دلنوشتهای از مهاجرت
سلام.
خیلی وقت پیش، بعد از مهاجرت کوتاه از شیراز به تهران، یه دستهبندی مطلب توی وبلاگم شروع کردم با عنوان “مهاجرت کهکشانی”
ارجاع به اولین پست مهاجرت کهکشانی:
[حالا مهاجرت میتونه چند صد کیلومتر باشه، میتونه چند صد هزار کیلومتر باشه. تو دنیایی که روحیه و فرهنگ اعضای خانواده با هم فرق داره، تفاوتی نداره فاصله مهاجرت چقدر باشه.
- محله به محله
- شهر به شهر
- کشور به کشور
- حتی سیاره به سیاره
- شاید هم کهکشان به کهکشان
دنیای همه ما آدما یه کهکشان واسه خودش داره و مهاجرت تو هر شرایطی کم از مهاجرت کهکشانی نیست.]
و حالا که مرحله بعدی از مهاجرت رو پشت سر گذاشتم، تصمیم دارم بیشتر در مورد تجربههام بنویسم. این پست بیشتر دلنوشته است و شاید کمتر در مورد راه و روش بنویسم. ترجیح میدم تو این پست در مورد مسیر بنویسم، مسیر ذهنی خودم.
من از بچگی همیشه دوست داشتم برم خارج! دقیقاً با همین لفظ! اما زمانی که خیلی جدی به مهاجرت فکر کردم، لازم بود یه سری مقدمات رو آماده کنم.
من خونه پدر مادر زندگی میکردم با رفاه کامل، با رسیدگی همیشگی مادر و پدر، غذای آماده، خونه مرتب، لباسشویی و همه امکانات! یه لحظه حس کردم با این حجم وابستگی و عدم مسئولیتپذیری برای جزییات زندگی خودم، هیچوقت نمیتونم مهاجرت کنم.
تصمیم گرفتم قدم اول رو کوتاهتر بردارم، مهاجرت از شیراز به تهران با حمایت اولیه خانواده برای تهیه محل زندگی. مدت زیادی رو مهمان خانه عمه جان بودم که با صلاحدید مادر و پدرم و حمایت مالیشون، تصمیم به این شد که به جای اینکه خوابگاه اجاره کنم، خونه مستقل بگیرم. بعد از این، تلاش کردم از لحاظ مالی کاملاً مستقل باشم تا آمادگی برای آینده رو پیدا کنم.
مسئولیت زندگی ساده نبود، عصر / شب خسته از کار برمیگشتم خونه، ظرفهای کثیف، غذا نداشتم، یه مدت از رستوران غذا میگرفتم که دیدم هزینه زندگی زیاد میشه، سعی کردم بیشتر آشپزی کنم. شاید خندهدار به نظر برسه، ولی سادهترین مسئولیتهای زندگی هم به نظر سخت میاد.
- ظرف شستن
- خرید کردن
- آشپزی کردن
- جارو کردن
- شستن سرویس بهداشتی
- مرتب کردن خونه
- شستن آشپزخونه
- گردگیری
- بیرون بردن سطل زباله
- لباس شستن
- اتو کردن
- جا دادن لباسها توی کمد
- ….
من باید یاد میگرفتم واسه مسئولیتهای همینقدر ساده، در کنار شاغل بودن آماده بشم.
سختترین تجربه، زمان مریضیه! تنها دکتر رفتن، خودت باید از خودت پرستاری کنی.
مهمترین چیزی که باید براش آماده میشدم و قطعاً تلاش میکردم خانواده رو هم آماده کنم، همین دوری بود. خیلی از اطرافیان فکر میکنن من از نظر عاطفی کاملاً مستقل هستم و دوری از خانواده برام راحته، نکته همینجاست، برای همین آمادگی روحی، من از شیراز رفتم تهران. تا وابستگی و دلبستگی رو کمرنگتر کنم.
