تابستانی که گذشـــــــــــتـــــــ
یه وقتایی، یه زمانهایی، یه لحظههایی تو زندگی هست که میشینی و به شروع یه زنجیره اتفاق فکر میکنی و اینکه چطور اینقدر زندگیت عوض شده.
یه وقتی یه جایی از زندگی میبری، خسته میشی حتی ناامید میشی، ولی یه اتفاق، یه لحظه یه ثانیه همه زندگی عوض میشه.
امشب بعد از مدتها تصمیم گرفتم بنویسم، دست به قلم بشم، دست به کیبورد بشم و بنویسم. از تغییر بنویسم، از تابستانی که گذشت و تمام اتفاقات هیجانانگیز و زنجیرواری که من رو به لحظهای که الآن باشه رسوند.
نوشتن بهونه میخواد، انگیزه میخواد، انرژی میخواد و این سلسله اتفاقات بهونه و انرژی و انگیزه داد تا باز بیشتر از ۱۴۰ کاراکتر بنویسم.
– – –
یه مدت پیش یه پست نوشتم در مورد اولین تجربه رفتن به کنسرت پاپ محسن یگانه. قصه زندگی من شاید از اون روز شروع شد که علیرغم سردرد شدید و حال بد، تصمیم گرفتم با زور دو تا قرص برم به کنسرت.
یه سهشنبه هیجانانگیز، روز بعدش و روز بعدترش و روزهای بعدش همگی پر شدن از اتفاقات هیجانانگیز. تمام این روزهای خوب رو کسانی برام رقم زدن که بهترینهای زندگیم هستن.
معرفت آدما، انگیزهبخشترین و قشنگترین حس دنیاست.
– – –
بریم سراغ تابستانی که گذشـــــــــــتـــــــ
مردادی که پر بود از مصاحبه کاری و رویداد و همایش. ۴ روز در هفته تهران و سه روز شیراز.
مصاحبه ماشین زمان میهن بلاگ که به لطف دوست خوبم آقای اعتضادی روز تولدم در آپارات منتشر شد.
اولین رویداد استارتاپ گرایند شیراز که با کمک یه تیم فوقالعاده با همراهی، همکاری و پشتیبانی آقای صابری (نماینده تهران) با کلی هیجان و انرژی برگزار شد.
حضورم در دومین مجمع جهانی کارآفرینی جوانان در تیم اجرایی که باعث آشنایی با آقای رضوی (نماینده مجمع)، ملودی حسینی و سایر دوستان شد.
و اینجاست که میگن: هیچ لذتی فراتر از برگزاری رویداد نیست. فکر کنم من به جای اکسیژن، با برگزاری رویداد نفس میکشم.
شهریوری که ….
با یه مسافرت استثنائی شروع شد.
با مهاجرت به تهران ادامه پیدا کرد.
و با برگزاری دومین رویداد استارتاپ گرایند شیراز تموم شد. رویدادی که با حضور بیش از ۲۰۰ شرکتکننده برگزار شد. به نظر من، آشنایی با تیم آیرین یکی از بزرگترین و مهمترین اتفاقاتی بود که در اکوسیستم استارتاپی شیراز رخ داد.
تابستانی که گذشـــــــــــتـــــــ پر بود از اتفاقاتی که همگی با هم دست به دست هم دادن تا ابعادی فراتر از دنیای بلوری زندگی رو ببینم و به مراحلی از رشد شخصیتی برسم که بتونم الآن در همین لحظه بگم واقعاً یک سال بزرگ شدم.
برای تابستانی که گذشـــــــــــتـــــــ خدا رو شکر میکنم و از تمام افرادی که در این تابستان استئنائی در زندگیم نقش داشتن ممنونم.
– – –
پینوشت ۱: یه لحظه توی زندگیم هست که هیچوقت فراموشش نمیکنم. ۱۵ مرداد ۱۳۹۴ و تولد سورپرایزی (سه روز قبل از تولدم) و خاطرهای که دوستام با کمک خانواده برام رقم زدن. تا اون لحظه از زندگی، معنی اشک شوق رو با تمام وجود حس نکرده بودم و اون لحظه و اون ثانیه با تمام وجود مفهومش رو لمس کردم.
پینوشت ۲: یه جایی از زندگی فکر میکردم باید یه بخش مهم از زندگیم رو برای همیشه کنار بذارم، اما باز سرم رو بالا گرفتم و محکم قدم برداشتم. اگه چیزی رو دوست دارین، اگه کاری باعث میشه رضایت داشته باشین، از هیچی نترسین، قدم بردارین.
یک دیدگاه بگذارید