من OCD دارم، البته کمی تا قسمتی ابری
سلام
همونطوری که داشتم چمدون میپیچیدم واسه برگشت به خونه و شهر خودم، اول میخواستم ژاکتم رو معمولی تا بزنم که دیدم نه نمیشه، باید اول دکمههاش رو ببندم و کاملاً صاف و مرتب بشه و بعد خیلی صاف و دقیق تا بزنم. این شد که نوشتن این پست به ذهنم رسید. (چند روزی هست میخوام یه سفرنامه بنویسم که هر روز به دلیلی عقب افتاده، شاید فردا!) و (بله متاسفانه، دارم از این شهر قشنگ، برمیگردم به خونه خودم، حس آخر ماه رمضون و عید فطر رو دارم که میگن صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت)
خب مقدمه کافیه! بریم سراغ اصل مطلب
با توجه به اینکه وسواس دارم، بله خیلی وسواس دارم روی انتخاب عکسهای وبلاگم، پیدا کردن عکس برای این پست که موضوعش “اختلال وسواس فکری“ه، حدود نیم ساعتی طول کشید.
اگر عکس بالا، شما رو عصبی یا مضطرب میکنه، تبریک میگم، شما این اختلال بینهایت باکلاس رو دارین ^_^ دیگه بالاخره باید یه طوری دل خودمون رو خوش کنیم.
البته وسواس من خیلی شدید نیست و خدا رو شکر خیلی وقتا میتونم کنترلش کنم.
اختلال وسواس فکری یا Obsessive Compulsive Disorder یا به اختصار OCD یه اختلال اضطرابی مزمن هستش که ربط مستقیمی به کمالگرایی فرد داره (ویکیپدیا اینطور ننوشته، من برداشت خودم رو نوشتم).
آدمایی که این اختلال رو در حد بسیار بالایی دارن یه کمی انعطافپذیریشون رو از دست میدن یا خیلی انعطافپذیریشون کمه.
از نظر کسایی که این اختلال رو ندارن، شاید به نظرتون بیاد ما زندگی رو به خودمون سخت گرفتیم، ولی واقعیتش اینه که ما اینطوری راحتیم و به نظرمون شلختگی شما باعث سختی زندگی میشه!
خب بذارین یه مثال براتون بزنم:
خب، شما اگه یه آدم معمولی بدون OCD باشین، فقط یه سنگفرش میبینین. اما امثال آدمهای OCD دار مثل من، اولین چیزی که میبینن، اون دو تا آجری هستش که خلاف جهت بقیه آجرهاست.
شما نمیبینیدش؟ پایین تصویر، وسط، سه ردیف بیاین بالا، اوناهاش! من دلم میخواد برم این پیادهرو رو پیدا کنم و آجرهاش رو درست کنم، در این حد فکر و ذهنم درگیرش میشه و عصبی و مضطرب میشم!
بذارین چند تا مثال دیگه بزنم که شاید به نظرتون نیاد چنین چیزی اصلاً اختلال باشه.
شما وقتی کمد لباستون رو مرتب میکنین، لباسها رو بر چه اساسی مرتب میکنید؟ من بر اساس چند تا فاکتور کمدم رو مرتب میکردم: ترکیب رنگ و قد لباس و ماهیت لباس (مانتو، بلوز و …)
شما وقتی میخواید لباسها رو روی بند آویزون کنید چی کار میکنید؟ احتمالاً اونا رو بر اساس رنگ که دستهبندی و مرتب نمیکنید؟ یا مثلاً بلوز شلوارکهای ست حتماً نباید کنار هم باشن؟
شما وقتی میخواید ظرف بشورید، همینطوری از یه ظرف شروع میکنید تا آخر؟ من اول باید ظرفها رو بر اساس اندازهشون مرتب کنم تا بعد از شستن موقع آب کشی به ترتیب اندازه تو جا ظرفی جا بدم که بشه همه رو مرتب چید. هر ظرفی هم جای مشخصی داره برای من تو جا ظرفی.
