جمعههای بعد از مهاجرت
سلام
این نوشته هیچ صحت علمی نداره، پس خیلی جدی نگیریدش! صرفاً یک تجربه است و چالش عجیب برای من!
یکی از سختترین روزای هفته برای من جمعههاست! چون باید برم سر کار!
صبح جمعه، طبق عادت ۳۰ سال اول زندگی، تمام اعضای بدنم یک صدا علیه من قیام میکنن که بگیر بخواب! جمعه است! بعد مجبورم یادشون بیارم که اینجا جمعه تعطیل نیست.
جدا از اینکه جمعههای به جای ۲۴ ساعت ۴۸ ساعته و ۸ ساعت کاری هم، ۴۰ ساعت طول میکشه، هیچی سختتر از این نیست که روز جمعه رو میتونی با دل خوش تو ساعت و روز استراحت با خانواده تماس بگیری، چون اونا خونه هستن، اما برات مقدور نیست، چون تو خونه نیستی!
راستش حتی سعی نکردم در این مورد تحقیق کنم، که آیا واقعاً عادتهای پیشین مثل تعطیلی روز جمعه، تاثیری داره یا نه، ولی خب این هم بالاخره یه تجربه و چالش جدی شده برای من.
البته اگر جز اون دسته آدما هستین که فرق نمیکنه کدوم روز هفته باشین، همیشه سحرخیز هستین، قصه شما فرق داره. که خوش به حالتون.
البته من هم تا وقتی خونه پدر مادرم زندگی میکردم، جمعهها صبح برای خوردن کلپچ و تماشای بسکتبال بیدار میشدم، اما خب آدم وقتی دیگه تنها زندگی کنه، شرایط فرق میکنه.
این بود این چالش عجیب من بعد از مهاجرت!
یک دیدگاه بگذارید