گمگشتگی و در جستجوی نور
سلام
به نظرتون آیا امکانش هست که یکی همیشه راه رو بلد باشه و هیچوقت گم نشه؟ مسیر زندگیش همیشه روشن باشه و هیچوقت دچار سردرگمی یا حتی خستگی نشه؟
شدنیه؟
شاید باشه، اما برای من اینطور نبوده!
یه لحظههایی تو زندگی آدم وجود داره که دچار گمگشتگی خیلی بدی میشه، انگار دیگه خودت نیستی، انگار هیچ شاخصی نداری، انگار هیچی نیست آدمها تو رو با اون شاخص بشناسن!
مهم اینه که آدم بعد از این گمگشتگی چه عملکردی داشته باشه.
من این گمگشتگی رو وقتی حس کردم که دیگه نسبت به هیچ چیزی اشتیاق نداشتم. سالها پیش این اشتیاق رو نسبت به برگزاری رویدادهای استارتاپی داشتم و اینقدر ذوق و هیجان داشتم که تمام زندگیم رو بر این اساس پیش میبردم.
روزای خوبی بود که سیاه و تلخ شد …
یه زمانهایی حتی نسبت به همین نوشتن ساده، اشتیاق بیشتری داشتم که به مرور زمان، انگار تلخیهای دیگه به این خطه هم سرایت کرد.
وقتی آدم دچار حس گمگشتگی میشه، انگار دیگه هیچچیزی رو نمیشه واضح دید، همه چیز مبهم میشه! حتی نوشتن در مورد این حس هم مبهم و عجیبه!
حتی نمیدونی چرا دچار این حس شدی، شاید هم بدونی! ولی راهی برای پیدا کردن مسیر و نور پیدا نمیکنی!
هر وقت جملهها و پاراگرافهایی که مینویسم کوتاه میشن، یعنی ذهنم داره تلاش میکنه از معطوف شدن به موضوع و کنکاش کردن فرار کنه، انگاری که یه خندق ساخته شده دور اون بخش از ذهن، دسترسی بهش حتی با اسب تروا هم ممکن نیست.
این میشه که یه پستی مثل این، هی از این شاخه به اون شاخه میپره، تمرکزی نیست …
حین نوشتنش، از اون حصار و خندق، هی خاطرههای دیگه پرتاب میشه تو صورتت و کمکم انگار پیادهنظام شکست خورده، تسلیم میشی و آتشبس رو قبول میکنی.
اما بالاخره، ذهن باید یه راهی پیدا کنه برای ساختن دوباره! حتی شده ساختن نور!
من گم شدم، من در خودم گم شدم! توی هزار توی ذهن خودم! شوق و اشتیاقم رو از دست دادم، انگار بعد از این، هیچ هدف و آرزویی برام نمونده باشه!
فقط یه زندگی آروم رو میخوام سپری کنم.
اما همچنان، قدرت ذهن بیشتر از این حرفاست، ذهنم داره تلاش میکنه اون قسمتهای خوبی که باعث شوق و اشتیاق تو وجودم بوده رو باز پیدا کنه و نور بسازه.
با توجه به اینکه تغییر آهسته و پیوسته، پایدار میشه، ذهنم از سادهترین چیز ممکن شروع کرده. سلیقه در پوشش. چند وقت اخیر، تمام لباسهایی که خریدم، تم رنگی شاد داشتن. خیلیهاشون هم به رنگ صورتی مایل بودن. حس میکنم پوشیدن لباس رنگیرنگی و رنگ روشن، میزان طراوت و شادی روزانه رو بیشتر میکنه.
تو این چند ماه اخیر، خیلی وقتها حتی به شوق پوشیدن کاپشن صورتیام از خواب بیدار میشدم! انگیزههایی و اشتیاقهایی همینقدر ساده، میتونن بر اون احساس گمگشتگی عجیب درونی غلبه کنن.
خندق هنوز وجود داره، ولی حداقل تمساحهای توی خندق، آروم شدن و قصد حمله ندارن. شاید هم کمکم دارن محو میشن!
زندگی در جریانه و ذهن من در تلاش برای ساختن نور و کنار بردن ابرها.
یک دیدگاه بگذارید