شما وقتی مهمونتون تو خونهتون ظرفا رو میشست (هر چی تلاش کنین زیر بار نره)، بعد از رفتن مهمون چی کار میکردین؟ من میرفتم بر اساس اندازه و چیدمان مشخص دوباره مرتب میکردم ظرفا رو توی جا ظرفی.
شما وقتی میخواین بسته چیپس و پفک رو باز کنین، براتون مهمه که از کدوم طرف باز کنین؟ برای من مهمه، حتماً باید در جهت نوشته ها باشه.
شما وقتی میخواین درب آلومینیومی (نمیدونم درسته یا نه) روی پنیر رو باز کنین، چی کار میکنین که بدون پاره شدن و متقارن باز بشه؟ اصلاً براتون مهمه؟ درب ماست چطور؟
شما وقتی سر آب معدنی رو باز میکنین، اون قسمت پایینی اگه درست از درب جدا نشه، چی کار میکنین؟ احتمالاً دنبال کارد یا قیچی میگردین که درستش کنین؟
شما تو دوران مدرسه یا حتی الآن اگه مداد رنگی دارین، مداد رنگیها رو چطوری توی جعبه جا میدادین؟
من تا وقتی رنگها بر اساس ترتیبی مثل عکس بالا مرتب نمیکردم، نمیتونستم با خیال آسوده در جعبه رو ببندم. یکی از مشکلاتم همیشه این بود که به دلیل استفاده بیشتر از بعضی رنگها، قد مدادها اندازه هم نیست. ولی مجبور بودم باهاش کنار بیام. اما با ترتیبش کنار نمیاومدم.
یه مثال دیگه، زمان ما، کتابها رو با پلاستیک جلد میگرفتیم، شما کتابها رو به چه ترتیبی جلد میگرفتین؟ از نازک به ضخیم؟ یا اصلاً براتون مهم نبود؟
خب همیشه همه چیز هم اینقدر شبیه نظمهای قابل دیدن و گفتن نیست. یه سری مثالهای شخصیتر بزنم که اصول و قواعدش عمومی نیست.
مثلاً من میز کارم رو به یه ترتیبی میچینم و جای همه چیز رو میدونم، اگر کسی به وسیلهای دست بزنه متوجه میشم. چون چیدمان میزم یه الگوی مشخص ثبت شده توی ذهنم داره و جابهجا شدن هر وسیله حتی برای یک سانتیمتر هم من رو مضطرب میکنه! همه چیز باید طبق الگوی ذهنی من و چیدمانی که میتونم چشمبسته وسایلم رو پیدا کنم باشه.
من کارای سازماندهی و حتی بایگانی کردن رو خیلی دوست دارم و خیلی هم خوب انجامشون میدم. مغزم مثل یه سیستم اتوماسیون کار میکنه.
افرادی که OCD دارن، تمیز و مرتب کردن رو خیلی دوست دارن. این حس علاقه اینقدر زیاده که موقع ناراحتی یا عصبانیت، دنبال چیزی میگردیم که مرتبش کنیم. گاهی (وقتی هیچی دیگه نباشه) کمد لباس رو میریزیم بیرون و از اول مرتب میکنیم (مثال بود، ممکنه آشپزخونه باشه یا هر جای دیگه).
همهمون سابقه مرتب کردن اتاق، وسایل یا خونه مردم طبق الگو و ساختار ذهنی خودمون رو هم داریم. مثلاً من همون شب اول که خونه زاربروکن رو بهم دادن، همه کشوهای حوله ملحفهها رو ریختم بیرون و بر اساس ترکیب رنگ مرتب کردم. تو هفته هم کمد ظرفا رو ریختم بیرون و همچنین. کشو قاشق چنگالها هم مرتب نبود، رفتم جا قاشقچنگالی خریدم و مرتبش کردم.
دنبال یه ویدیو دیگه میگشتم که پیداش نکردم، دیدن این ویدیو خالی از لطف نیست. از نشونههای OCD همین که الآن از اینکه ویدیویی که میخواستم رو پیدا نمیکنم یه مقدار دچار اضطراب شدم. حس میکنم نمیتونم منظورم رو اونطور که باید و شاید بیان کنم.
