۹ آذر ۱۴۰۰ – شد ۳ سال

سلام

۳ سال / تمام. [نقطه، سر خط]

یکی از عجیب‌ترین اتفاقات زندگی، اونجایی رقم می‌خوره که سه سال بگذره و ببینی تو لحظه‌ای ایستادی که تفاوت چندانی با لحظه ۳ سال قبل نداره! و چقدر این تجربه عجیب و وحشتناکه!

مثل چیزی که من تو سه سالگی مهاجرتم تجربه کردم!

البته اگر به قول خارجیا Dig a little deeper کنم، تفاوت‌های زیادی رو می‌شه پیدا کرد، ولی خب، آدم وقتی تو شرایط عجیب و بغرنج و ترسناک قرار می‌گیره، چشم بصیرتش کور می‌شه و درگیر ظواهر می‌شه!

بگذریم از اینکه چرا شرایط مشابه ۳ سال پیش رو دارم تجربه می‌کنم، در همین حد که جایی نوشتم تا یه روزی که گاه‌شمارها رو مرور می‌کنم، یادم بیاد چقدر جنگیدم برای رسیدن به اهداف و آرزوهام، همین کافیه.

چند روز پیش، دوستی بهم گفت تو خیلی راحت مهاجرت کردی، حرفش یکی از عجیب‌ترین حرفایی بود که تو زندگیم شنیدم. البته که تو پروسه مهاجرت، شاید سختی کمتری نسبت به بقیه داشتم، به واسطه رشته تحصیلی و قدرت مکالمه مکفی به زبان انگلیسی، ولی راحت نبوده.

  • از اولین قدم اشتباه که با زبان انگلیسی مهاجرت کردم و همین باعث شد تو پروسه کاریابی، شانس خیلی کمتری داشته باشم.
  • چالش‌های پیدا کردن خونه / محل اقامت موقت، ۷ بار
  • چالش‌های اسباب‌کشی، ۵ بار (به زودی اسباب‌کشی شهر-به-شهر دارم)
  • چالش‌های پیدا کردن شغل، ۳ بار
  • چالش‌های تمدید کردن اقامت، دفعاتش رو یادم رفته
  • چالش‌های گرفتن اجازه کار، ۳ بار
  • درگیری‌های مرتبط با اداره مهاجرت، دفعاتش رو یادم رفته
  • درگیری‌های مرتبط با اداره کار، دفعاتش رو یادم رفته
  • چالش‌های بقیه امور اداری که ماشالا کم هم نیستن و با هر تغییر آدرس، هزار برابر هم می‌شن.
  • چالش‌های اقتصادی
  • چالش‌های روابط اجتماعی
  • چالش‌های فرهنگی
  • چالش‌های پیدا کردن دوست و ….

یه وقتایی می‌شینم با خودم فکر می‌کنم آیا ارزشش رو داشت این همه سختی که کشیدم توی همین سه سال (۴ سال – از روزی که برای مهاجرت اقدام کردم). راستش رو بگم، جوابی برای این سوال وجود نداره. آدم همیشه از چیزهایی می‌گذره تا بتونه در آینده چیزهای دیگه‌ای رو بدست بیاره.

اولین جواب عموم به این سوال اینه که تو شرایط اقتصادی خوبی قرار داری. این فقط یک حرف ساده است که هزاران هزار شاخه داره، مادامی‌که روی اقامت کاری / بلوکارت یا مشابه باشیم، هیچ امنیت شغلی و اقامتی برامون وجود نداره. من دو بار مجبور به تغییر شغل شدم. بار اول قرارداد تموم شد و بار دوم تو بهترین موقعیت از نظر شرایط اقتصادی و اقامتی، مجبور به تغییر شغل شدم. (شاید روزی بیشتر در موردش بنویسم)

فقط همین که از بیرون گود، و با دیدن ظواهر، همه چیز قشنگه.

جو غالب باعث شده که آدم‌هایی که محل زندگی‌شون رو تغییر دادن، نتونن راحت مسائل و چالش‌ها رو مطرح کنن. مثلاً من نوعی اگر بگم سه سال سخت رو پشت سر گذاشتم، اولین برخورد با من این خواهد بود اگر سختته برگرد.

اما قصه این نیست و هر کسی اهدافی داره. برگردم به یه هدف خیلی ساده و سطحی، من دوست دارم امکان سفر به کشورهای مختلف رو داشته باشم. زندگی کردن تو اروپا این امکان رو در اختیار من گذاشته. [اینکه کرونا این امکان رو به کلی نابود کرد رو فاکتور بگیریم].

اشاره کردم به سختی‌ها و اینکه رسیدن به هر هدف و آرزویی، چالش‌های مخصوص به خودش رو داره. من ۳ سال پیش، قدم در راهی گذاشتم و پای سختی‌هاش هم ایستادم. هر وقت یک چالش رو پشت سر می‌ذارم، نفس عمیق می‌کشم، به مسیری که طی کردم نگاه می‌کنم، به خودم افتخار می‌کنم و برای چالش سخت‌تر بعدی آماده می‌شم.

خلاصه بگم که ….

۳ سال گذشت.

تا بعد.

اشتراک گذاری: