سفرنامه آلمان – سال ۲۰۱۷ – قسمت پنجم
سلام
بعد از قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و قسمت چهارم، میرسیم به قسمت پنجم و روز سومی که تنها دلیل سفر بود. دلیلی که باعث شد روز ۱۵ مهر ۱۳۹۶ برای همیشه در خاطرم ثبت بشه (امیدوارم آلزایمر نگیرم).
بالاخره صبح روز سوم رسید. آلمان یه کمی خورشید دیر طلوع میکنه، هوا هم که ابریه، آدم باورش نمیشه صبح شده. هوا طوریه که آدم دلش میخواد تا لنگ ظهر بخوابه ?
اولین عکس منظره خونه دوست دوستمه که تو شهر Essen هستش، یه جورایی درگیر نظم خونه ها و خیابون ها شدم. یه جور خاصی لذت بخشه این همه نظم و تقارن (من هم که قبلاً گفتم یه کمی OCD دارم)
ساعت ۱۱ با یکی دیگه از دوستای دوره دبیرستان تو ایستگاه اصلی دوسلدورف قرار گذاشته بودیم. آماده شدیم و به ایستگاه اتوبوس رفتیم. اینجا بود که دوستم اپلیکیشن DB Navigator رو به من معرفی کرد و کار باهاش رو بهم یاد داد، خیلی راحت میشه مبدا و مقصد رو مشخص کرد و اپلیکیشن میگه چطوری میشه به مقصد رسید. کجاها رو باید قدم زد، کجا باید اتوبوس یا مترو سوار شد یا بقیه روش ها. حتی قیمت بلیط اون مسیر رو هم به شما میگه. البته نمیدونم امکان خرید بلیط داره یا خیر. اینکه قیمت رو میگه علتش اینه که مسیرهای کوتاهتر از سه ایستگاه بلیط ارزونتر دارن. (من هیچوقت نتونستم با این اپلیکیشن کار کنم و از گوگل مپ استفاده میکنم)
از داخل اتوبوس یک بلیط گرفتیم که با اون بلیط به ایستگاه قطار Essen رفتیم و از ایستگاه قطار Essen به ایستگاه قطار دوسلدورف. واسه من که خیلی جالب بود از توی اتوبوس بشه بلیطی رو تهیه کرد که از وسط یه شهر به ایستگاه قطار یه شهر دیگه بره، اون هم با دو تا وسیله نقلیه، یک اتوبوس و یک قطار
کلاً سیستم حمل و نقل آلمان خیلی به هم وصله و راحت میشه با یه بلیط مدت دار، سوار قطار و اتوبوس و مترو شد. (اطلاع جامع تر و دقیق تری ندارم، ایشالا در سفرهای بعدی ?) مسیر کوتاه بود و خیلی زود رسیدیم به ایستگاه قطار دوسلدورف و دوست دیگهمون رو دیدیم که با قطار از شهر آخن اومده بود.
دوستم گفت کجا دوست دارم برم که من گفتم اگر یکشنبه همه جا تعطیله، امروز رو بریم خرید. از مترو خارج شدیم و از Friedrich-Ebert رد شدیم تا رسیدیم به Mack Brunnen Fountain که دوستم گفت این فواره نماد اتحاد آلمان شرقی و غربی هستش. نظرتون در مورد فواره رو میتونید برای آقای Heinz Mack بفرستید. ?
رو به روی فواره کلیسا Johannes رو دیدیم که خب، کلیسایی تو این سفر نبود که ندیده باشم، مگه اینکه راهم نداده باشن ?
ورودی کلیسا یه کافه داشت که میتونستی کتاب بخونی و فضای داخلی کلیسا خیلی ساده بود. رو به روی کلیسا ساختمان دادگستری دوسلدورف رو دیدم (عکس پنجم در این آلبوم) که واقعاً جذاب بود (Justizministerium des Landes Nordrhein-Westfalen)
همینقدری که تند تند مینویسم از جاهایی که رد شدم، همینقدر هم تند تند این جاها رو دیدم.