(یادم اومد ویدیو رو کجا دیدم و رفتم گشتم پیداش کردم، یه فایل gif بود که الآن راهی پیدا نمیکنم که دانلودش کنم و اینجا بذارمش – خیلی طول کشید تا موفق بشم، ولی ارزشش رو داشت)
کیفیتش ممکنه اینجا خوب نباشه، برای همین تو آپارات هم آپلودش کردم. میتونید از این لینک ببینید.
یه سری دیگه از خصوصیاتی که به نظرم میرسه که به نوعی به این اختلال مرتبطه ایناست:
- مثلاً من تقارن رو خیلی دوست دارم. از بچگی تو مهمونیها میگفتن سفره رو سمانه بچینه، چون به صورت قرینه و متقارن سفره رو میچیدم و بر اساس تعداد هر غذا و خورشت، به صورت بهینه همه میتونستن به تمامی غذاها دسترسی داشته باشن.
- استعداد خوبی در پیچیدن چمدون دارم.
- جای دقیق هر وسیله رو با توصیف کامل میتونم بگم و کسی چیزی لازم داشته باشه با توضیح و توصیف من راحت پیداش میکنه.
- احتمال خطای کمتری در کارهای اداری دارم (هر چیزی رو حداقل سه بار چک میکنم و اعتراف میکنم که زجرآوره!)
این رو هم باید اضافه کنم که OCD انواع داره و فقط یک مدل نیست:
- Checking
- Contamination
- Mental Contamination
- Symmetry and ordering
- Ruminations
- Intrusive Thoughts
- Hoarding
فکر میکنم سایت چطور خیلی خوب انواع رو توضیح داده:
- شستشوگرها از آلودگی میترسند. آنها معمولا دستهایشان را به طور مکرر میشویند.
- وارسیکنندهها به طور مکرر، کارهایی را که عدم اطمینان از انجام آنها میتواند خطرآفرین یا آسیبزا باشد، چک میکنند، مواردی از قبیل قفل کردن درها یا بستن شیر اجاق گاز.
- شکاکها از این میترسند که اگر کاری را درست یا بیعیب و نقص انجام ندهند، مجازات میشوند.
- شمارشگرها و برنامهریزها دائما به نظم و ترتیب فکر میکنند و ممکن است دربارهی اعداد، رنگها یا ترتیبهای خاص، خرافاتی در ذهن داشته باشند.
- ذخیرهسازها از این میترسند که چیزی را دور بیندازند، مبادا دوباره به آن احتیاج پیدا کنند. آنها به طور وسواسگونه، چیزهایی را که نیاز ندارند یا استفاده نمیکنند، ذخیره (احتکار) میکنند.
اینا دستهبندیهای اصلیه، ممکنه وسواسی باشه که به نظرتون بیاد تو این دستهبندیها نیست که تو سایت OCDuk هم این رو نوشته بود.
یه نکتهای که شاید بد نباشه بدونین، وقتی یه مکانیزم و روال توی ذهنمون ساخته میشه، اگه قرار به تغییرش باشه، خیلی ساده نیست.
برای من اینطوریه که باید روال جدید رو یاد بگیرم، با ملایمت و صلح، روال قبلی رو توی ذهنم بایگانی کنم و آروم آروم با روال جدید خو بگیرم. این مسئله زمانبره و راحت هم نیست. انرژی زیادی ازم میگیره.
همین جا نظرم رو بگم، به نظر من این شرایط، اختلال نیست، اگه روحیه سازماندهی و مرتب کردن وجود نداشت، هیچوقت این همه سیستمهای خوب و مرتب برای آرشیو اطلاعات ساخته نمیشد. مثال: ثبت احوال (نظر شخصی منه)
– – –
پینوشت ۱: اول که فکر نمیکردم نوشتن این پست دو ساعت طول بکشه، دوم که فکر نمیکردم اینقدر طولانی بشه.
پینوشت ۲: با ما مهربونتر باشید، ما هم قول میدیم وسایلتون رو مرتب کنیم.
یک دیدگاه بگذارید