ریشههای دینی فرهنگی
سلام
وقتتون بخیر و به قول آلمانیها Guten Tag.
این پست کاملاً تجربه شخصیه، قابل تعمیم نیست و همچنین تمامی حق و حقوق قضاوت کردن من به عهده خداست و نیازی نیست شما خودتون رو به زحمت بندازین. با تشکر! جنگ اول به از صلح آخر یا صلح اول به از جنگ آخر. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
بر اساس تعاریف عرف و البته شرع، شخصِ “من” مذهبی محسوب نمیشم. با اینکه حج رفتم، یه وقتایی نماز و دعا میخونم، سعی میکنم احترام مقدسات رو نگه دارم. سعی میکنم به تمامی عقاید دینی احترام بذارم و چشمبسته به همه چیز فحش نمیدم. خلاصه اینکه من مذهبی نیستم اما به افراد مذهبی احترام میذارم و سعی میکنم حاشیهای هم نداشته باشم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
پس من مذهبی نیستم، اما هر وقت مسئلهای رو میخوام حل کنم و خیلی بهم فشار میاد صلوات میفرستم و فوت میکنم، هر وقت کاری رو میخوام شروع کنم بسمالله میگم، هر وقت جایی احساس امنیت نداشته باشم صلوات میفرستم، هر وقت مشکلی واسم پیش میاد صلوات میفرستم و از خدا کمک میخوام، هر وقت خیلی استرس دارم باز صلوات میفرستم. هر وقت میخوام جای مهمی برم یا سفر میخوام برم، خودم قرآن رو دور سرم میگردونم، مثل وقتی از زیر قرآن رد میشیم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
در نهایت همه اینا اینکه، میدونم تو تمام تنهاییهام، خدا هست و مراقبمه. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
خیلی از این مثالهایی که زدم ریشه در تربیت و فرهنگ خانوادگی من داره. اطرافیانم به دین احترام میذارن، مادرم به تعبیر و تعریف واقعی مذهبی هستن و من حاضرم به اسمشون قسم بخورم و هیچکسی رو به دینداری واقعی مثل مامانم ندیدم. (میتونین از همین که من دخترشون هستم و به من اجازه و اختیار انتخاب زندگیم رو دادن متوجه بشید). [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
خانواده آلمانی که باهاشون زندگی میکنم، مسیحی هستن، “هر هفته” کلیسا میرن و من هم چند باری باهاشون رفتم. ما نماز جمعه داریم و اونا مراسم یکشنبهها. خیلی به نماز جمعه ما شبیهه.
مورد دیگه این میتونه باشه که در گذشته صلوات فرستادن واقعاً بهم کمک کرده و در ضمیر ناخودآگاهم ثبت شده که اینطوری حالت خوب میشه، اینطوری استرست رفع میشه، اینطوری امنیت خاطر داری، اینطوری احساس امنیت میکنی و اینطوری علاوه بر خدا، سایر مخلوقات (شاید فرشتهها) هم مراقبت هستن. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
[این نوشتهها کاملاً از ضمیر ناخودآگاه من داره نوشته میشه و هیچ پایه و اساس علمی و دینی نداره. قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]گفتم این نوشته کاملاً تجربه شخصیه، پس همچنان به صورت شخصی ادامه میدم. من اگر تو یه خانواده دیگه، با یه دین دیگه هم به دنیا میومدم، باز یه نقطه عطف و تکیهگاهی برای احساس امنیت پیدا میکردم. فکر نمیکنم هیچوقت تو هیچ دنیای موازی دیگهای، شخصی که من باشم، بتونه وجود خدا رو انکار کنه. با شناختی که از خودم و حسهای درونی خودم دارم، میدونم به وجود “خالق” در هر صورتی معتقد هستم و خواهم بود. حتی تو دنیای موازی! حتی تو مریخ! حتی تو ستاره آلفا و …. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
نمیدونم واسه شما چطوریه، ولی واسه من، تو اوج استیصال، همین که میدونم خدا هست و بالاخره راهی پیش پام میذاره و بالاخره یه جرقه و کورسوی نوری میفرسته، خیالم راحته. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
شاید به نظرتون سنگپرستی باشه یا بیهوده باشه یا هر عبارت دیگه، ولی من نهایت احساس آرامش رو تو مسجدالحرام کنار کعبه تجربه کردم. [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
پیشنهاد: قبل از تجربه دیدن کعبه، قضاوت نکنین؛ نه کعبه رو، نه آدمایی که بیصبرانه منتظر دیدنش هستن. به اعتقاد هم احترام بذاریم. (من مذهبی نیستم، چه به تعریف خودم چه به تعریف محیط و چه به تعریف عرف و شرع) [قضاوت را به خدا بسپارید، با تشکر]
– – –
پینوشت: از اینکه قضاوت رو به خدا سپردین، ازتون ممنونم.
یک دیدگاه بگذارید