بعد از اون پیاده به سمت Schadowstraße رفتیم و وسط راه تظاهرات کردها رو علیه داعش دیدیم. یه جورایی شبیه جشن پیروزی هم بود البته. تظاهرات با حمایت و مراقبت کامل پلیس انجام میشد. (عکس آخر در این آلبوم)
کلیسای سنت جان یا Johannes، بزرگترین کلیسای پروتستان ها در دوسلدورف هستش که در سال ۱۸۷۵ تا ۱۸۸۱ ساخته شده. به محض ورود به کلیسا، یه کافه داره و وقتی از کافه رد میشیم، صدای ارگ کلیسا میاد که یه نوای دلنشین در حال نواختنه.
کلیساهایی که من در کلن دیدم بیشتر کلیسای کاتولیک بودن که زرق و برق و جلوه بیشتری داشتن. کلیساهای پروتستان سادگی مخصوص به خودشون رو دارن و از زرق و برق و تجمل و معماری های شگفت انگیز خبری نیست. اما سادگی شون آدم رو به خودش جذب میکنه.
البته باید اعتراف کنم که حسی که من تو کلیسای کلن داشتم با حسی که تو کلیسای سنت جان دوسلدورف داشتم کاملا متفاوت بود. شاید علتش خلوت تر بودن و سادگی کلیسا بود و شاید هم اینقدر زیاد کلیسا دیده بودم که حس معنوی فضا برام عادی شده بود.
می رسیم به قسمت شیرین خرید کردن، که البته من بیشتر سوغاتی خریدم. به قول دوستام، ۴ روز سفر که سوغاتی نداره، ولی خب آدم نمیتونه از این فروشگاه های خوش رنگ و لعاب بگذره که!! تو مسیرهایی که پیاده رفتیم، فروشگاه های زیادی بودن، مدتی که من آلمان بودم، Shopping Week بود و بیشتر فروشگاه ها تخفیف های خیلی خوب و ویژه ای داشتن، به شرطی که یورو رو به ریال تبدیل نکنید. ?
البته در کل هم قیمت هاشون از ایران خیلی کمتر بود. مهم تر اینکه، واقعاً برند بود.
یکی از خیابون هایی که در دوسلدورف پر از فروشگاه و مرکز خریده، Schadowstraße هستش که میتونین فروشگاه های زنجیره ای زیادی مثل Newyorker و Primark و برندهای مختلف رو اونجا پیدا کنین. فروشگاه DEICHMANN رو برای خرید کفش دوستام پیشنهاد دادن که کفش های خیلی خوبی داشت با قیمت های ویژه. فروشگاه Primark هم که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میفروشه و یه چیزایی هم در موردش بهم گفتن که ترجیح میدم بازگو نکنم. قیمتهای خیلی کمی داره این فروشگاه و معمولاً میشه لباسهای خوبی پیدا کرد. در آلمان، پیدا کردن پوشاک با قیمت های مناسب و کیفیت خوب، کار خیلی ساده ای به نظر میرسه. اگر خرید کردن رو دوست دارید، وقتی وارد این فروشگاه های چند طبقه بشید، به این راحتی ها بیرون نمیاید. پس حداقل یک روز کامل رو برای خرید در نظر بگیرید. .
یادتون باشه، آلمانی ها خیلی به یکشنبه و تعطیلی محض اعتقاد دارن! یکشنبهها همه جا کاملاً تعطیله! همه جا!
راستی، یادتون باشه واسه خرید کردن، Tax Free هم بگیرید تا اگر خرید شما بیشتر از ۵۰ یورو بود، موقع خروج از آلمان، مالیاتهایی که در حین خرید پرداخت کردین رو پس بگیرین.
کاملاً قابل درکه که دستم پر از کیف خرید بوده و نتونستم خودم عکس بگیرم و عکس خیابون و فروشگاه ها رو با یاری گوگل پیدا کردم. ?
بالاخره دوستام موفق شدن من رو از فروشگاهها بکشن بیرون، عملیات نجات خریدار سمانه ?