در نهایت اینکه هدف از مهاجرت باید خیلی خیلی محکم و استوار باشه. خارج شدن از شرایط اقتصادی و اجتماعی به نظر من هدف محکمی نیست، چون با اولین سختی در کشور مقصد، آدم دچار استیصال میشه.
شاید اگر اینقدر تعارفات و مناسبات و حرف مردم توی ایران نبود و کسایی که برگشتن ایران، میگفتن چرا برگشتن، میشد یه کتاب خیلی خوب نوشت تا راهنمایی باشه برای تمام روحیهها و حتی اعتقادات.
من فقط ۷۵ روزه از کشور خارج شدم. هنوز دچار غربت و تنهایی نشدم. تقریباً هر روز با خانواده حرف میزنم و دلتنگی آنچنان که باید و شاید (در گفتهها و شنیدهها و فیلمها حتی) سراغم نیومده. پس شاید در این یک مورد هنوز نتونم نظری بدم.
خلاصه این مطلب: پیشنیازهای مهاجرت و اولین قدمها
- مسئولیتپذیری در زندگی فردی
- آمادگی روحی
- هدف محکم
– – –
۲ تجربه از درسهای قبلی و کاربرد در زندگی جدید:
روز اولی که وارد آلمان شدم، شدید سرما خورده بودم. تا تهران بودم تلاش میکردم کسی نفهمه که مریض شدم. اینجا بود که فقط خودم بودم و خودم. با آب جوش و لیمو و قرص سرماخوردگی و بالا بردن درجه شوفاژ و حتی پاشویه، تلاش کردم حالم خوب شه، در نهایت هم روز دوم رفتم رستوران ایرانی ریواس و سوپ و کباب کنجه (ما شیرازیها به چنجه شما میگیم کنجه) از خودم پذیرایی کردم و البته آقای گارسون هم اینقدر آدم خوبی بود که وقتی دید سرما خوردم برام یه معجون درست حسابی آورد و بعدش دیگه حالم کاملاً خوب شد.
معجون: آب جوش، دارچین، نعنا، عسل و لیمو
من ایران خونه مستقل داشتم، از وقتی اومدم آلمان متوجه شدم اینجا داشتن یه خونه ۵۰ متری مثل ایران آنچنان هم ارزون نیست و با قصدی که من برای پسانداز دارم، واقعاً شدنی نیست حداقل نصف درآمد رو برای اجاره خونه کنار بذارم. نتیجه این شد که به سبک خود آلمانیها دنبال خونههای اشتراکی (وگه) باشم. هراس داشتم از اینکه بتونم با کسی دیگه تو یک خونه زندگی کنم یا نه. من به خلوت خودم و اختیاز زندگی خودم عادت کرده بودم. با توجه به اینکه خیلی خوششانس بودم، حدود ۴۰ روز در یک خوابگاه بودم. اتاق خصوصی، سرویس بهداشتی و آشپزخانه مشترک. همین باعث شد آمادگی پیدا کنم برای خانه فعلی. من یک اتاق دارم از یک خانه که خود صاحبخانه هم اینجا ساکنه و آشپزخونه مشترک داریم. تجربه جالبیه.
– – –
پینوشت ۱: در آینده، بیشتر در مورد آلمان و مهاجرت به آلمان مینویسم.
پینوشت ۲: به نظرتون، در مسیر مهاجرت، چه چالشهایی منتظر شماست؟
پینوشت ۳: پیشنیازهای و قدمهای اول مهاجرت به نظر شما چیا هستن؟
پینوشت ۴: شاید بد نباشه علت انتخاب عکس این پست رو توضیح بدم. مهاجرت همینه، شاید کسی رفته باشه ولی رد و یاد و خاطرهها همینطور تو ذهن نقش میبنده، چه برای خود شخص مهاجر و چه کسایی که ازشون دور شده.
یک دیدگاه بگذارید