قصیالقلبی – از مصائب مهاجرت کهکشانی
تا امروز شاید فقط از پیشنیازها و خوبیهای مهاجرت گفته باشم، اما مهاجرت روی ناخوش هم داره و همه لحظات خوشی نیست.
برمیگردم به سه سال زندگی در تهران و تجربه مهاجرت شهر به شهر. تو اون سه سال، خودم هر وقت مریض میشدم، تلاش میکردم خانواده نفهمن، بالاخره راهشون دور بود و نگران میشدن. این یک بخش ماجراست. به طور متقابل هم خانواده یه سری مسائل رو به من نمیگفتن، مثلاً یک بار زنبور پدرم رو نیش زده بود و ایشون حساسیت دارن و حالشون خیلی بد شده بود و من خبر نداشتم. مدتها ناراحت بودم به خاطر این مسئله.
حالا میرسیم به وقتایی که خبر داشتم که بالاخره یک مسئله درمانی رو دارن یا جراحی یا آزمایش و امثالهم. خیلی وقتا شرایطش نبوده و خیلی وقتا از روی تمرین نبودن، نمیرفتم شیراز. همه شاید به نظرشون میرسید من چقدر قصیالقلبم و به خانواده توجهی ندارم و مشابه. این قضاوتها همیشه هست ولی من برای خودم چند تا دلیل داشتم.
من از روزی که از شیراز به تهران مهاجرت کردم، میخواستم خودم رو برای مهاجرت خارجی آماده کنم، میخواستم خانواده رو هم به نبودنهام عادت بدم! میدونم شاید خیلی راحت قضاوت کنید، ولی هر چیزی یک به دو نیست و باید براش برنامهریزی کرد.
هر وقت خانواده درگیر یک مسئله درمانی بودن، من مزاحمتم برای دوستان پزشکم بود، ذره ذره در مورد مسئله پزشکی بپرسم و بدونم الآن شرایط چطوریه و پیگیر بودم که خب از نظر خانواده و نگاه بیرونی، شاید این کار هم در دسته قصیالقلبی قرار بگیره.
نکته مهم اینه، که مهاجرت همینه، دقیقاً همینه!
شما از عزیزانتون دور میشید و از راه دور هیچ کاری ازتون ساخته نیست. همیشه به گل فرستادن و هدیه فرستادن نیست، گاهی دچار عذاب وجدان میشید که کاش بودم و کاش بودن اینجا
تقابل احساس و منطق! جنگ درونی
و این حس تا ابد و آباد با شما خواهد بود.
پس خودتون رو به چنین روحیه و صبوری مجهز کنین، پیش از مهاجرت!
برای بدست آوردن یه سری اهداف، باید از یه سری چیزای دیگه گذشت. سوالی که گاهی پیش میاد اینه: آیا واقعاً ارزشش رو داشت؟
– – –
پینوشت: این روحیه، خودش پیشنیازی هست برای مهاجرت، بهش فکر کنین، خیلی مهمه!
یک دیدگاه بگذارید