تجربه‌ها رو تو کشور خودم با شدت بیشتر داشتم، اینکه این تجربه مشابه تو کشوری که بهش مهاجرت کردم برام اتفاق افتاده، ذهنم با بازی بزرگنمایی می‌خواسته من رو گول بزنه! ذهنی که فقط درگیر امروز شده و یادش رفته گذشته رو!‌

این یه مثال بود از بازی‌های ذهن که می‌تونه تعمیم داده بشه به خیلی چیزا! مثلاً چی؟

آدم گذشته خودش رو یادش می‌ره، تغییرات خودش رو متوجه نمی‌شه. کاری رو که یه زمانی خوب می‌دونسته و الآن انجام نمی‌ده و بقیه رو نهی می‌کنه! این هم بازی ذهنه، چون فقط حال رو می‌بینه و نه گذشته رو!

و خیلی مثال‌های دیگه. شما چه مثالی به نظرتون می‌رسه؟

اشتراک گذاری: