بزرگواری و بخشش
همیشه فکر میکردم وقتی من کسی رو ببخشم خیلی آدم بزرگواری هستم و در حق طرف مقابل لطف کردم. فکر میکردم وقتی کسی رو ببخشم در واقع بزرگی خودم رو نشون میدم. حالا فهمیدم چقدر کوچیک بودم که خودم رو بالاتر از فردی میدیدم که مورد بخشش واقع شده.
چند روز پیش تو یه بحث عادی، یه نفر به یکی از دوستام گفت احمق، من اگر جای دوستم بودم، شاید دیگه با اون شخص حرف هم نمیزدم و تو ذهن خودم میگفتم نمیبخشمش و یه جورایی دچار کینه میشدم تا تلافی کنم یا بالاخره با حس بزرگوارانه خودم ببخشم. اما در تمام چند روز گذشته دیدم که هنوز دوستم با شخص مذکور با احترام برخورد میکنه و حتی شکایتی هم از اینکه چنین حرفی بهش زده شده نداره.
تو این لحظه فهمیدم که چقدر تصور احمقانهای از بخشیدن و بزرگواری دارم و در واقع هیچی از این منش نمیدونم. وقتی کسی رو میبخشم، در واقع دارم به خودم لطف میکنم. این من هستم که لایق گذشت کردن و حس آرامش بعدش شدم و هیچ جوره نباید با احساس بزرگواری حس رو خراب کنم. در واقع اینکه آدم نباید خوش رو بگیره و فکر کنه با بخشیدن کسی برتر از اون هست.
خوشحالم که امروز این ضعف وجودم رو شناختم. امروز بهتر از فرداست، آدم هر چی زودتر ضعفهاش رو بفهمه بهتره.
– – –
پینوشت: امیدوارم بتونم مثل دوستم انسان بزرگواری بشم و بدون منت افراد رو ببخشم.
سلام همشهری 😉
مطلب جالبی نوشتی
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش —– باز جوید رزوگار وصل خویش
همین که نیاز به بخشایش حس میکنی خودش خوب نیست
اصل نباید به این مسئله فکر کنی
اصلا نباید کار به اینجاها بکشه
بخشایش لازمه یک حرکت رو جلوست
مثل ابزاری که نباید حتی یک لحظه شک کنی که آیا استفاده کنم یا نه
من خودم همیشه سعی میکنم با این مسئله کنار بیام
چیزی هم که فهمیدم اینه که سعی کنی هر کس رو در ظرفیت واقعی خودش ببینی
اینطوری خیلی از مشکلات حل میشه
موفق باشی و سربلند
دقیقا 🙂