از صبح در مورد ناهار تصمیم گرفته بودیم بریم سوشی بخوریم و من هم دنبال یه تجربه جدید و هیجان انگیز بودم، تو گوگل مپ یه رستوران ژاپنی پیدا کردیم که امتیاز خیلی بالایی داشت. که البته وقتی رسیدیم جلوی در رستوران، از صف جلوی در فهمیدیم چرا اینقدر امتیازش بالاست.
آدم ها باید کلی منتظر بمونن واسه غذا، در نتیجه کلی گرسنه میشن، جلوی آدم گرسنه، سنگ هم بذاری به نظرش خوشمزه است ??? البته اینا شوخیه، غذاش فوقالعاده بود.
یک ساعت تو صف بودیم تا بالاخره رفتیم داخل و پشت میزهای کوتاهی که باید روی زمین نشست، نشستیم، عین خود ژاپنی ها.
در این مرحله بود که تصمیم گرفتیم به کسی نگیم یک ساعت تو صف ایستادیم که سوشی بخوریم، و رستوران سوشی نداشت، شما هم به روی خودتون نیارید ?
از اونجایی که منو اش دیگه خیلی خارجی بود، من غذام رو از روی عکس انتخاب کردم که در نتیجه اسمش رو نمیدونم. سفارش من غذای سمت چپ تو عکس اول هست. (الآن اسمش رو میدونم، دامپلینگ) بسیار خوشمزه بود.
غذای دوستام یه نوع غذا بود و ترکیبی بود از برنج و سبزیجات و ماهی و میگو که اصن یه وضی، من که عاشق میگو هستم، نصف غذای دوستم رو خوردم.
یک کاسه رامن هم سفارش داده بودیم که سه تایی خوردیم و کلا تصورم از رامن عوض شد. یک تلاشی هم داشتم برای خوردن غذا با این چوب های ژاپنی (chopsticks) که خیلی قابل توجه نبود و ایشالا به زودی یاد میگیرم ? (هنوز یاد نگرفتم) الآن هم که دارم این متن رو مینویسم، از اقصی نقاط دهانم، بزاق در حال تراوش هست و گرسنه ام شد و دلم غذای ژاپنی خواست.
اگه به یه کشور خارجی سفر کردین، دنبال رستوران ایرانی و غذاهای معمول نباشید، سعی کنید در انتخاب رستوران و غذا هم، تجربه های جدید کسب کنید. در مورد قیمت غذا، باید بگم اطلاع دقیقی ندارم، چون دوستم لطف کرد و ما رو مهمون کرد. اما گرون ترین غذای رستوران حدود ۱۳ یورو بود.
از دوستم که از شهر دیگه اومده بود جدا شدیم و به خونه دوستای دوستم رفتیم. (واج-کلمه-آرایی با کلمه دوست داره این پست)
در ادامه این بخش و روز سوم از سفر به کنسرت یک خواننده محبوب رفتیم و بسیار خوش گذشت.
هوا سرد و بارونی بود. هوای تیپیکال آلمانی! خونه دوستان تو محدوده Ratingen بود که محله به شدت قشنگی بود و خونه های فوقالعاده زیبایی داشت.
قطعاً اگر چنین محله ای در ایران پیدا بشه، من که به سرعت برق و باد میرم اونجا. (الآن در محله مشابهی در برلین زندگی میکنم، سرسبز و خونههای نهایت دو طبقه)
این برگ هم که عکسش رو گذاشتم، روی شیشه این چند روز مهمون ماشین دوستِ دوستم و همسفرمون بود. .
برای شام هم از برگر کینگ غذا گرفتیم، یادتون باشه اگه اپلیکیشن برگرکینگ رو نصب کنید و با اپلیکیشن غذا سفارش بدین، میتونین دو تا ساندویچ رو با قیمت یه ساندویچ بگیرید. (البته برای این سفارش به کارت اعتباری یا کارت بانکی مورد قبول این اپلیکیشن احتیاج دارین)
روز سوم در نهایت با ۲۰،۴۸۹ قدم و ۱۲.۸ کیلومتر پیاده روی به پایان رسید.
یک دیدگاه بگذارید