من گاهی خیلی بیش از حد فکر میکنم، البته فقط گاهی، بقیه مواقع کمتر فکر میکنم و گاهی هم پیش میاد که فکر نمیکنم و قابل حدس زدن [ه، است، هست] که بعد از فکر نکردن، آدم گاهی پشیمون میشه، گاهی هم که چون از روی حس ششم بوده، نتیجه خوبی حاصل میشه.
نمیدونم پروسه تغییر شخصیت و روحیهام کی شروع شد، فقط میتونم اعتراف کنم که از این همه تغییر خوشحالم! شاید عجیب به نظر برسه شاید هم نه.
رشد و حس کردن اینکه داری رشد میکنی، گاهی [شاید هم همیشه و یا اکثر اوقات] دردآوره، و در نهایت شیرین.
آدم وقتی قد میکشه، خوشحال میشه. رشد شخصیتی هم همینطوره.
تو یه فیلم این جمله رو شنیدم:
پسری به پدرش گفت من میخوام Perfect باشم، (معادل فارسی مناسبی براش پیدا نکردم، مثلاً دقیق، عالی، ایدهآل یا ….)
پدرش بهش جواب داد، Perfect وجود نداره، زمان حال وجود داره و هدفت، و تو باید تو مسیر هدفت حرکت کنی.
و من هم باور دارم تو همون مسیری هستم که همیشه میخواستم. البته، نردبان من، بینهایت پله داره و من هنوز پله اولم.
– – –
پینوشت ۱: هر وقت سرسری مینویسم و نوشتههام عمق نداره، علتش اینه فقط پایبند به برنامه روزانه ام و فکرم اینقدر درگیره که نمیتونم بنویسم، اما باید و باید روتین روزانه رو حفظ کنم.
پینوشت ۲: حتی تو فیلمهای زرد و امتیاز پایین هم دنبال یه جمله Inspiring هستم. (باز هم کلمه مناسب پیدا نکردم، یه جمله انگیزهبخش، مشوق یا ….)